معرفت نبی و امام

مشخصات کتاب

سرشناسه :بیابانی اسکویی، محمّد، 1341 _

عنوان و نام پدیدآور :معرفت نبی و امام/ محمّد بیابانی اسکویی.

مشخصات نشر :تهران: نبأ، 1392.

مشخصات ظاهری :344 ص.

شابک :120000 ریال: 6 _ 024 _ 264 _ 600 _ 978

وضعیت فهرست نویسی :فیپا

یادداشت : کتاب حاضر شامل دو کتاب «معرفت نبی» و «معرفت امام» تألیف نویسنده است. یادداشت : کتابنامه: ص. 341 _ 344؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : معرفت نبی. عنوان دیگر : معرفت امام0 موضوع : محمد 9، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11 ق.

موضوع : پیامبران

موضوع : نبوت

موضوع : امامت

موضوع : امامت -- حدیث

ردهبندی کنگره :1392 6 م 9 ب / 220 BP

رده بندی دیویی :43/297

شماره کتابشناسی ملی : 3211186

-----------------------------------------

« معرفت نبی و امام »

مؤلّف : محمّد بیابانی اسکویی

حروفچینی : چکاد / چاپ : دالاهو / چاپ اوّل : 1392

شمارگ_ان : 2000 نسخه / قیم_ت : 120000 ری_ال / کد کت_اب : 164 / 201

ناش_ر : انتشارات نب_أ / ته_ران، خیاب_ان ش_ریعت_ی، پایینتر از مل_ک، خی_ابان

مقدم، نبش ادیبی، شماره 26 تلفکس : 77506602 _ 77504683

شابک : 6 _ 024 _ 264 _ 600 _ 978 ISBN : 974 - 600 - 264 - 024 - 6

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

مقدّمه ناشر

بسم الله الرحمن الرحیم

در حدیث از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمده که در تبیین برنامه کار خویش فرمودند: «ادعوکم الی کلمتین خفیفتین علی اللسان و ثقیلتین فی المیزان... شهادة ان لا اله الّا الله و انی رسول الله» (1) با اندک دقّت در این کلام شیوا حوزه کار

دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روشن می گردد. ضمن آنکه حساسیّت اعتقادی این مسئله و توجّه به جوانب آن را نیز می توان از تعبیر «خفیفتین علی اللسان و ثقیلتین فی المیزان» بدست آورد. مطالعه تاریخ زندگی پیامبران بویژه آنان که نام و یاد و سیره و رفتارشان در قرآن مجید مطرح شده به خوبی نمایانگر مهمی واقعیّت و حرکت بر همین مدار و محور است. بدین معنی که قاطبه آنان مردم را صرفاً به سوی خداوند فراخوانده و خود هم داعیه رسالت او را مطرح نمودهاند. از این رو مطالعه در ابعاد مختلف موضوع نبوّت امری حیاتی برای کسانی است که به این موضوع با حساسیّت و دقّت نظاره و برخورد می نمایند.

از سوی دیگر می دانیم که بنا به اصل اساسی «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة» (2) پس از شناخت خدا به خدا، ملاک در شناخت پیامبر، دقیق شدن در

محتوای رسالت اوست لذا دقّت نظر در تاریخ تلاش پیامبران از یکسو برای شناخت اهداف رسالت و از سوی دیگر برای دریافت حقانیّت و اصالت و صداقت پیامبر امری ضروری است. نیز شناخت این ضوابط کمک می کند که در معرفت امام به بیراهه نرویم و براساس معیارهای صحیح، از شئون امام برسیم.


1- . الارشاد 1/49 و50.
2- . التوحید/ 286.

ص: 4

کتابی که اینک با نام «معرفت نبی و امام» در پیش رو دارید، پس از بیان مقدّماتی که آگاهی نسبت به آنها در این باره زمینهساز و ضروری است نکاتی از بحث نبوت و امامت را به شیوه استدلالی عقلی _ نقلی مطرح می کند که آگاهی از آنها برای همگان ضرورت دارد.

کتاب به گونهای تنظیم شده که خواننده می تواند پابپای نویسنده حرکت نموده، از یک مرحل گام به مرحله بعدی بگذارد و بر اساس دریافتهای یک مبحث و تکیه به آن موضوع بعدی را حلّ و بحث نماید، ضمن آنکه همه جا جوّ حاکم بر فضای کتاب بهرهوری از هدایتهای قرآنی و روایی است و عطر قرآن و روایات این فضا را دربرگرفته است.

توضیح این که از نویسنده دانشمند، پیشتر دو کتاب «معرفت نبی» و «معرفت امام» به چاپ رسیده بود که اینک هر دو کتاب در کنار هم، در اختیار خوانندگان گرامی قرار می گیرد.

امید است مطالعه دقیق کتاب و امعان نظر در سبک و روش و سیاق آن بتواند دریچهای نو به موضوع نبوّت گشوده در یک چرخش روشن و مستند و آشکار از تحلیلهای مادیگرایانه در این مبحث رویآوری به واقعگرایی الهی صورت گیرد.

مؤسسّه فرهنگی نبأ

ص: 5

ص: 6

فهرست مطالب

مقدمه 15

1. معرفت خدا 15

2. هدف خلقت 18

3. انسان با نبود پیامبر 20

4. ارتباط خداشناسی و نبیشناسی 22

نبوّت و رسالت 25

معنای نبی و رسول 25

نبی و رسول در قرآن و حدیث 26

فرق رسول و نبی 28

کلام خدا و اقسام آن 30

1. وحی 31

2. از پس حجاب 32

3. با ارسال رسولان 34

اقسام وحی 37

1. وحی تشریعی 37

الف: الهام در خواب 37

ب: الهام در بیداری 39

ج: ارسال رسل 39

د: خلق صدا 39

2. وحی تکوینی 40

3. القای شیطانی 41

ص: 7

اقسام وحی از منظر دیگر 41

الف: وحی رسالت و نبوت 42

ب: وحی الهام 42

ج: وحی ارشاد 42

د: وحی تقدیر 42

ه_: وحی امر 42

و: وحی دروغ 42

ز: وحی خیر 43

لزوم نبوّت و رسالت 45

1. ضرورت نبی و رسول برای انسان 45

عقل چیست؟ 45

ویژگیهای انسان و ضرورت قانون و مربّی 48

ویژگیهای عمده قانونگذار 51

الف: آگاهی مطلق 52

ب: توانایی مطلق 52

ج: بی نیازی مطلق 53

د: تأثیرناپذیری 53

قانون الهی و بشری 53

هدایت و نیاز انسان در آن به انبیا 55

2. لزوم ارسال رسل بر خدای تعالی 58

استمرار وجود حجّت در زمین 62

هدف رسالت 65

بررسی جوامع به هنگام بعثت پیامبران 68

دعوت اوّلیه پیامبران 71

شأن پیامبران 73

ویژگیهای پیامبران 75

ص: 8

1. بررسی و شناخت خلق و خوی فردی و جمعی پیامبر 75

2. پیامبر آیه علمالهی 77

امّیّت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم 79

آیا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم خواندن و نوشتن می دانست؟ 84

عصمت پیامبران 86

مفهوم عصمت 86

رابطه علم و عصمت 88

دلیل عصمت 89

شبهاتی درباره عصمت پیامبران 91

اهل سنّت و تردید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در رسالت خویش 91

3. پیامبر آیه قدرت الهی 102

رابطه علم و قدرت 103

آیه یا معجزه 104

ضرورت آیه و بیّنه 107

آیه و بینّه و ارتباط آن با زمانه 108

قرآن، آیه و بینّه پیامبر خاتم 109

اشکالات انحصار وجه تحدّی به فصاحت و بلاغت 111

تحدّی قرآن به معانی 114

محکهای شناخت مدّعیان دروغین 119

1. محک اعتقادی 122

2. محک عملی 124

الف: تناقض 124

ب: ادعای استقلال 125

3. محک سلبی 126

اصول تعالیم پیامبران 129

الف: در بعد اعتقادی دعوت به توحید و معاد 129

ص: 9

ب: در بعد عملی 130

1. در ارتباط با خدا 130

2. در ارتباط با خود 131

3. در ارتباط با جامعه 134

روش انبیا در تبلیغ دین 134

تبلیغ علمی 137

تبلیغ عملی 138

ختم نبوّت 141

تداوم رسالت 145

فترت و تنافی آن با تداوم رسالت 147

معنای فترت از دیدگاه مرحوم صدوق 149

بشارات 153

معرفت امام 159

معنای لغوی امام 159

ویژگیهای امام 163

1. لزوم پیروی از امام به طور مطلق 163

الف: وجوب طاعت به عنوان اوّلی و ثانوی 172

ب: وجوب اطاعت امام و عصمت 174

ج: وجوب اطاعت امام در نظر علمای اهل سنّت 174

د: وجوب اطاعت در روایات اهل سنّت 179

2. امام خلیفه خداست 182

خلیفه در روایات اهل سنّت 190

3. امام حجّت خداست 192

4. امام عالم به دین خداست 199

رابطه وجوب طاعت و علم 202

رابطه حجّت بودن امام و علم 203

ص: 10

علم امام در روایات اهل بیت علیهم السلام 204

1. کیفیّت عالم شدن امام 204

2. امام محدّث است 210

3. تأیید امام با روحالقدس 212

روحالقدس و عصمت 217

روح القدس و قدرت 218

4. نزول فرشتگان بر امام در شب قدر 218

5. مصحف فاطمه - سلام اللهعلیها 228

6. امام اسم اعظم را می داند 230

7. امام، حامل علوم قرآن 233

8. امام، وارث علوم پیامبران و اوصیا 241

9. صحیفه ای که امامان از پیامبر در بیان احکام دارند 242

10. اصول و کلیّات علم نزد ائمّه است 244

11. علم صحیح نزد ائمّه است 246

12. علم امام در طفولیت 248

شبه های در علم امام به سبب شهادت خویش 249

5. عصمت امام 254

معنای عصمت 256

دلیل عصمت امام 256

1. وجوب اطاعت 258

2. حجّت بودن امام 256

3. نفی امامت ظالم 258

الف: شرک در توحید 258

ب: شرک در عبادت 258

ج: شرک در اطاعت 259

نظر عامّه در امامت ظالم 259

ص: 11

4. حفظ دین و بیان احکام الهی بعد از پیامبر 262

عصمت امام پیش از امامت 263

رابطه علم و عصمت 265

5. نصبی بودن امام 268

ادلّه نصبی بودن امام 268

1. وجوب طاعت به طور مطلق 268

2. جانشینی خدا 269

3. دانش و عصمت 270

گزینش امام در نظر عامّه 272

1. خلیفه جانشین خویش را تعیین کند 275

2. خلیفه به انتخاب مردم تعیین شود 276

3. خلیفه با زور شمشیر به خلافت می رسد 276

سقیفه، جریانی از پیش طراحی شده 277

نقش رأی اکثریت در خلافت 282

علائم شناخت امام 291

1. نصّ و وصیّت 291

2. تجهیز امام سابق 292

3. بزرگترین فرزند پسر 293

4. قرشی بودن 293

ضرورت وجود امام 297

1. نیاز مردم به امام در معرفت خدا 297

2. نیاز انسان به امام در دین الهی 303

3. نیاز انسان به امام در رفع اختلاف و نظام امور 307

4. نیاز مردم به امام در تداوم حیات 309

لزوم معرفت امام 313

1. عمل بدون معرفت امام بیثمر است 313

ص: 12

2. کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد 314

3. انکار یکی از امامان انکار همه آنهاست 316

لزوم محبّت اهل بیت علیهم السلام 319

لازمه محبت اهل بیت پیروی از آنهاست 320

محبّت اهل بیت در عالم ارواح 322

تعیین ائمه در قرآن و روایات 327

تعیین امامان در احادیث 333

1. معرّفی دوازده امام به اسم 333

2. حدیث غدیر 337

3. حدیث ثقلین 339

فهرست منابع 341

ص: 13

بخش اول: معرفت نبی

اشاره

ص: 14

ص: 15

مقدّمه

1) معرفت خدا

معرفت خدای تعالی به حسب آیات قرآن کریم و روایات معصومان علیهم السلام فطری بشر است. یعنی همه انسانها بر معرفت خداوند سبحان مفطور شده و معرفت با خلقت آنها سرشته شده است. خدای تعالی می فرماید :

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلّدینِ حَنیِفاً فِطْرتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقَ اللهِ ذلَکَ الدِیّنُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ (1)

روی به سوی دین راست کن در حالی که تو را هیچ انحرافی نباشد؛ همان فطرت خدا که مردمان را بر آن مفطور کرده است. در خلق خدا هیچ تبدیل و تغییری راه ندارد. دین قیّم و راست همان است. ولی بیشتر مردم نمی دانند.

در روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام در تفسیر آیه شریفه وارد شده، فطرت به «معرفت» تفسیر شده است. امام صادق علیهم السلام می فرماید :

فَطَرَهُمْ عَلَی التَّوْحِیدِ عِنْدَ الْمِیثَاقِ عَلی مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ... (2)

مردمان را هنگامی که میثاق به شناخت ربوبیّتش می گرفت، به توحید مفطورشان کرد....

و امام محمّد باقر علیه السلام در تفسیر آیه «حنفاء للهغیر مشرکین به» (3) و معنای

حنیفیّت می فرماید :

هِیَ الْفِطْرَةُ فَطَرَ النّاسَ عَلَیْهَا. لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ. و قالَ: فَطَرَهُمُ اللهُ عَلَی الْمَعْرِفَةِ. (4)


1- . الروم(30)/30.
2- . التوحید/330.
3- . الحجّ (22)/31.
4- . التوحید/330.

ص: 16

حنیفیّت فطرتی است که خداوند مردمام را با آن مفطور کرده است. در خلق خدا هیچگونه تبدیل و تغییری نیست. و فرمود: خدای تعالی مردم را بر معرفت مفطور کرده است.

پس فطرت - چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود - توحید و معرفت خداست که همه بندگان الهی در محفل میثاق آن را به تعریف الهی دارا شدهاند و برای حفظ و رعایت شؤون آن، با خدای تعالی پیمان بستهاند.

خدای تعالی می فرماید :

«وَ اذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن ْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهَمْ ذُرَّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهَمْ أَلَسْتُ بَرَبَّکُمْ قَالُوا بَلی شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ اِنّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِینَأَوْ تَقُولُوا اِنَّما أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَ کُنِّا ذُرِّیِّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونِ» (1)

به یادآور زمانی را که پروردگارت از پشت بنیآدم، فرزندانشان را بیرون آورد و آنانرا بر خودشان گواه گرفت و گفت: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری؛ گواهی می دهیم. تا اینکه در روز قیامت نگویید: ما از این غافل بودیم، و نیز نگویید: پدران ما پیش از ما مشرک بودند و ما فرزندان بعد از آنان بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطلگرایان انجام دادهاند هلاک می سازی؟!

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه کریمه می فرماید :

کَانَ ذلِکَ مُعَایَنَةَ اللهِ. فَأَنْسَاهُمُ الْمُعَایَنَةَ وَ أَثْبَتَ الإقرارَ فِی صُدُورِهِمْ. وَ لَوْلا ذْلِکَ مَا عَرَفَ أَحَدٌ خَالِقَهُ وَ لاَ رَازِقَهُ. وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهَمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللهُ». (2)

اخذ میثاق از بندگان به مشاهده و دیدار خداوند انجام شد. و بعد خدای تعالی مشاهده خودش را از یاد آنها برد و اقرار را در قلبهایشان تثبیت کرد. اگر چنین نمی کرد هیچکس آفریدگار و روزیدهنده خود را نمی شناخت.


1- . الأعراف(7)/172 و 173.
2- . المحاسن/281.

ص: 17

و همین است که خداوند سبحان می فرماید: «اگر از آنان سؤال کنی چه کسی آنان را آفریده می گویند: خدا».

و همچنین می فرماید :

ثَبَتَ الْمَعْرِفَةُ فِی قُلُوبِهَمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ. سَیَذْکُرُونَهُ یَوْماً مَا. وَ لَوْلا ذلِکَ لَمْ یَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لاَ مَنْ رَازِقُهُ. (1)

معرفت در دلهایشان ثابت شد و موقف آن را فراموش کردند. و بزودی روزی آن را به یاد خواهند آورد. اگر خداوند چنین نمی کرد کسی خالق و رازقش را نمی شناخت.

انسان پیش از پاگذاشتن به این دنیا، عوالمی دیگر را نیز گذرانده است. در آن عوالم خدای متعال به او علم، عقل، قدرت، اختیار و حقّ انتخاب داد و خود را به او معرّفی کرد و او را مورد امر و نهی قرار داد. و او یا راه اطاعت و فرمانبری پیش گرفت و یا طریق عصیان و نافرمانی اختیار کرد. ولی خدای تعالی به فضل و کرمش به او فرصتی دیگر داد و او را در این دنیا آورد تا او خود را بار دیگر بیازماید؛ باشد که از عصیانش برگردد و رستگار شود.

هر کودکی که پا به دنیا می گذارد، مفطور به معرفت خدای تعالی است. چنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می فرماید: «کُلُّ مَوْلُودٍ عَلَی الْفِطْرة» (2)

و به فرموده امام صادق علیه السلام کسی را در دنیا نمی توان یافت که جاهل به خدای تعالی بوده باشد. «مَعْرُوفٌ عِنْدَ کُلِّ جاهِلٍ». (3) و سخن پیامبران درباره خداوند

سبحان این است که: «أَفِی اللهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأَرْض». (4) آیا در الله که آسمانها

و زمین را خلق کرده است شکّی است؟!

هیچ انسانی در عالم پیدا نمی شود مگر اینکه مفطور بر معرفت خداوند سبحان است. و این معرفت حاصل آن است که خداوند متعال خودش را در عوالم پیشین


1- . المحاسن/241.
2- . التوحید/231.
3- . الکافی 1/91.
4- . ابراهیم(14)/10.

ص: 18

به همه انسانها معرّفی کرده است. ولی هر انسانی آنگاه که به دنیا قدم می نهد، طبق سنّت الهی از آن معرفت که با خلقتش سرشته شده غافل می شود تا دوباره در این دنیا در بوته آزمایش و امتحان قرار گیرد. «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیَّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ».

و چنانکه خواهد آمد یکی از شؤون مهمّ پیامبران صلی الله علیه و آله و سلّم یادآوری این معرفت بوده است.

2) هدف خلقت

خدای تعالی می فرماید :

«مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإنْسَ اِلاَّ لَیَعْبُدُونِ». (1)

جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند.

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه فوق می فرماید :

آنان را خلق کرد تا امرشان کند که عبادتش کنند. (2)

و در روایت دیگر می فرماید :

خَلَقَهُمْ لِلْعِبَادَةِ. (3)

برای عبادت، خلقشان کرد.

در حدیثی دیگر از امام باقر علیه السلام آمده است که خداوند متعال به حضرت آدم علیه السلام در پاسخ به سؤال او در مورد علّت خلقت ذریّهاش می فرماید :

یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ یُؤْمِنُونَ بِرُسُلِی وَ یَتَّبِعُونَهُمْ...اِنَّمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإنْسَ لِیَعْبُدُونَ. وَ خَلَقْتُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطاعَنِی وَ عَبَدَنِی مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ رُسُلِی وَ لاَ أُبَالِی. وَ خَلَقْتُ النَّارَ لِمَنْ کَفَرَ وَ عَصَانِی وَ لَمْ یَتَّبِعْ رُسُلِی. وَ لاَ أُبَالی وَ خَلَقْتُکَ وَ خَلَقْتُهُمْ لأبْلُوَکَ وَ أَبْلُوَهُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً فِی دَارِ الدُّنْیَا فِی حَیَاتِکُمْ وَ قَبْلَ مَمَاتِکُمْ (4)


1- . الذاریات(51)/56.
2- . علل الشرایع/13.
3- . علل الشرایع/14.
4- .الکافی 2/9.

ص: 19

[آنها را خلق کردم تا] عبادتم کنند و مشرک نشوند و به رسولانم ایمان آورده و از آنها پیروی کنند... جن و انس را فقط برای اینکه مرا بپرستند آفریدم. و بهشت را برای گروهی از آنها که اطاعت و عبادتم می کنند و از رسولانم پیروی می نمایند، آفریدم و باک ندارم. و آتش را برای کافران و سرکشان و کسانی که از رسولانم پیروی نمی کنند، آفریدم و هیچ باک ندارم. [یعنی از طاعت و معصیت آنها نفعی و ضرری به من نمی رسد.] و تو و ذرّیّهات را خلق کردم بدون اینکه به هیچ یک از شما نیاز داشته باشم. تو و آنها را نیافریدم مگر اینکه امتحانتان کنم و بیازمایم که کدامیک در دنیا به هنگام حیات و پیش از مرگ نیکوکردار است.

خداوند انسان را برای عبادت خلق کرد و عبادت خدای تعالی عبارت از اطاعت و فرمانبری از اوست. امام صادق علیه السلام می فرماید :

پرستش و عبادت، سجده و رکوع نیست؛ بلکه پرستش همان اطاعت است. هرکسی مخلوقی را در نافرمانی و معصیت خدای تعالی اطاعت کند، او را عبادت کرده است. (1)

و امام باقر علیه السلام می فرماید :

شما (شیعیان) آن گروهی هستید که از عبادت طاغوت سرپیچی کردید. و هرکس ستمگری را اطاعت کند، همانا او را عبادت کرده است. (2)

اطاعت خدا که عبادت اوست، به اطاعت و پیروی از رسولانش حاصل می شود و نافرمانی رسول، نافرمانی خداست. پس کسی که رسول خدا را پیروی می کند، در حقیقت خدا را پیروی کرده است و به این صورت اطاعت رسول عبادت او حساب نمی شود بلکه عبادت و پرستش خدای تعالی است. و چنانکه خواهیم گفت یکی دیگر از شؤون پیامبران الهی بیرون آوردن مردم از عبادت آفریدگان خدا به سوی عبادت و اطاعت خدای تعالی است.


1- . تفسیر قمی 2/55.
2- . بحارالانوار 23/361.

ص: 20

3) انسان با نبود پیامبر

خدای تعالی می فرماید :

«کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِییّنَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الکتاب بِالْحَقَّ لِیَحٌکُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهَ اِلاَّ الذَّینَ أُتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدی اللّهُ الذِّینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیِه مِنَ الْحَقِّ بِأذْنِهِ وَ اللّه ُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ أِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ». (1)

مردم امتی یگانه بودند. پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیمدهنده برانگیحت و با آنان کتاب را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند. و در آن هیچکس اختلاف نکرد، پس از آنکه دلایل روشن برای آنان آمد، مگر کسانی که کتاب به آنان داده شد به خاطر ستم [و حسدی] که میانشان بود. پس خداوند آنان را که ایمان آورده بودند به اذن خود به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند، هدایت کرد. و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت می کند.

آیه شریفه دلالت دارد که مردم پیش از آنکه خدای تعالی پیامبرانش را در میان آنان مبعوث کند، امّتی یکدست بودند و فروتر از ایمان و کفر در میان آنان دو فریق کافر و مؤمن یافت نمی شد. چرا که تنبّهی پیدا نکرده بودند تا با اقبال مؤمن گردند و با ادبار کافر شوند. یعنی در امور و شؤونی که مربوط به حوزه نبوّت و رسالت پیامبران و رسولان الهی است اختلافی نداشتند چون کسی نبود که آنها را متوجّه آن امور و شؤون کند تا آنان در پذیرش و ایمان به آنها اختلاف نمایند. آنان اگرچه مفطور به معرفت خدای سبحان بودند، ولی فطرت آنها در حال بساطت و خمود بود و هیچگونه معرفت ترکیبی نسبت به آن معرفت فطری در آنها صورت نگرفته بود تا آنها به آن ایمان آورند یا به آن کفر و شرک ورزند. و در این حال نه مؤمن بودند و نه کافر و مشرک. امام صادق علیه السلام وقتی از امّت واحد در آیه شریفه سؤال شد فرمود :


1- . البقره (2)/213.

ص: 21

کَانَ ذلِکَ قَبْلَ نُوحٍ.

قِیلَ: فَعَلی هُدیً کانوُا؟

قَالَ: بَلْ کَانُوا ضُلاَّلاً... لَمْ یَکُونُوا عَلیْ هُدیً. کانُوا عَلی فَطْرَةِ اللّهِ التّی فَطَرَهُمْ عَلَیْهَا. لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ. وَ لَم یَکُونُوا لِیَهْتَدُوا حَتّی یَهْدِیَهُمُ اللّهُ. أَمَا تَسْمَعُ یَقُولُ ابْراهِیمُ:«لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبّی لأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِیّنَ». (1)

أَیْ نَاسِیاً لِلْمِیثَاقِ. (2)

امّت پیش از نوح امّت واحد بود.

سؤال شد: آیا آنان هدایت یافته بودند؟

فرمود: بلکه آنان گم بودند... نبودند بر هدایت. خلق خدا را تبدیلی نیست. و هدایت پیدا نمی کنند تا اینکه خدا هدایتشان کند. آیا نشنیدی ابراهیم علیه السلام می گوید: «اگر پروردگارم مرا هدایت نمی کرد از گروه گمشدگان بودم؟ یعنی در فراموشی میثاق باقی می ماندم.

و در روایت دیگر می فرماید :

کانُوا ضُلاَّلاً. کَانُوا لامُؤْمِنینَ وَ لاَ کافِرینَ وَ لاَ مُشْرِکیِنَ. (3)

گم بودند. نه مؤمن بودند و نه کافر و نه مشرک.

و همچنین می فرماید :

اِنِّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ النّاسَ عَلَی الْفِطْرَةِ الِّتی فَطَرَهُم اللهُ عَلَیْهَا لاَ یَعْرِفُونَ ایماناً بَشَریعَةٍ وَ لا کُفْراً بِجُحُودٍ. ثُمَّ ابْتَعَثَ اللهُ الرُّسُلِ اِلَیْهِمْ یَدْعُونَهُمْ اِلَی الإیمَانِ بِاللهِ حُجَّةً للهِ عَلَیْهِمْ. فَمِنْهُمْ مَنْ هداهُ اللهُ. وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یَهْدِهِ. (4)

خداوند عزّوجل مردم را بر فطرتی آفرید که آنها را بر آن سرشته است. نه از ایمان به شریعتی خبر داشتند و نه از کفری که نتیجه انکارشان باشد. سپس رسولان را به سوی آنان فرستاد که آنان را به ایمان به خدا بخوانند تا حجّت خدا بر آنها باشند. پس برخی از آنها را خدا هدایت کرد و برخی را نه.


1- . الانعام (6)/77.
2- . تفسیر عیّاشی 1/104.
3- .تفسیر عیّاشی 1/104.
4- . علل الشرایع/121.

ص: 22

پیامبران حجّتهای خدایند که مردم را متوجّه او نموده و فطرت آنان را بیدار کرده و آنها را دعوت به بندگی و عبادت در مقابل خالق و پروردگارشان می کنند و آنان را از انکار و عصیان و سرکشی برحذر می دارند. انسان اگر به حال خود رها شود و پیامبر و حجّتی از جانب خدای تعالی به سراغش نیاید و گنجهای نهان عقل و خردش کاویده نشود و فطرتش بیدار نگردد، از خدای خود غافل خواهد بود و نه به فکر عبادت و بندگی او خواهد افتاد و نه انکارش خواهد نمود و کفر و ایمان هر دو از او منتفی خواهد شد. پس توجّه دادن به خداوند متعال و دعوت به سوی او و خواندن مردمان به عبادت و پرستش او، و برحذر داشتن آنان از انکارش و استکبار در مقابلش، از شؤون مهم و ارزنده پیامبران الهی است که در مباحث آینده درباره آن سخن گفته خواهد آمد.

4) ارتباط خداشناسی و نبیشناسی

در دعایی منقول از حضرت صادق علیه السلام چنین آمده است :

اللّهُمَّ عَرَّفْنِی نَفْسَکَ. فإنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَّرِفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْکَ.

اللّهُمَّ عَرّفْنِی تَبِیَّکَ. فإنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَّرِفْنِی نَبِیَّکَ لم أَعْرِفْهُ قَطُّ.

اللّهُمَ عَّرِفْنِی حُجَّتَکَ. فإنَّکَ اِنْ لَم تُعَّرِفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی. (1)

خدایا، خود را به من معرّفی کن؛ که اگر خویش را به من نشناسانی هیچگاه تو را نخواهم شناخت.

خداوندا، پیامبرت را به من بشناسان؛ که اگر او را به من معرّفی نکنی هرگز او را نخواهم شناخت.

خدایا حجّت خود را به من معرّفی نما؛ که اگر او را به من نشناسانی از دینم منحرف خواهم شد.

به مقتضای این دعا مبحث نبوّت در روند بررسی مسائل بنیانی اعتقادات، به


1- . الکافی 1/342.

ص: 23

دنبال توحید مطرح می شود و سزاوار است که ما پیامبر را به خدا بشناسیم، یعنی بدانیم که معرّف او خداست. و از طرفی دیگر با توجّه به دعای مذکور و ادلّه تداوم رسالت با وصایت و خلافت، اعتقاد به خاتمیّت هرگز به معنای قطع رابطه خدا و خلق محسوب نمی شود، بلکه امامت رشتهای است که به این ارتباط به صورت دیگری استمرار داده و آن را برای تمامی اعصار و قرون تا دامنه قیامت زنده نگه می دارد؛ هرچند که رشته نبوّت و وحی تشریعی قطع گردیده است. موضوع امامت که سرفصل دیگری از اعتقادات ما را تشکیل می دهد، تحقّق تداوم هدفهای رسالت است که باز هم به وسیله مردان الهی، امّا نه در کسوت پیامبری بلکه در لباس امامت و خلافت، صورت می گیرد. از این رو پیامبر ما «الخاتِم لما سبق و الفاتِح لما انغلق» می باشد. یعنی باب رسالت به وجود حضرتش بسته و راه بسته امامت به او گشوده گردید. (1) یا به تعبیر دیگر که در زیارت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم

وارد شده: «الخاتِم لما سبق و الفاتِح لما استقبل» یعنی: پیامبر به سلسله نبوت پایان بخشیده و راه امامت را برای آینده گشوده است. (2)

از این رو مبحث نبوّت در آستانه موضوع امامت طرح می گردد. و بر این اساس در محدوده میان توحید و امامت است که می توان به درستی ریشه های اعتقاد به نبوّت را بررسی نمود و شاهد شکوفایی و تحقّق آثار و ثمرات آن بود.

به این جهت سعی ما در این نوشتار بر آن است که مطالب آن را مستند به آیات قرآن کریم و روایت معصومان علیهم السلام نماییم.


1- . نهج البلاغه، خطبه 72.
2- . بحارالانوار 100/148 و 272 و 293.

ص: 24

ص: 25

نبوّت و رسالت

معنای نبی و رسول

نبی در لغت از «نبأ»به معنای خبر مشتق است. در این صورت نبی به معنای مُنْبِیء - یعنی مخبر - می باشد؛ همچون نذیر به معنای مُنْذِر. ولی به گفته برخی دیگر از لغتشناسان، این کلمه از نَباوَت به معنای ارتفاع مشتق است. و در این صورت نبی به معنای بلندمرتبه و ارجمند است. (1)

عرب در لفظ نبی با اینکه از «نبأ» مشتق شده و مهموز می باشد، ولی آن را به صورت مهموز یعنی «نبی ء» استعمال نکرده است جز اهل مکّه. (2)

در معانی الاخبار/113، از ابنعبّاس نقل می کند که گفت :

عربی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم گفت: السلام علیک یا نبیءَ اللّه. حضرت فرمود: لَسْتُ بِنَبِیءَ اللّهِ وَلکِّنِی نَبِیُّ اللهِ. من نبیء خدانیستم بلکه نبیّ خداهستم.

و رسول از رسالت مشتق است و به معنای مبعوث و فرستاده و سفیر می باشد.

پس از نظر لغت نبی - بنا بر اینکه اصل آن نبأ باشد - شخصی است که از چیزی خبر می دهد و دارای خبر و پیام است. و رسول یعنی کسی که برای رساندن پیامی به دیگران ارسال می شود و او هم دارای پیام است، ولی با این تفاوت که نبی کسی


1- . لسان العرب 1/162 و ج 15/302.
2- . لسان العرب 1/162 و ج 15/302.

ص: 26

است که خبری را دریافت کرده و از آن به اذن خدا اِخبار می کند، بدون اینکه مأموریتی برای خبردادن در مفهوم آن لحاظ شده باشد، ولی رسول کسی است که حامل رسالت و پیام است و از طرف کسی مأمور رساندن آن به دیگری شده است.

این در صورتی بود که نبی از نبأ مشتق شده باشد. ولی بنابراینکه نبی از نَباوَت به معنای ارتفاع مشتق باشد، مفهوم نبی با رسول نسبتی نخواهد داشت.

بنابراین از نظر لغوی: معنای نبی مفهومی عام است که شامل هر شخصی است که حامل خبر بوده و از آن خبر می دهد، اعمّ از اینکه خبر را از طریق وحی دریافت کرده باشد یا به وسیله حواس یا طرق دیگری به آن رسیده باشد. و رسول هم کسی است که از طرف دیگری برای رساندن پیامی مأموریت پیدا کرده است، اعمّ از اینکه ارسال کننده خدای تعالی باشد یا کسی دیگر و اعم از اینکه فرستاده شده و رسول انسان باشد یا موجود ذیشعور دیگر.

ولی از نظر استعمال، نبی در کلام عرب، ظاهراً فقط در مورد کسی استعمال شده که خبری را از سوی خدای تعالی دریافت می کند اعمّ از اینکه از آن اخبار کند یا نه، ولی رسول از نظر استعمال هم مانند مفهومش عام می باشد.

نبی و رسول در قرآن و حدیث

نبی در آیات قرآن کریم و روایات معصومان علیهم السلام همچون استعمال اعراب، در مورد خاص، یعنی انسانی که از سوی خدای تعالی حامل نبوّت شده است، استعمال گردیده. و ما سراغ نداریم که در آیهای یا روایتی، حتّی در مورد فرشتهای که رابط و واسطه میان خدا و پیامبر است، کلمه نبی استعمال شده باشد، با اینکه او هم حامل خبر از سوی خدا به پیامبر می باشد. ولی لفظ رسول همانطور که در مورد انسان بکار رفته در مورد فرشتگان و دیگر موجودات هم به کار گرفته شده است.

برای نمونه آیاتی ذکر می شود :

ص: 27

«قَالَ المَلِکُ ائْتُونِیِ بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ اِلی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ». (1)

پادشاه گفت: او را نزد من آورید. پس هنگامی که آن رسول نزد یوسف آمد گفت: نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که چه شد که آن زنان دستهای خود را بریدند؟

«أَللّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائَکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ». (2)

خدا از میان فرشتگان رسولانی برمی گزیند و از مردم.

اِذَا جَاءَ أَحَدُکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لاَ یُفَرِّطُونَ». (3)

هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسد رسولان ما جانش بستانند در حالی که کوتاهی نمی کنند.

در احتجاج 1/188، نقل می کند که طاووس یمانی سؤالاتی از امام باقر علیه السلام کرد و از جمله پرسید :

فَأَخْبِرْنِی عَنْ رَسُولٍ بَعَثَهُ اللهُ تَعَالی لَیْسَ مِن َ الْجِنَّ وَ لا مِنَ الاِنْس وَ لا مِنَ الْمَلاَئِکَةِ ذَکَرَهُ اللهُ تَعالی فِی کِتابِهِ.

فَقَالَ: أَلْغُرابُ حِینَ بَعَثَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لِیُرِیَ قابِیلَ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ هَابِیلَ حینَ قَتَلَهُ.

.... مرا خبر ده از رسولی که خداوند او را فرستاده و نه از پریان است و نه از آدمیان و نه از فرشتگان و خدای تعالی در کتابش او را یاد کرده است. حضرت فرمود: [آن رسول] کلاغ است آنگاه که خداوند عزّوجلّ آن را فرستاد تا به قابیل [آنگاه که برادرش را کشته بود] نشان دهد که چگونه جسد برادرش را پنهان کند.

در گفتار راوی این روایت، کلاغ رسول و فرستاده خدا به حساب آمده که خداوند آن را برای رساندن پیامی به قابیل مبعوث کرده است. پس چنانکه می بینیم


1- . یوسف (12)/50.
2- . الحجّ (22)/75.
3- . الانعام(6)/61.

ص: 28

دایره کاربرد لفظ رسول خیلی وسیع است و در مقابل لفظ نبی در موردی ویژه به کار رفته است. حال باید دید آنگاه که رسول در همان مورد خاص به کار می رود، چه تفاوتی با نبی دارد.

فرق رسول و نبی

در روایات امامان معصوم علیهم السلام رسول از نظر مصداق اخصّ از نبی شمرده است. یعنی همه رسولان نبی هستند، ولی همه انبیا رسول نیستند. به دیگر سخن: رسولان الهی علاوه بر نبوّت چیزی را دارا هستند که انبیا آن را ندارند. در خصال 2/524، از ابوذر نقل می کند که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم پرسید :

یَا رَسُولَ اللهِ کَمِ النَّبِیُّونَ؟ قَالَ: مِائَةُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشٌرُون أَلَفَ نَبِیّ. قُلْتُ: کَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ؟ قَالَ: ثَلاَثْمِائَةٍ وَ ثَلاَثَةَ عَشَرَ جَمَّاءَ غَفِیرَاءَ.

ای رسول خدا، پیامبران چند نفرند؟ حضرت فرمود: یک صد و بیست و چهار هزار نفر. عرض کردم: مرسلین از آنها چند نفرند؟

فرمود: سی صد و سیزده نفر، جمعی کثیر.

این روایت در بحار 11/60، از کتاب اختصاص از امام صادق علیه السلام و در صفحه 43 از ابن عبّاس نقل شده است. با این تفاوت که در نقل ابن عبّاس با تعبیر «رُسُل» آمده که جمع «رسول» است و در نقل امام علیه السلام با تعبیر «مرسلین» آمده است.

این روایت به صراحت دلالت دارد که تعداد کمی از انبیا رسول بودهاند ولی جهت امتیاز رسول از نبی از این روایت به دست نمی آید. درباره این امتیاز روایاتی دیگر وارد شده است که در ذیل نقل می شود.

در اصول کافی 1/176، از زراره نقل می کند که از امام باقر علیه السلام پرسید : رسول کیست و نبی کیست؟ حضرت فرمود :

النِّبِیُّ الذِّی یَرَی فِی مَنَامِه وَ یَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لاَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ. وَ الرَّسُولُ الَّذی یَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ یَرَی فِی الْمَنَامِ وَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ.

ص: 29

نبی کسی است که در خواب می بیند و صدا را می شنود و فرشته را مشاهده نمی کند. و رسول کسی است که صدا را می شنود و در خواب می بیند و فرشته را مشاهده می نماید.

و نیز از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود :

الرَّسُولُ الَّذِی یَأْتِیهِ جَبْرَئیلُ قُبُلاً فَیَراهُ وَ یُکَلِّمُهُ؛ فَهذَا الرَّسُولُ. وَ أَمَّا النَّبِیُ فَهُوَ الذَّی یَرَی فِی مَنَامِهِ نَحْوَ رُؤْیَا اِبراهیمَ وَ نَحْوَ مَا کانَ رَأی رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم مِنْ أَسْبَابِ النُّبُوَّةِ قَبْلَ الْوَحْیِ حَتَّی أَتَاهُ جَبْرئِیلُ علیه السلام مِنْ عِنْدَ اللهِ بِالرِّسالَةِ. وَ کانَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلّم حِینَ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّةُ وَ جَاءَتْهُ الرِّسَالَةُ مِنْعِنْدِ اللهِ یَجِیئُهُ بِهَا جَبْرَئِیلُ وَ یُکَلِّمُهُ بِهَا قُبُلاً.وَ مِنَ الأنْبِیاءِ مَنْ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّةُ وَ یَری فِی مَنامِهِ وَ یَأْتِیهِ الرُّوحُ وَ یُکَلِّمُهُ وَ یُحَدِّثُهُ مِنْ غَیْرِ أَنْیَکُوْنَ یَرَی فِی الْیَقْظَةِ.

رسول کسی است که جبرئیل آشکارا پیش او می آید و او جبرائیل را می بیند و با او سخن می گوید. امّا نبی کسی است که در خواب می بیند مانند رؤیای ابراهیم علیه السلام و مانند اسباب نبوّت که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم پیش از وحی می دید تا اینکه جبرئیل علیه السلام رسالت را از جانب خدا به او آورد. و آنگاه که محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم را نبوّت گِرد آمد و از سوی خدا به رسالت رسید، جبرئیل رسالت را برای او می آورد و آشکارا با او سخن می گفت. و برخی از انبیا را نبوّت گرد آمده و در خواب می بیند و [فرشته ]روح پیش آنها می آید و با آنها سخن می گوید و حدیث می کند بدون اینکه در بیداری او را مشاهده کنند.

و همچنین از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل می کند که فرمودند :

الرَّسُولُ الذَّی یَظْهَرُ لَهُ الْمَلَکَ فَیُکَلِّمُهُ. وَ النَّبِیُّ هوَ الذَّی یَرَی فِی مَنامِهِ. وَ رُبَّما اجْتَمَعَتِ النُّبُوَّةُ وَ الّرِسالَةُ لِواحِدٍ.

رسول کسی است که فرشته برای او ظاهر می شود و با او سخن می گوید، و نبی کسی است که در خواب می بیند. و بسا می شود که نبوّت و رسالت برای کسی گرد می آید.

ص: 30

این روایات به صراحت دلالت دارند که رسول با داشتن همه امتیازهای نبی، دارای امتیازی ویژه است؛ و آن اینکه فرشته وحی، رسالت را در حال بیداری و به صورت آشکار هم به او می آورد و رسول به هنگام تلقّی وحی او را مشاهده می کند، ولی نبی چنین خصوصیتی را ندارد. پس با توجه به روایات هم به این نتیجه می رسیم که همه رسولان الهی نبی هم هستند ولی چنین نیست که همه انبیای الهی رسول هم باشند، بلکه خدای تعالی برخی از انبیا را برای رسالت برگزیده است.

پس نبوّت و رسالت هر دو نوعی ارتباط با خداوند متعال است که خدای تعالی این نوع ارتباط را با کسی که خود برمی گزیند برقرار می کند، با این تفاوت که رسول در این ارتباط فرشته رابط را هم آشکارا مشاهده می کند.

سؤال : آیا در رسول علاوه بر این خصوصیّت مأموریت داشتن برای رساندن پیام هم لحاظ شده است چنانکه اقتضای معنای لغوی آن هم هست یا نه؟

جواب : با توجّه به آیات قرآن کریم افتراق نبی و رسول از این جهت منتفی است. زیرا در قرآن رسول و نبی، هر دو مأمور ابلاغ به حساب آمده اند. خدای تعالی می فرماید :

«مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ...». (1)

هیچ رسول و نبیّی پیش از تو نفرستادیم....

«کَانَ النَّاسُ أُمَةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِّیینَ....». (2)

مردم امّتی واحد بودند، پس خداوند انبیا را فرستاد...

با این بحث علاوه بر اینکه تفاوت رسول و نبی روشن شد معرفتی هم به اجمال از نبوّت و رسالت به دست آمد. برای روشنتر شدن معرفت رسول و نبی بحث وحی و اقسام آن را در اینجا طرح می کنیم.

کلام خدا و اقسام آن

اشاره

خدای تعالی می فرماید :


1- . الحجّ(22)/52.
2- . البقرة(2)/213.

ص: 31

«وَ مَا کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ اِلاَّ وَحْیاً أَوْ مَنْ وَرَاء حَجابٍ أَوْ یُرْسَلَ رَسولاً فَیُوحِیَ باِذْنِهِ مَا یَشَاءُ اِنِّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ. (1)

هیچ بشری را نرسد که خدا با او سخن بگوید مگر در قالب وحی یا از پس حجاب و یا اینکه رسولی را نزد او بفرستد تا به اذن خدا به او وحی نماید. که خدا برتر و حکیم است.

خدای تعالی در آیه شریفه سخن گفتن خود را با بشر منحصر به سه نوع کرده است :

1) وحی

وحی در اصل به معنای اشاره سریع است. در مفردات راغب/515، آمده است :

«اصل الوحی الإشارة السریعة. و لتَضَمُّن السرعة قیل: امر وحیٌ.»: وحی به معنی اشاره سریع است. و به اعتبار سرعت گفتهاند: «امر وحی». یعنی: کار سریع.

در معجم مقائیس اللّغه 6/93 می نویسد: «وحی... أصل یدلّ علی إلقاء علم فی إخفاء أو غیره إلی غیرک. فالوحی: الإشاره. و الوحی: الکتاب و الرّسالة. و کلّ ما ألقیته الی غیرک حتی علمه فهو وحی کیف کان... و الوحی: السریع. و الوحی: الصوت.» یعنی وحی در اصل القای علم در پنهانی است یا القای چیز دیگر به دیگری است. وحی به معنای اشاره، کتاب و نامه است... به طور کلّی وحی یعنی هر چیزی که به دیگری القا می شود و او آن را بفهمد به هر صورت که باشد... و وحی به معنی سریع است، و به معنی صداست.

در قاموس قرآن 7/189 می گوید: جامع تمام معانی «تفهیم خفی» است و اگر وحی و ایحاء را تفهیم خفی و کلام خفی معنا کنیم، جامع تمام معانی خواهد بود.

در بحار 18/268، نقل می کند که از امام صادق علیه السلام سؤال شد: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم نمی گفت: جبرئیل گفت: و این جبرئیل است که مرا


1- . الشوری (42)/51.

ص: 32

امر می کند. آنگاه چگونه در حالی دیگر غش می کرد. حضرت فرمود :

اِنِّهُ اذا کانَ الْوَحْیُ مِنَ اللهِ لَیْسَ بَیْنَهُمَا جَبْرَئِیلُ أَصابَهُ ذلِکَ لِثَقْلِ الْوَحْی مِنَ اللهِ. وَ اذا کانَ بَیْنَهُمَا جَبْرَئِیلُ، لَمْ یُصِبْهُ ذلِکَ، فَقَالَ: قَالَ لَی جَبْرَئِیلُ. لَمْ یُصِبْهُ ذلِکَ فَقَالَ: قَالَ لِی جَبْرِئِیلُ. وَ هَذا جَبْرَئِیلُ.

حالت اغمای پیامبر به جهت سنگینی وحی وقتی بود که خدا بدون واسطه جبرئیل وحی می نمود. و آنگاه که جبرئیل واسطه می شد چنین چیزی اتفاق نمی افتاد. و در این صورت بود که می گفت: جبرئیل به من گفت. و این جبرئیل است.

و در توحید صدوق/115، از امام صادق علیه السلام درباره عروض غش به پیامبر هنگام وحی نقل می کند که فرمود :

ذَاکَ إذا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللهِ أَحَدٌ. ذَاکَ اذا تَجَلّی اللهُ لَهُ...

حالت غش وقتی اتفاق می افتاد که بین او و خدا کسی نبود آنگاه که خداوند به او تجلی می کرد...

این یک نوع از تکلیم الهی است که خداوند متعال مستقیماً و بدون واسطه با پیامبر سخن می گوید و شخص نبی در این نوع، وحی الهی را از خدای تعالی بدون واسطه ملکی و بدون وجود حجابی دریافت می کند. چون واسطه بودن ملک و از پس حجاب بودن دو نوع دیگر از تکلیم الهی که مقابل این قسم قرار گرفتهاند. ولی در تفسیر امیرالمؤمنین علیه السلام قسم دوم جدا از قسم اوّل و در مقابل آن فرض نشده است که در ذیل می آوریم.

2) از پس حجاب

نوع دیگر از تکلیم الهی با بشر «مِنْ وَراءِ حِجابٍ» است. در این قسم هم خود خداست که با انسان سخن می گوید ولی از پس حجاب نه مانند قسم اوّل که حجابی هم در میان نبود.

ص: 33

در تفسیر علیّ بن ابراهیم 2/279، در تفسیر آیه کریمه چنین نقل می کند: «أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجابٍ» کما کلّم الله نبیّه صلی الله علیه و آله و سلّم و کما کلّم الله موسی علیه السلام من النار.یعنی: «از پس پرده» مانند سخن خداوند با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم و مانند سخن خدای تعالی با موسی علیه السلام از پس آتش.

در تفسیر برهان 4/132، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم نقل می کند که فرمود :

لَقَدْ أُسْریَ بِی رَبّی عَزَّوَجَلَّ وَ أَوْحی اِلَیَّ مِنْ وَراءِ حِجَابٍ مَا أَوْحی وَ کَلَّمَنِی بِمَا کَلَّمَنِی...

پروردگارم عزّوجلّ مرا شبانه سیر داد و از پس حجاب آنچه را می خواست به من وحی کرد و با من درباره آنچه می خواست سخن گفت...

امام امیرالمؤمنین علیه السلام هم در تفسیر آیه کریمه می فرماید :

فَإنَّهُ مَا یَنْبَغِی لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اِلاَّ وَحْیاً وَ لِیْسَ بِکَائِنٍ اِلاَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ. أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِی بِاذْنِهِ مَا یَشَاءُ... قَدْ کانَ الرَّسُولُ یُوحی اِلَیْهِ مِنْ رُسُلِ السّمَاءِ فَیُبَلِّغُ رُسُلُ السَّمَاءِ رُسُلَ الاَرْضِ. وَ قَدْ کانَ الْکَلامُ بَینَ رُسُلِ الاَرْضِ وَ بَیْنَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُرْسِلَ بِالْکَلامِ مَعَ رُسُلِ أَهْلِ السَّمَاءِ.وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله و علیه و آله و سلم. یَا جَبْرَئِیلُ، هَلْ رَأْیْتَ رَبَّکَ؟ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ: أِنّ رَبّی لا یُری. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم فَمِنْ أَیْنَ تَأْخُذُ الْوَحْیَ؟

فَقَالَ: آخِذُهُ مِنْ اِسْرافِیلَ. قال: یَأْخُذُهُ مِنْ مَلَکٍ فَوْقَهُ مِنَ الرَّوْحانِیّینَ. قالَ: فَمِنْ أَیْنَ یَأْخُذُهُ ذَلِکَ الْمَلَکُ؟ قَالَ: یُقْذَفُ فِی قَلْبِهِ قَذَفاً. فَهذَا وَحْیٌ. وَ هُوَ کَلامُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ. وَ کَلامُ اللهِ لَیْسَ بِنَحْوٍ واحِدٍ. مِنْهُ مَا کَلَّمَ اللهُ بِهِ الرُّسُلَ.وَ مِنْهُ وَحْیٌ تَنْزِیلٌ یُتْلی وَ یُقْرَأُ. فَهُوَ کَلام اللّهِ...مِنْهُ مَا یُبْلِّغُ بِهِ رُسُلُ السِّمَاءِ رُسُلَ الاَرْضِ. (1)

کسی را نمی رسد که خدای تعالی با او سخن گوید مگر در قالب وحی، و آن هم نمی شود جز از پس حجاب، و یا رسولی می فرستد تا آن را که می خواهد به او


1- . توحید صدوق/264.

ص: 34

وحی کند... گاهی رسول را رسولان آسمان، وحی می کنند و رسولان آسمان به رسولان زمین می رسانند. و گاهی خدا با رسولان زمین سخن می گوید بیآنکه کلامش را به وسیله رسولان آسمانی بفرستد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم گفت: ای جبرئیل آیا پروردگارت را دیدی؟ او گفت: بیقین پروردگارم دیده نمی شود. حضرت گفت: پس وحی را از کجا دریافت می کنی؟ او گفت: از اسرافیل. حضرت گفت: اسرافیل از کجا دریافت می کند؟ او گفت: از فرشتهای که مافوق اوست و از روحانییّن است. حضرت گفت: پس آن ملک از کجا دریافت می کند؟ جبرئیل گفت: در قلب او انداخته می شود. و این وحی است و این کلام خدای عزّوجلّ است. سخن گفتن خدا به یک صورت نیست. گاهی با رسولان خود سخن می گوید. و گاهی در دلهایشان می اندازد. و گاهی در رؤیا به آنها می نمایاند. و گاهی وحی و تنزیل می کند که تلاوت و قرائت می شود. پس این کلام خداست... از کلام خداست آنچه رسولان آسمان به رسولان زمین می رسانند.

در این روایت چنانکه می بینیم «من وراء حجاب» یک قسمی جداگانه از وحی حساب نشده است، بلکه صریح است که وحی هم جز از پس از حجاب نمی شود. پس طبق این فرمایش آیه کریمه در حقیقت دو قسم از کلام الهی را مطرح می نماید : وحی بیواسطه ملک، و وحی به واسطه ملک.

3) با ارسال رسولان

گاهی تکلیم الهی با بشر با فرستادن رسولان صورت می گیرد. رسولان آسمانی وحی را از خدای تعالی دریافت کرده و به رسول زمینی می رسانند. رسولی که وحی را به پیامبر می رساند جبرئیل است. خدای تعالی درباره او می فرماید :

«اِنِّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ». (1)


1- . التکویر(81)/19-21.

ص: 35

قرآن سخن رسول ارجمندی است. پیش صاحب عرش نیرومند و دارای پایگاه و منزلت است. و در آنجا مطاع و امین است.

امام زینالعابدین علیه السلام دربارهاش می فرماید :

«وَ جَبْرَئِیلِ الأمِین عَلی وَحْیِکَ، الْمُطاَعِ فِی أَهْلِ سَمَاوَاتِکَ، الْمَکَینِ لَدَیْکَ، الْمُقَّرَبِ عِنْدَکَ. (1)

و جبرئیل که امین وحی تو است و در میان آسمانیان مطاع و پیش تو صاحب پایگاه و منزلت، و مقرّب در نزد تو است.

این فرشته بزرگوار با این مقام و منزلت که پیش خدای تعالی و در میان آسمانیان دارد، وقتی وحی الهی را خدمت پیامبر می آورد در مقابل او متواضع و فروتن است.

امام صادق علیه السلام می فرماید :

کانَ جَبْرَئِیلُ إذا أَتی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلّم قَعَدَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَعْدَةَ الْعَبْدِ. وَ کانَ لاَ یَدْخُلُ عَلَیْهِ حَتّی یَسْتَأْذِنَهُ. (2)

جبرئیل هرگاه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می آمد جلو روی او چون غلامان می نشست. و هیچگاه بیاذن او بر او وارد نمی شد.

در بیان امیرالمؤمنین علیه السلام دیدیم که جبرئیل وحی را مستقیماً از خدا دریافت نمی کند بلکه او از اسرافیل و اسرافیل هم از فرشتهای دیگر - که خداوند در دل او می اندازد - اخذ می کند و به رسول زمینی می رساند.

پس خدای تعالی گاهی بیواسطه به پیامبر وحی می کند و گاهی با واسطه. امّا اینکه دریافت وحی چگونه و به چه کیفیّت صورت می گیرد، فهم و بیان آن در حدّ توان بشری نیست که خود دریافت کننده وحی الهی نبوده است. از این رو کسانی که ناآگاهانه قدم در این وادی گذارده و به تجزیه و تحلیل چگونگی وحی پرداختهاند، در دام اشتباهات اساسی و از جمله تحلیل مادّی وحی گرفتار آمدهاند؛ موضوعی که اساساً با روح وحی و دریافت و تلقّی ادیان از آن تفاوت آشکاری دارد. به عنوان نمونه یکی از این قبیل اظهارنظرها را می آوریم :


1- . الصحیفة السّجادیّة الجامعة/410.
2- . علل الشرایع/7.

ص: 36

در کتاب بیست و سه سال می خوانیم: «پس مسأله رسالت انبیا را باید از زاویه دیگر نگریست و آن را یک نوع موهبت و خصوصیّت روحی و دماغی فردی غیر عادی تصوّر کرد. مثلاً در بین جنگجویان گاهی به اشخاصی چون کورش، سزار، اسکندر، ناپلئون و نادر برمی خوریم که بدون تعلیمات خاصّی در آنها موهبت نقشهکشی و فنّ غلبه بر حریف موجود است. و یا در عالم دانش و هنر اشخاصی چون انیشتن، ارسطو، ادیسون، هومر، میکلآنژ، داوینچی، بتهوون... و صدها عالم، فیلسوف، هنرمند، مخترع و مکتشف ظهور کرده که با اندیشه و نبوغ خود تاریخ تمدّن بشری را نور بخشیدهاند. چرا نباید در امور وحی و معنوی چنین امتیازی و خصوصیتّی در یکی از افراد بشر باشد؟ چه محظور عقلی در راه امکان پیداشدن افرادی هست که در کنه روح خود به هستی مطلق اندیشیده، و از فرط تفکر کمکم چیزی حس کرده و رفته رفته نوعی کشف، نوعی اشراق باطنی و نوعی الهام به آنان دست داده باشد. و آنها را به هدایت و ارشاد دیگران برانگیزد.»

ملاحظه می نمایید که نگرش مادّی به وحی و ورود در این وادی سرانجام به تحلیل وحی به نوعی خلّاقیت ذهن و برخورداری از نبوغ معنوی و همردیف قراردادن پیامبران با سرداران و هنرمندان و نقّاشان و عالمان منجر می گردد که این نتیجهای بس ناصواب است.

و همین است که این نویسنده در صفحه 129 همین اثر خود می گوید: «مسلمّاً حضرت محمّد به آنچه می گفته است ایمان داشته و آن را وحی خداوندی می دانسته است.»

وحی کلام و فعل خدای تعالی است و تجزیه و تحلیل فعلالهی از توان بشر خارج است. بنابراین هرگونه تحلیل درباره وحی از سوی بشر، اعمّ از اینکه با فکر مادّی باشد یا تعقّل فلسفی یا ذوق عرفانی، ناصواب بوده و از حقیقت به دور خواهد بود. و تنها تحلیل حق درباره وحی تحلیلی است که از سوی اهل بیت وحی و نبوّت بیان شده است.

ص: 37

اقسام وحی

اشاره

واژه وحی در نگرش جامع به قرآن، ابتدا به دو بخش الهی و شیطانی تقسیم شده است که بخش الهی آن دارای دو شاخه تکوینی و تشریعی می باشد. آنگاه وحی تشریعی در سه شاخه الهام، ایجاد صدا و آمدن فرشته قرار گرفته و سپس الهام نیز در دو حالت خواب و بیداری مطرح شده است. در بخش تکوینی گاه موجودات غیر ذیشعور مورد نظر می باشد که خود شامل دو قسمت جمادات و حیوانات می باشد و گاه وحی به موجودات ذیشعور مطرح گردیده است.

اینک برای هر یک از شاخه های بحث آیاتی از قرآن مجید را همراه با پارهای توضیحات روایی یادآور می شویم :

1) وحی تشریعی
الف: الهام در خواب

قرآن در مورد مأموریت حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام در قربانی کردن فرزندش اسماعیل علیه السلام از زبان آن حضرت خطاب به پسر می فرماید :

«یَا بُنَیَّ اِنّی أری فِی المَنَامِ أِنِّی أَذْبَحُکَ فَاْنظُرْ مَاذا تَرَی». (1)

ای پسرکم، من در خواب دیدم که تو را می کشم، پس بنگر چه به نظرت می آید.

و در مورد ورود پیامبر به مسجدالحرام می فرماید :

«لَقَدْ صَدَقَ اللهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ اِنْ شَاءَ اللهُ...». (2)

حقّا خداوند درستی خواب پیامبرش را محقّق ساخت که شما بدون شک، به خواست خدا در مسجدالحرام در خواهید آمد...

پیشتر در بحث فرق بین نبی و رسول از امام باقر علیه السلام نقل کردیم که فرمود :


1- . الصافات(37)/102.
2- . الفتح (48)/27.

ص: 38

«أَمَّا النَّبِیُّ الذَّی یَرَی فِی مَنَامِهِ نَحْوَ رُؤْیَا إبْراهیمَ وَ نَحْوَ مَا کَانَ رَأی رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم مِنْ أَسْبَابِ النُّبُّوة قَبْلَ الْوَحْیِ حَتّی أَتَاهُ جَبْرِئِیلُ علیه السلام مِنْ عَنْدِ اللهِ بِالرَّسالَةِ.»

امّا نبی کسی است که در خواب می بیند مانند رؤیای ابراهیم علیه السلام و مانند اسباب نبوّت که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم پیش از وحی [در خواب] می دید تا اینکه جبرئیل علیه السلام رسالت را از جانب خدا به او آورد.

امام علیه السلام در این روایت در مقام بیان فرق نبی و رسول است و رؤیاهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم را پیش از رسالتش نبوّت به حساب آورده است.

و از امیرالمؤمنین علیه السلام در توضیح آیه: «وَ مَا کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللهُ اِلّا وَحْیاً...» نقل کردیم که فرمود: تکلیم الهی به صورتهای متفاوتی صورت می گیرد : «مِنْهُ رُؤْیَاً یَراهَا الرُّسُلُ.» یعنی گاهی در رؤیا به رسولان می نمایاند.

و امام صادق علیه السلام طیّ روایتی مفصّل داستان حضرت ابراهیم علیه السلام را بیان می فرماید و ضمن آن یادآور می شود که شیطان با تجسّم به صورت پیرمردی می خواست حضرتش را با القائاتی از انجام این امر الهی بازدارد و لذا به ابراهیم گفت: چگونه می خواهی نوجوانی را که هرگز معصیت خدا نکرده به دست خود از پای درآوری؟ ابراهیم علیه السلام فرمود: «اِنَّ اللهَ أَمَرَنِی بِذلَکَ.»: خدا مرا به آن فرمان داده است. شیطان گفت: اشتباه می کنی. این خدا نبوده بلکه شیطان تو را به این کار واداشته است. حضرت با تندی به او فرمود: «وَیْلَکَ إنَّ الذَّی بَلَغَنَی هذا الْمَبْلَغَ هُوَ الذَّی أَمَرَنِی بِهِ وَ الْکَلامَ الذّی وَقَعَ فِی أُذُنی.» وای بر تو! به یقین کسی که مرا به این مقام رسانده هموست که مرا به این امر فرمان داده است و [هموست ]که این سخن را در گوش من نهاده است. (1)

این بیان معصوم علیه السلام نشانگر آن است که با اینکه به تصریح قرآن این


1- . بحارالانوار 12/126.

ص: 39

جریان در خواب اتفّاق افتاده است، امّا حضرت ابراهیم علیه السلام دقیقاً آن را مأموریتی حقیقی و خارجی از سوی خدای تعالی به حساب آورده و در آن هیچگونه شک و تردیدی به خود راه نداده است.

ب: الهام در بیداری

پیشتر در بحث فرق بین نبی و رسول از معصوم نقل کردیم که آنگاه که خداوند متعال مستقیماً و بیواسطه فرشته به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلّم وحی می کرد، به جهت سنگینی وحی غشیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم عارض می شد. و آنگاه که جبرئیل واسطه بود چنین اتّفاقی رخ نمی داد.

ج: ارسال رسل

گفتیم خدای تعالی گاهی به واسطه فرشته وحی جبرئیل علیه السلام به پیامبر وحی می نمود. و از امیرالمؤمنین علیه السلام هم نقل کردیم که فرمود: جبرئیل علیه السلام وحی را مستقیماً از خدای تعالی دریافت نمی کرد بلکه او از اسرافیل و اسرافیل از فرشتهای دیگر دریافت می کرد که خدای تعالی وحی را در دل او می انداخت. و بیان شد که وقتی جبرئیل علیه السلام وحی را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می آورد، پیش او چون غلامان با خضوع و فروتنی می نشست و بدون اذن هیچگاه بر ایشان وارد نمی شد.

د: خلق صدا

در این نوع از وحی، صدایی را خلق نموده و از جهتی از جهات یا از ناحیه شیء خاصیّ آن را به گوش فرد مورد نظر می رساند. قرآن در داستان حضرت موسی علیه السلام در آغاز گزینش نبوّت او، وی را مورد خطاب این نوع وحی معرّفی کرده می فرماید :

ص: 40

«فَلَمّا آتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِیء الْوَادِ الأَیْمَن ِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنْ الشَّجَرَة أَنْ یَا مُوسی اِنّی أَنَا اللهُ رّبُ الْعَالَمِینَ». (1)

پس چون موسی به آن آتش رسید، به او از جانب وادی ایمن در آن بارگاه مبارک و از آن درخت ندا شد که: ای موسی، منم خدا پروردگار جهانیان.

سؤال : در این نوع از وحی اگر صدایی در کار بود چرا دیگران نمی شنیدند؟ و یا در مورد آمدن فرشته وحی، اگر فرشتهای در کار بود پس چرا دیگران او را نمی دیدند؟

جواب :اگر گیرندهای وجود نداشته باشد، آیا می توان صورت و یا تصویر را از دل امواج موجود در فضای اطراف خود به دست آورد؟ و حال آنکه همه دارای گوش و چشم هستند و این امواج هم در همه جا موجود است.

این مثال برای سهولت در فهم قضیّه است، نه اینکه واقعاً بخواهیم وحی الهی را از این سنخ بدانیم، و صرفاً به منظور خروج از استبعاد علمی ذکر گردید. نبی گیرنده وحی است و به خاطر ویژگیهایی که در او نهاده شده، این توانایی را دارد و دیگران از این توان بهرهمند نیستند.

منظور از تشریعی نامیدن این اقسام، آن نیست که این چهار نوع از وحی فقط در تشریع شرایع و در مورد انبیا و رسولان وجود دارد. بلکه به تصریح آیات و روایات بعضی از این اقسام در مورد غیر نبی و رسول هم به کار گرفته شده است. از این اشخاص در لسان روایات «مُحَدَّث» تعبیر شده است.

2) وحی تکوینی

قرآن مجید این قسم از وحی را هم در مورد انسان غیر نبی و محدَّث و هم در مورد موجودات دیگر به کار برده است. در مورد انسان می فرماید :

«وَ أَوْحَیْنَا إلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعیهِ فَاِذْا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ». (2)


1- . القصص (28)30.
2- . القصص (28)/7.

ص: 41

و ما به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده و اگر بر او ترسیدی وی را به رود نیل بینداز.

و در مورد موجودات دیگر درباره زمین هنگام برپایی قیامت می فرماید :

«یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَهَا». (1)

آن روز زمین اخبار خود را بیان خواهد کرد که خدای تو به او وحی کرده است.

و در زمینه حیوانات در مورد زنبور عسل می فرماید :

«وَ أَوْحی رَبُّکَ الی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً». (2)

و خدای تو به زنبور عسل وحی کرد که خانه هایی از کوه ها بگیر.

3) القای شیطانی

قسم دیگر از وحی که در قرآن مجید به کار رفته است، در مورد القائات شیطانی است. خدای تعالی می فرماید :

«اِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ اِلی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ». (3)

قطعاً شیاطین به دوستان خود وحی می کنند تا با شما به مخالفت برخیزند.

از این سنخ کلام و تفهیم خفی گونهای دیگر نیز در قرآن آمده آنجا که در توصیف نحوه عملکرد برخی از شیاطین در ارتباط با اغوای انسانها می فرماید :

«وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ اِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً». (4)

و این چنین ما برای هر پیامبری دشمنی از شیاطین انس و جن قرار دادیم بعضی از آنها به بعضی دیگر برای فریب سخنان آراسته القا می کنند.

اقسام وحی از منظر دیگر

اشاره

در بحار 18/254، گونهای دیگر از تقسیمبندی وحی را از علی علیه السلام با


1- . الزلزال(99)/4 و5.
2- . النحل(16)/68.
3- . الانعام(6)/21.
4- . الانعام (6)/112.

ص: 42

توجّه به آیات قرآن مجید نقل کرده که شامل هفت عنوان زیرین می باشد :

الف: وحی رسالت و نبوّت

«اِنَّا أَوْحَیْنَا اِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا اِلی نُوحٍ و النَّبِییّنَ مِنْ بَعْدِهِ». (1)

ما به تو وحی کردیم همانگونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی کردیم.

ب: وحی الهام

«وَ أوْحی رَبُّکَ اِلی النَّحْلِ». (2) «و پروردگار تو به زنبور عسل الهام نمود.»

و یا: «وَ أَوْحَیْنَا اِلی أُمِ مُوسی». (3) «و ما به مادر موسی الهام کردیم.»

ج: وحی ارشاد

«فَأَوْحی اِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةٍ وَ عَشِیّاً». (4) «به آنها وحی کرد که صبح و شام

تسبیح گویند.»

و یا

«أَنْ لا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ اِلاَّ رَمْزاً». (5) «اینکه با مردم ظرف سه روز جز به

اشاره هیچ سخنی نمی توانی بگویی.»

د: وحی تقدیر

«وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا». (6) «امر هر آسمانی را به او الهام نمود.»

ه: وحی امر

«اِذْ أَوْحَیْتُ اِلی الْحوارِیّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولی». (7) «آنگاه که به حواریّون

وحی کردم که به من و فرستادهام ایمان بیاورید.»

و: وحی دروغ

«شَیاطِینَ الاِنْسِ وَ الْجِنَّ یُوحِی بَعْضُهُمْ اِلی بَعْضٍ». (8) «بعضی از شیاطین انس

و جن به بعضی دیگر القا می کنند.»


1- . النساء(4)/63.
2- . النحل(16)/68.
3- . القصص(28)/7.
4- . مریم (19)/11.
5- . آل عمران(3)/41.
6- . فصّلت(41)/12.
7- . المائدة(5)/111.
8- . الانعام (6)/112.

ص: 43

ز: وحی خیر

«وَ أَوْحَیْنَا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ». (1) «انجام کارهای خیر را به آنها وحی

کردیم.»


1- . الانبیاء(21)/72.

ص: 44

ص: 45

لزوم نبوّت و رسالت

اشاره

لزوم نبوّت و رسالت یا به این معناست که انسان در حیات خود نیازمند نبی و رسول است، و یا به این معناست که ارسال رسل و انبیا بر خدای تعالی لازم و واجب است. در اینجا هر دو معنا مورد بررسی و تحقیق قرار می گیرد.

1) ضرورت نبی و رسول برای انسان

اشاره

براهمه هند منکر نبوّت و رسالت بوده و ارسال رسل و انبیا را از سوی خدای تعالی امری نامعقول می دانند: در کتاب قلمرو وجدان/260، می نویسد: «قول منسوب به براهمه در نفی نبوّات مبنی بر انکار ضرورت آن و اعتقاد به کفایت عقل در شناخت حسن و قبح وارد در شرایع است.

بر وفق این قول، براهمه گفتهاند: آنچه انبیا می آورند یا با عقل موافق است یا مخالف. اگر مخالف است ردّ آن واجب است؛ و اگر موافق است، با وجود عقل دیگر به آن نیازی نیست». (1) پاسخ این مطلب با توضیحی که پیرامون عقل می دهیم

روشن می گردد.

عقل چیست؟

می دانیم طفلی که از رحم مادر پا به دنیا می گذارد، از موجودات اطراف خود


1- . و نیز در این زمینه رجوع شود به الملل و النحل 2/250.

ص: 46

هیچگونه شعور و درکی ندارد و یا دارای درکی بسیط است. بعد از مدّتی که از زندگی او در این دنیا سپری می شود، در او حقیقتی پیدا می شود که با آن خوبی و بدی، زشتی و زیبایی را درک می کند. این شناخت به تدریج در او زیاد می شود تا به مرحلهای می رسد که در جامعه انسانی برای خود جایگاه و موقعیّتی خاص پیدا می کند و مردم کارهای او را جدّی گرفته و بر مبنای دانش و خردش او را مورد بازخواست قرار می دهند. آیا تا به حال فکر کردهایم که این قوّه شناخت در انسان چگونه پیدا می شود و چگونه به تدریج در او زیاد می شود؟ او که هنگام ورود به دنیا چنین قوّهای را دارا نبود. و چه بسیارند افرادی که در طول عمرشان چنین قوهای به آنها داده نمی شود. و چه بسیارند آنان که در بره های از عمرشان این قوّه را دارا هستند ولی بعد از مدّتی آن را از دست داده و دوباره چون طفلی شدهاند که از آن شعور عاری است. این شعور عقل و خرد نامیده می شود.

عقل و خرد انسان آنگاه شکوفا می شود که انسان در میان همنوعان خود واقع شود که از شکوفایی آن برخوردارند و او را از غفلت و فراموشی و اعمال خلاف آن برحذر داشته و متوجّه عقل و احکامش کنند. عقل در جامعهای که بر پایه مکارم اخلاق و عمل به وظایف انسانی استوار شده شکوفا می شود و تکامل پیدا می نماید. خداوند متعال عقل را در افرادی که به احکام آن پایبند بوده و از آن پیروی می کنند، زیاد کرده و کامل می کند.

و برعکس کسی که برای احکام عقلش ارزش قائل نشده و از آنها نافرمانی کند، خداوند متعال این نور را در او کم فروغ کرده و ممکن است از او سلب نماید به گونهای که کارهای بد خویش را خوب پندارد.

بنابراین اگر انسان در جایی بدور از جامعه انسانیِ خردمند و متخلّق به مکارم اخلاق رشد کند، نه تنها تکامل عقلی نخواهد داشت، بلکه ممکن است بیشتر عمر خویش غافل از بدیهیّات عقلی خود باشد.

شناخت وظایف و تکالیف به وجود خرد و شناخت استوار است. کسی که از

ص: 47

شناخت نفس خود و دیگر موجودات بهرهای ندارد، وظیفه خود را در مقابل خود و آنها نخواهد دانست. کسی که دوست را از دشمن تشخیص ندهد، ممکن است خود را در چنگ دشمن خود بیندازد. کسی که نفع خویش را از ضررش نمی شناسد ممکن است به جای نفع، ضرر را برگزیند.

مهمترین و اساسیترین شناختها شناخت خدای متعال، و برترین تکالیف و وظایف انسان ادای حقّ عبودیت و بندگی مولا و خالق یکتاست. و پیشتر بیان شد که این دو بدون وجود انبیا و رسولان برای انسان میسّر نیست و انسان با نبود پیامبر و نبی از خدای خود غافل بوده و کفر و ایمان از او منتفی است و چنین انسانی را نه می توان کافرش نامید و نه می توان در زمره مؤمنانش جای داد.

درباره نیاز انسان به وجود پیامبر در کتاب کافی 1/168، از امام صادق علیه السلام نقل است که در جواب زندیقی که درباره انبیا و رسولان سؤال کرده بود فرمود :

اِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِیاً عَنَّا وَ عَنْ جَمِیع مَا خَلَقَ وَ کَانَ ذلِکَ الصَّانِعُ حَکِیماً مُتَعَالِیاً لَمْ یَجُزْ أَنْ یُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لاَ یُلاَمِسُوهُ فَیُبَاشِرَهُمْ وَ یُبَاشِرُوهُ وَ یُحَاجَّهُمْ وَ یُحَاجّوهُ، ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِی خَلْقِهِ یُعَبِّرُونَ عَنْهُ اِلی خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ یَدُلُّونَهُمْ عَلی مَصَالِحِهمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤْهُمْ وَ فِی تَرْکِهِ فَنَاؤُهُمْ...

وقتی ثابت کردیم که ما را خالق و صانعی است که از ما و همه مخلوقات متعالی است و [معلوم شد که] او حکیم و بلندمرتبه است و چنین نیست که خلقش او را مشاهده نموده و با او تماس برقرار کنند و او با آنها بیواسطه ارتباط برقرار کند و آنها هم[ هرگاه خواستند] بیواسطه با او ارتباط برقرار نمایند [و چنین نیست که ]او با آنها و آنها با او مستقیماً مناظره و گفتگو کنند، پس ثابت می شود که او را در میان خلقش سفیرانی است که [سخنان او را ]برای خالق و بندگانش بیان می کنند و آنها را به منافع و مصالحشان راهنمایی می نمایند و اسباب بقا و هلاکشان را روشن می کنند...

ص: 48

منصور بن حازم می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم :

اِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَیَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَعْرِفَ أَنَّ لِذلَکَ الرَّبِّ رَضاً وَسَخَطاً وَ أَنَّهُ لاَ یَعْرِفُ رَضَاهُ وَ سَخَطَهُ اِلا بِوَحیٍ أَوْ رَسُولٍ.

فَمَنْ لَمْ یَأْتِهِ الْوَحیُ فَقَدْ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَطْلُبَ الرُّسُلَ... فقال :

رحمک اللهُ.

کسی که می داند او را پروردگاری هست شایسته است بداند که پروردگارش را رضایت و خشمی است و خشنودی و خشم او یا به وحی شناخته می شود و یا به رسول. پس کسی که به او وحی نمی شود باید رسولان را جستجو کند. حضرت فرمود: خدایت رحمت کند.

امام رضا علیه السلام هم در این زمینه می گوید :

خلقت و قوای مردم به گونهای نیست که بتوانند به وسیله آن مصالح خود را کامل کنند. و خدای صانع هم برتر از آن است که آنان او را مشاهده کنند. و معلوم است که آنها از درک او ضعیف و ناتوانند. پس بین خدا و آنان رسولی معصوم لازم است تا امر و نهی و تربیت الهی را به آنان برساند و آنان را موظّف کند که بتوانند با آن منافع خود را احراز کرده و ضرر و زیان را از خود دفع نمایند. (1)

برای توضیح این امر ویژگیهای انسان را که موجب نیاز او به قانون و مربّی می شود بررسی می کنیم.

ویژگیهای انسان و ضرورت قانون و مربّی

در نگاه اوّلیّه به انسان - در ارتباط با هدایت - از دیدگاه انسانشناسی و نفسشناسی به پنج ویژگی اصلی برمی خوریم که تمامی آنها انسان را ملزم به پذیرش قانون می کند. و این امر دستاورد تلاشهایی است که اینک از رهگذر


1- . عیون الاخبار 2/100.

ص: 49

رشته های روانشناسی، جامعهشناسی و تحقیقات زیستشناسی و تشریح ساختمان بدن انسان به دست آمده است. این پنج ویژگی عبارتند از :

1. کششهای متضاد (اعم از مثبت و منفی)

2. قدرت و اختیار

3. محدودیت و ناتوانی

4. حیات دو بعدی (مادّی و معنوی، روحی و جسمی )

5. زندگی اجتماعی

تحقیق در هر یک از موارد پنجگانه فوق، این واقعیّت را به دنبال خواهد داشت که انسان با داشتن گرایشهای گوناگون به جهات و اهداف مختلف و با تکیه بر دو پدیده خدادادی قدرت و اختیار باید متعهّد و پایبند به قانون و مقرّراتی باشد که در سایه آن بتواند در مسیری که شایسته اوست به زندگی خویش ادامه دهد. و همچنین محدودّیت و ناتوانی بشر از یک سو و حیات گسترده و دو بعدی او در پهنه وسیع مادّی و معنوی از سوی دیگر، او را ملزم به پذیرش قانونی می کند که توان اداره و هدایت او را داشته باشد. و نیز توجّه به ضرورت زیست اجتماعی بشر با گرایشها، عقاید، کششها و ده ها عامل دیگر، این مسأله را ثابت می کند که انسان تنها و تنها در پناه سر سپردن به قانون است که می تواند به حیات خود ادامه دهد و بر مشکلات فایق آید. بنابراین وجود قانون و مربّی برای انسان امری ضروری و لازم است.

راه دیگری که ضرورت قانون و مربّی و الزام انسان به تسلیم و پیروی از آن را روشن می کند، این است که: انسان همواره در مقابل مسائل تازه در جریان زندگی خویش قرار دارد و در این پهنه وی همواره نیازمند راهگشایی سریع و تعیینکننده می باشد. و این امر بدون وجود قانون و مربّی ممکن نیست. پس تلفیق دو امر «مواجهه انسان با مسائل تازه» و «نیاز به راهگشایی سریع» ضرورت قانون و مربّی و لزوم تسلیم در مقابل آن را ثابت می کند.

ص: 50

ماکس پلانک برنده جایزه نوبل در سال 1918 یکی از دانشمندان بزرگ معاصر است که این نیاز را مطرح نموده و راهحلّی پیشنهاد کرده و می گوید: «ما در هر لحظه ناگزیر از اخذ تصمیم هستیم و برای این کار نمی توانیم به انتظار روزی بنشینیم که دانای مطلق شده باشیم. چه، در جریان زندگی هستیم و غالباً باید به تقاضاها و ضرروتهای معاش با تصمیم عاجل جواب دهیم، مشی و روشی را اختیار کنیم که باری اگر مدّتی دراز درباره آن تأمّل نشده به یمن آن رابطه باطنی که ما را با خدا متّحد می کند به دل وحی شده باشد تنها این مشی است که می تواند طمأنینه و آرامش روحی را به ما ارزانی دارد که باید آن را خیر اعلای خویش بشماریم». (1)

امیرالمؤمنین علیهم السلام در این زمینه می فرماید :

«بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلاَّلٌ فِی حَیْرَةٍ وَ حَاطِبُونَ [خابِطُونَ] فِی فِتْنَةٍ قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الأَهْواءُ، وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْکِبْرِیَاءُ وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلیَّةُ الْجَهْلاَءُ، حَیَاری فِی زِلْزَالٍ مِنَ الأمْرِ وَ بَلاَءٍ مِنَ الْجَهْلِ. فَبَالَغَ صلی الله علیه و آله و سلّم فِی النَّصِیحَةِ وَ مَضَی عَلَی الطَّرِیقَةِ وَ دَعَا اِلی الْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ». (2)

خداوند او را فرستاد در حالی که مردم در حیرت و گمراهی سرگردان و در دل فتنه قرار گرفته بودند و هوا و هوسها آنها را به سوی خود جذب کرده و تکبّر و خودخواهی آنها را از جاده حق دور ساخته بود و جاهلیّت شدید آنان را سبکسر نموده بود و در کار خویش پریشان حال، مضطرب و نگران بودند به جهل و نادانی مبتلا گشته بودند. پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم در نصیحت ایشان کوشش فرمود و گام در راه راست نهاد و آنان را به حکمت و دانش و پند نیکو فراخواند.

حضرت در این کلام به گمراهی، حیرانی، نادانی، هواپرستی، لغزش و اشتباه انسانها پیش از آمدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلام ّشاره می کند که وجود اینها انسان را نیازمند قانون و مربّی می کند. و در مقابل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و


1- . تصویر جهان در فیزیک جدید/177.
2- . نهج البلاغه، خطبه 95.

ص: 51

سلّم را به عنوان انسانی الهی و نجاتبخش انسانها از این مهالک معرّفی می نماید که با نصیحت و حرکت در مسیری استوار آنان را به دانش و پند نیکو فرا می خواند و طرحهای روشن عملی در این زمینه ارائه می دهد.

خلاصه اینکه: اگر نظام و قانون در کار نباشد، انسان در مقابل مسائل تازه از حلّ آنها عاجز می ماند. و اگر مربّی وجود نداشته باشد، بشر در بهره وری صحیح از مواهب خدادادی که همه جا او را احاطه کرده، دچار مشکل می شود. علی علیه السلام در جای دیگر می فرماید :

حَتّی أَوْرَی قَبَسَ الْقَابِسِ وَ أَضَاءَ الطِّرِیقَ لِلْخَابِطِ، وَ هُدِیَتْ بِهِ الْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ الْفِتَنِ وَ الآثَامِ... (1)

تا اینکه مشعل هدایتی برافروخت و راه را برای گمکرده راهان روشن نمود، و در پناه این راهگشایی او قلبها پس از فرورفتن در فتنه ها و گناهان هدایت یافت.

با دقّت در آنچه نقل شد، نیاز قطعی و انکارناپذیر بشر به قانون و قرار گرفتن زیر چتر تربیتی مربی شایسته بخوبی روشن می گردد. و باید توجّه داشت که بشر در برابر قانون دو وظیفه عمده را برعهده دارد :

الف : پذیرش که کاری درونی است و باید که قانون ریشه در عمق جان انسانها داشته باشد.

ب : عمل که نمود بیرونی است.

هر یک از این دو بدون دیگری نمی تواند کارایی درستی برای انسانها داشته باشد.

ویژگیهای عمده قانونگذار
اشاره

در یک نگاه کلّی می توان خصوصیّات چهارگانه زیر را به عنوان ویژگیهای عمده قانونگذار مطرح کرد :


1- . نهج البلاغه، خطبه 72.

ص: 52

الف: آگاهی مطلق

قانونگذار باید اوّلاً از موضوعی که برای آن قانون وضع می کند آگاهی کامل داشته باشد، و ثانیاً به اثرات ناشی از اجرای قانون و بروز مسائل تازه و احتمالاً تعارضها و دیگر پدیده های مربوط به آن در جهات فردی و اجتماعی، دانایی روشن داشته باشد. چرا که ممکن است در مراحل اولیّه، وضع قانون و مقرّراتی ضروری و مفید تشخیص داده شود، ولی عدم آگاهی از پیامدهای آن مشکلات فراوانی را به دنبال داشته باشد. به عنوان نمونه قوانین مربوط به حمل سلاح در آمریکا و مجاز بودن مصرف مشروبات الکلی در آن کشور و آزادی جنسی در سوئد، از جمله قوانینی هستند که شخص قانونگذار بدون در نظر گرفتن پیامدهای اجتماعی هر یک از این قوانین به وضع آنها اقدام کرده است. و لذا امروزه در آمریکا امنیّت فردی و اجتماعی به مخاطره افتاده و هزینه های سنگینی به سیستم قضایی و بهداشت آن کشور تحمیل شده است و در کشور سوئد نیز به اعتراف مسؤلان آموزش و پرورش مشکلات بزرگی - از جمله رشد منفی جمعیت و از هم پاشیدگی بنیاد خانواده - پدید آمده است. و روشن است که این مشکلات به عدم آگاهی و کوتاهنگری قانونگذار برمی گردد. و این مشکلاتی است که بدون درنظر گرفتن جنبه معنوی و هدایت انسان از این سنخ قانونها بروز می کند.

ب: توانایی مطلق

قانونگذار باید قدرت راهگشایی در حلّ مسائل را داشته باشد. یعنی آگاهی اوّلیه - که اشاره شد - کافی نیست، بلکه باید علاوه بر آگاهی بر مشکل، توانایی حل آن را نیز داشته باشد. زیرا در غیر این صورت شناخت تنهای مسائل، هرچند هم که گسترده و عمیق باشد، گرهی را باز نمی کند. شاخهای از این بحث موضوع توان اجرایی قانونگذار در پیاده کردن مقررّات و قوانینی است که وضع می نماید که در فرازهای بعدی بحث - آنجا که نقش پیامبر به عنوان الگو و نمونه و ارائه کننده عملی مکتب طرح می شود - مورد بحث قرار می گیرد.

ص: 53

ج: بینیازی مطلق

قانونگذار باید نسبت به قانون و آثار آن در شرایط بینیازی قرار داشته باشد. زیرا که در غیر این صورت کششها و تمایلات و نیازهای او به طور طبیعی در وضع قوانین اثر خواهد گذاشت و چه بسا که آنها را از جامعیّت خواهد انداخت. یعنی قانونگذارِ دانا و توانا اگر بینیاز نباشد، نخواهد توانست مجموعهای خالی از نقص و گرایشهای مختلف و نابجا را ارائه دهد.

د: تأثیر ناپذیری

چنانچه شرایط و عوامل خاصّی بتواند قانونگذار را تحت تأثیر قرار دهد، بدیهی است که دستاورد قانونی چنین قانونگذار فاقد ارزش جامع خواهد بود. زیرا که اگر افراد، محیط، عوامل درونی، انگیزه های بیرونی و عواملی از این ردیف بتواند در فکر و ذکر قانونگذار تأثیر بگذارد، در نیتجه نخواهد توانست در شرایط عادی و بدور از این گرایشها وضع قانون بنماید.

قانون الهی و بشری

با دقّت در ضرورتهای چهارگانه قانونگذار، بخوبی روشن می گردد که این مسأله در دو شاخه بشری و الهی، از اساس قابل قیاس با یکدیگر نیست. آنچه در فلاسفه و قانونگذاران بشری به چشم می خورد، عدم آگاهی، ناتوانی، نیاز و تأثیرپذیری است و حال آنکه انبیا به عنوان فرستادگان خداوند سبحان درست در نقطه مقابل فلاسفه و مکتبداران بشری قرار دارند. آگاهی انبیا به علم خداوندی منتسب است که به فرموده قرآن: «لا یَخْفی عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأَرْضَ وَ لا فِی السَّماء». (1) «هیچ چیزی در زمین

و آسمان بر خداوند پوشیده نیست.»

قدرت آنان در راهگشایی همراه با علمی که به نتایج و ابعاد مختلف طرحهای پیشنهادی خود دارند نیز به اتّکای توان الهی و خدادادی آنان در این زمینه محقّق


1- . آل عمران (3)/5.

ص: 54

می گردد که به فرموده قرآن: «یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشاد». (1) «ای قوم من، از من

پیروی کنید تا شما را به راه حق هدایت کنم.» این توان هدایتی انبیا علیهم السلام درست در نقطه مقابل ناتوانی دست ساخته ها و فکر بافته های بشری قرار دارد که قرآن در این باره می فرماید :

«اِنَّهُم لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ». (2) «قطعاً آنها را باز می دارند

از راه و می پندارند که آنان هدایت یافتگانند.»

بینیازی آنان نسبت به قانون و آثار آن نیز به اتّکای ارتباطی است که با خالق جهان هستی و غنای وصفناپذیر او دارند. «وَ ما أَسْاَلکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ اِنْ أَجْری الّا عَلی رَبِّ الْعالَمینَ». (3) «من از شما بر رسالت خود هیچ مزدی نمی خواهم. مزد من

فقط بر پروردگار جهانیان است.» و نیز قرآن در بینیازی در پذیرش یا عدم پذیرش مردم می فرماید: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءِ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاء فَلْیَکْفُرْ». (4) «بگو حق

از پروردگار شماست. هر که بخواهد ایمان آورد و هرکس بخواهد کافر شود.»

تأثیر ناپذیری راهبران الهی نسبت به عوامل مختلف فردی و اجتماعی، درونی و بیرونی و موارد مشابه نیز امری روشن و انکارناپذیر است.

در یک نگاه کلّی به انسان و عکسالعمل او نسبت به حوادث مختلف و مطالعه سیر تحوّلی که در نظرگاه های او نسبت به یک مسأله در مقابل حالات مختلف جسمی و روحی وی پیدا می شود، گواه روشنی بر تأثیرپذیری انسان از این عوامل است و حال آنکه رهبران الهی از میدان این تأثیر و تأثر در جریان کار هدایتی خویش به دورند. قرآن برای اثبات این نکته که پیام وحی الهی (قرآن) از دخالت عواملی از آن ردیف به دور است می فرماید :

«أَفَلاَ یَتَدَبَّرونَ الْقُرآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیِْر اللهِ لَوَجَدُا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً». (5)

آیا در قرآن تدبّر نمی کنند؟ و اگر قرآن از نزد غیر خدا بود قطعاً در آن اختلافی بسیار می یافتند.


1- . غافر(40)/38.
2- . الزخرف (43)/37.
3- . الشعراء(26)/109 و 127 و 145 و 164 و 180.
4- . الکهف (18)/29.
5- . النساء(4)/81.

ص: 55

استقامت بیحدّ پیامبران الهی بویژه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در جریان آغاز دعوت و تهدید و تطمیعهای مشرکین نیز گواه روشن دیگری بر این تأثیرناپذیری است. این جمله کوبنده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم خطاب به مشرکین که توسط عموی گرانقدرشان حضرت ابوطالب ابلاغ گردید، سند ارزنده این مسأله است: «عموجان، به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند تا دست از این دعوت بردارم، هرگز از آن دست برنخواهم داشت تا اینکه یا خداوند آن را پیروز گرداند و یا من در این راه جان بسپارم». (1)

روشن شد که قانونگذاران بشری اساساً توان راهگشایی اصولی برای بشر را ندارند واضحترین دلیل بر اثبات این حقیقت تغییرات دامنهداری است که همواره در قوانین و مقررّات پیشنهادی آنان بروز می کند؛ و یقیناً این تغییر و دگرگونی پایانی هم نخواهد داشت. لذا انسان در شرایط آزاد نمی تواند زمام اختیار خود را در کف فرد یا افرادی بسپارد که فاقد آن جامعیّت مورد اشاره می باشند. از این رو انسان هنگامی اطمینان خاطر خواهد یافت که سر در گرو پیروی از برگزیدگانی نهد که نه تنها این نقاط ضعف را نداشته، بلکه با اتّصال به منبع وحی توان دستگیری همه جانبه از بشر را داشته باشند.

هدایت و نیاز انسان در آن به انبیا

هدایت نسبت به تمامی موجودات با عنوان تکوینی و نسبت به خاصّ انسان - با دو ویژگی قدرت و اختیار - با عنوان تشریعی مطرح شده است. آیه «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی». (2)

«پروردگار ما اوست که به هر چیزی آفرینش آن را عطا کرد سپس هدایتش کرد» بیانگر هدایت عمومی و تکوینی تمامی موجودات است. و آیه «أِنّا هَدَیْنَاهُ السِّبِیلَ اَمَّا شَاکِراً وَ اِمَّا کَفُوراً». (3) «ما او را به راه هدایت کردیم یا سپاسگزار خواهد شد یا


1- . سیره ابن هشام 1/265.
2- . طه (20)/50.
3- . الدّهر (76)/3.

ص: 56

ناسپاس» نشان از هدایت تشریعی در انسان و عکسالعمل متفاوت او دارد که معمولاً انسانها در قبال این هدایت است که موضع می گیرند. کارآیی تامّ و تمام هدایت الهی را نیز می توان از این آیه قرآنی بدست آورد که: «قُلْ اِنَّ هُدَی اللهِ هو الْهُدَی». (1) «بگو هدایت خدا فقط هدایت به حق است.»

هدایت تکوینی تمامی موجودات را دربرمی گیرد و هدایت تشریعی خاصّ انسان است. البتّه خداوند در طبیعت بشر نوعی هدایت تکوینی نیز به ودیعت نهاده است، ولی این هدایت به - تنهایی - او را کفایت نمی کند. چرا که موجودی آزاد و مختار با امکان انتخاب، و دارای قدرت است. و وجود قدرت و اختیار و امکان حرکت در دو سوی راستی و کژی، بشر را نیازمند هدایت تشریعی نیز نموده است تا انسانی را که در آغاز مصداق «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ». (2) بوده و تحت تأثیر

عوامل بیرونی منحرف شده، دوباره به راه اوّلیه بازگشت دهد. و انسانهایی که خود را در معرض این هدایت تشریعی قرار داده و از ثمرات آن بهرهمند شدهاند - به بیان قرآن کریم - می گویند :

«أَلْحَمْدُ لِلّهِ الذِّی هَدَانَا لِهذَا وَ مَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَائَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمْ الْجَنَّةُ أورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». (3)

سپاس خدای را که ما را به این جایگاه هدایت فرمود؛ که اگر او ما را هدایت نکرده بود ما هدایت نمی یافتیم. بیقین پیامبران از سوی پروردگارمان به حق آمدند و آنان ندا می شوند که: این است بهشتی که با اعمال صالح خود به ارث بردهاید.

به بیانی دیگر: هدایت تکوینی حاکم بر حدود حیوانیّت بشر بوده و هدایت تشریعی راهگشای او در خروج از این حدود است. و در نتیجه نبی کسی است که انسان را در این زمینه یاری می نماید و نبوّت بستر تحقّق این تحوّل است.

خداوند ضمن آنکه هدایت را کار خود می شمارد و می فرماید: «اِنَّ عَلَیْنَا


1- . البقره (2)/120.
2- . بحارالانوار 3/281.
3- . الاعِراف (7)/43.

ص: 57

لَلْهُدی» (1) : «قطعاً هدایت بر ماست» در عین حال در آیاتی فراوان کافران، ظالمان،

فاسقان و... را مشمول این هدایت ندانسته می فرماید: «وَ اللهُ لاَ یَهْدِی الْقَومَ الْفَاسِقیِنَ». (2) «و خداوند بدکاران را هدایت نمی کند.»

این بدان جهت است که آنان با سوء اختیار خویش زمینه های هدایتی خود را نابسامان کرده و از این نور چشم بسته و روی برتافتهاند. قرآن درباره قوم ثمود می فرماید :

«أَمَّا ثَمُودَ فَهَدیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا عَلَی العَمی ». (3)

امّا قوم ثمود را هدایت کردیم ولی آنان گمراهی را بر هدایت ترجیح دادند.

گاهی این سوء اختیار انسانها را تا آنجا می برد که در مواجهه با هدایت الهی، در عین آگاهی، از راه راست رویگردان شده و به گرایشهای انحرافی متمایل می گردند :

«اِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاَ یُؤْمِنُوا بِهَا وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لاَ یَتَّخِذُوهُ سَبیِلاً وَ اِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الْغَیّ یَتَّخَذُوهُ سَبِیلاً». (4)

اگر همه آیات را ببینند به آنها ایمان نمی آورند. و اگر راه هدایت را ببینند آن را راه انتخاب نمی کنند. و اگر راه تجاوز را ببینند آن را راه می گزینند.

انسانها باید به فرموده علی علیه السلام خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام به راهگشایی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم تن در دهند.

«فَارْضَ بِهِ رَائِداً وَ اِلَی النَّجاةِ قَائِداً». (5) :

به پیشوایی او در سعادت و نجات و رستگاری راضی و خشنود باش.

آحاد بشر چون صفرهایی هستند که هرچه بیشتر شوند موجودیتی را در سلسله ارقام نشان نمی دهند و نبی همانند رقمی است که وقتی در کنار آن صفرها قرار می گیرد، به آنان مفهوم می بخشد و حیات و وجود واقعی ارزانی می دارد. زیرا که او اِمامُ مَنِ اتَّقَی وَ بَصِیرَةُ مَنِ اْهْتَدَی (6) : پیشوای پارسایان و بینش و بصیرت راهیافتگان»


1- . اللّیل(92)/12.
2- . التوبة (9)/24.
3- . فصّلت(41)/17.
4- . الاعراف(7) 146.
5- . نهج البلاغه، نامه 31.
6- . نهج البلاغه، نامه 4.

ص: 58

می باشد. تن در دادن به هدایت او موجبات مصونیّت از هرگونه تضاد و دوگانگی و رنج و دردهای ناشی از این پدیده های منفی را فراهم می آورد. تنها تسلیم به پیامبر به عنوان کارگزار خدای متعال در جهان هستی است که هدایتی تام و تمام به بار می آورد. نبی از رهگذر اتّصال و انتسابی که با خالق هستی دارد به عنوان مربی الهی برای مردم، آنان را از حدود حیوانیّت خارج نموده و به تربیت نفسانی بشر می پردازد که این کار به استقلال در توان بشر نیست. چرا که :

ذات نایافته از هستیبخش کی تواند که شود هستی بخش

خشک ابری که بود از آب تِهی کی شود بر صفت آبدهی

خلاصه اینکه تنها آن کس بر بلندای هدایت الهی قرار دارد که پذیرای این راهگشای علی علیه السلام باشد که فرمود: «وَ اقْتَدُوا بِهُدْیِ نَبِیَّکُمْ فَاِنَّهُ أَفْضَلُ الْهُدی. وَ اسْتنُّوا بِسُنَّتِه فاِنَّها أهْدَی السُنَنِ». (1)

سر در پیروی از هدایت پیامبرتان نهید که والاترین هدایتهاست. و راه و روش او را پیشه کنید که هدایتگرترین راه هاست.» وصول به قلّه پیروزی در پهندشت هدایت تنها از راه پیامبر و ائمه حق امکانپذیر است. «بِنَا اهْتَدَیْتُمْ فِی الظَّلْماءِ وَ تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ العُلْیَاءِ». (2) «در تاریکیها به طریق ما راه یافتید و در پناه هدایت ما قلّه ها را فتح

نمودید.»

2) لزوم ارسال رسل بر خدای تعالی

اشاره

بدیهی است که خدای تعالی خلق را به فضل و احسان خود آفریده است و آفرینش هیچ موجودی بر خدای تعالی هیچگونه لزوم و وجوبی نداشته و ندارد و اگر هیچ موجودی هم خلق نمی کرد هیچ اشکالی متوجّه او نمی شد. و خلقت اگرچه بر اساس فضل و احسان است، ولی بیهدف و بیحکمت نیست. زیرا که خدای تعالی دانا و قادر و مرید و حکیم است و کار لغو و عبث از او نشاید. و پیش از


1- . نهج البلاغه، خطبه 110.
2- . نهج البلاغه، خطبه 4.

ص: 59

این گفتیم که هدف از خلقت انسان عبادت و پرستش خدای تعالی است. خدای عزّوجلّ می فرماید :

«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلاَّ لَیَعْبُدُونِ». (1)

جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند.

خدای تعالی را هیچ نیازی به عبادت بندگانش نیست. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم می فرماید: در صحف موسی بن عمران علیهماالسلام آمده است :

«لَوْ اَنَّ جَمیِعَ خَلْقِی مِنْ اَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ اجْتَمَعُوا عَلی طَاعَتِی وَ عِبادَتِی لاَ یَفْتَرُونَ عَنْ ذَلِکَ لَیْلاً وَ نَهَاراً، مَازَادَ ذلِکَ فِی مِلْکِی شَیْئاً. سَبْحَانِی وَ تَعَالَیْتُ عَنْ ذلِکَ. (2)

اگر همه آسمانیان و زمینیان هیچ شب و روزی از عبادت و فرمانبری من کوتاهی نکنند، این کار آنان چیزی به سلطنت و ملک من نمی افزاید. من از این امر منزّه و برتر هستم.

امر به عبادت به خاطر خود بندگان است. امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه :

«وَ لاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفیِنَ اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ». (3) می فرماید :

خَلَقَهُمْ لِیَفْعَلُوا مَا یَسْتَوْجِبُونَ بِهِ رَحْمَتَهُ فَیَرْحَمَهُمْ (4)

خلقشان کرد تا کاری کنند که مستوجب رحمتش شوند تا مورد رحمتش قرارشان دهد.

و روشن است که عبادت خدای تعالی بدون معرفت او ممکن نیست. و پیشتر بیان کردیم که خداوند متعال با لطف و فضل خویش این مهم را هم برآورده کرده و خود را به آنها معرّفی نموده است و آنها خدای را به تعریف خود او شناختند. و تعریف با اینکه به مقتضای حکمت برای عبادت امری لازم بود، ولی با وجود این در روایات از آن تعبیر به «تطوّل» یعنی فضل و احسان شده است. بزنطی می گوید :


1- . الذاریات (51)/56.
2- . علل الشرایع/13.
3- . هود(11)/118.
4- . علل الشرایع/13.

ص: 60

به امام رضا علیه السلام عرض کردم :

لِلَّناسِ فِی الْمَعْرِفَةِ صُنْعٌ؟

قَالَ: لاَ. قُلْتُ: لَهُمْ عَلَیْهَا ثَوَابٌ؟

قَالَ: یُتَطوَّلُ عَلَیْهِمْ بِالثَّوابِ کَمَا یُتَطَوَّلُ بِالْمَعْرِفَةِ (1)

آیا مردم در معرفت نقشی دارند؟

فرمود: خیر. گفتم: آیا برای آنها در قبال معرفت ثوابی هست؟

فرمود: ثواب به آنها تفضّل می شود آنگونه که معرفت به آنها تفضّل می شود.

از این تعبیر استفاده می شود که اگر خدای تعالی با وجود آفرینش خلق، خودش را به آنها معرّفی نمی کرد و معرفت خویش را در آنها نمی گذاشت، هیچ مشکلی وجود نداشت و اعطای معرفت فضل و احسانی دیگر است همانطور که اصل خلقت آنها فضل و احسان بود. با توجّه به این نکته در باب معرفت، امر در باب بعثت و نبوّت و تکلیف هم روشن می شود.

در بحث پیشین بیان کردیم که: انسان همواره نیازمند وجود انبیا و رسولان الهی است و بدون وجود آنها نه تنها در اداره زندگی خویش دچار مشکل خواهد شد، بلکه از معرفت خدای تعالی هم که در فطرت او به ودیعت نهاده شده غافل خواهد ماند. و در این صورت هدف خلقت که عبادت و پرستش خداوند سبحان است محقّق نخواهد شد. و لذا خدای تعالی به اقتضای حکمتش پیامبران را در میان آنها مبعوث می کند تا آنها را متوجّه معروف فطری خود کنند تا حجّت بر آنها تمام شده و راه ابتلا و امتحان و ثواب و عقاب بر آنها هموار گردد. چنانکه خداوند متعال می فرماید :

«وَ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ». (2)

و پیامبرانی بشارت دهنده و بیمکننده [فرستاد] تا اینکه بعد از رسولان برای مردم بر خداوند حجتّی نباشد.


1- . بحارالانوار5/221.
2- . النساء(4)/165.

ص: 61

و نیز می فرماید :

«مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً». (1)

ما تا رسولی نفرستیم عذاب نمی کنیم.

پس به حکمت الهی، بعثت انبیا و رسولان و امر و نهی مردم بر خدای تعالی برای اتمام حجّت و هموار کردن راه عبادت خدای تعالی - که هدف خلقت است - لازم و واجب می نماید. ولی در این مورد نیز خدای تعالی از ارسال رسولش با عنوان «منّ» یعنی فضل و احسان تعبیر نموده است آنجا که می فرماید :

«لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنیِنَ اِذْ بَعَثَ فِیِهمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمِهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبیِنٍ». (2)

بیقین خداوند بر مؤمنین تفضّل کرده که در میان آنان رسولی از جنس خودشان مبعوث نموده که آیاتش را بر آنان می خواند و آنها را تزکیه می کند و کتاب و حکمت را به آنها تعلیم می دهد. و البته آنها پیش از آمدن او در گمراهی آشکار بودند.

ممکن است «منّ» و فضل و احسان خدای تعالی در این آیه کریمه مربوط به قومی بوده باشد که رسول را در میان آنها مبعوث کرده است. در این صورت آیه دلالتی نخواهد داشت که اصل بعثت هم بر مبنای فضل و احسان صورت می گیرد. ولی با آنچه در بحث معرفت الهی بیان شد امر در باب بعثت هم روشن است. زیرا وقتی اصل خلقت و معرفت فضل و احسان بود، بعثت هم که به جهت یادآوری معرفت و اتمام حجّت انجام می شود، فضل و احسان خواهد بود.

روایاتی که در تفسیر آیه: «کَانَ النَّاسُ اُمَّةً واحِدَةً». (3) وارد شده - که برخی از آنها

پیشتر نقل شد - دلالت دارد که خداوند بعد از آدم و قبل از نوح علیهماالسلام پیامبری نفرستاد و مردم در این زمان امّت واحد بودند، نه کافر بودند و نه مؤمن. و همچنین بعد از خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله و سلّم و پیش از او و پس از حضرت عیسی علیهماالسلام نیز زمین خالی از وجود پیامبر بود و هست.


1- . الاِسراء(17)/15.
2- . آل عمران(3)/164.
3- . البقره(2)/213.

ص: 62

استمرار وجود حجّت در زمین

آنچه به حسب روایات اهل بیت علیهم السلام قطعی و یقینی است، این است که زمین هیچ گاه از وجود حجّت خدا خالی نبوده و نخواهد بود. امام صادق علیه السلام می فرماید :

لَمَّا انْقَضَتْ نُبُوَّةُ آدَمَ وَ انْقَطَعَ أُکْلُهُ أَوْحی اللهُ اِلَیْهِ: یَا آدَمُ اِنَّهُ قَدِ انْقَضَتْ نُبُوَّتُکَ وَانْقَطَعَ أُکْلُکَ فَانْظُرْ اِلَی مَا عِنْدَکَ مِنَ الْعِلْمِ وَ الاِیمَانِ وَ مِیراَثِ النُّبُوَّةِ وَ آثارِ الْعِلْمِ وَ الاِْسْمِ الاَعْظَمَ فَاجْعَلْهُ فِی الْعَقِبِ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ عِنْدَ هِبَةِ اللهِ. فَإنِّی لَنْ أَدَعَ الاَرْضَ بِغَیْرِ عَالِمٍ یُعْرَفُ بِهُ دِینِی وَ یُعْرَفُ بِهِ طَاعَتِی وَ یَکُونُ نَجَاةً لِمَنْ یُولَدُ مَا بَیْنَ قَبْضِ النَّبِیِّ اِلَی ظُهُورِ النَّبِیِّ الآخَرِ. (1)

آنگاه که نبوّت آدم تمام شد و مرگ او را فرا رسید، خدای تعالی به او وحی کرد : ای آدم، نبوتّت تمام شد و مرگ تو را فرا رسید، علم و ایمان و میراث نبوّت و آثار علم و اسم اعظم که نزدت هست آنهارا پیش ذریّه خود «هبةاللّه» قرار ده. زیرا که من بیقین زمین را هیچگاه بدون عالمی نخواهم گذاشت که دینم و اطاعتم به وسیله او شناخته می شود و [وسیله] نجات کسانی گردد که پس از رحلت پیامبری تا ظهور پیامبری دیگر به دنیا می آیند.

امام باقر علیه السلام می فرماید :

پس از آنکه «هبةالله» پدرش آدم علیه السلام را به خاک سپرد، قابیل او را گفت: ای هبةالله، من پدرم آدم را دیدم که علمی را به تو داد و به من نداد.و آن علمی است که برادرت هابیل با آن دعا کرد و قربانیش قبول شد. و من او را کشتم تا او را فرزندانی نباشد که به فرزندان من مباهات کنند و بگویند: ما فرزندان اوییم که قربانیش قبول شد و شما فرزندان اویید که قربانیش قبول نشد. پس تو هم اگر چیزی از علمی که پدرت به تو داده هویدا کنی تو را هم خواهم کشت همان طور که برادرت هابیل را کشتم.


1- . المحاسن/235.

ص: 63

فَلَبِثَ هِبَةُ اللهِ وَ الْعَقِبُ مِنْهُ مُسْتَخْفِینَ بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعَلْمِ وَ الاِیمَانِ وَ الاِسْمِ الاَکْبَرِ وَ مِیراثِ الْعِلْمِ وَ آثَارِ عَلْمِ النُّبُوَّةِ حَتّی بُعِثَ نُوحٌ...

هبةالله و فرزندان او عمری خود را سپری کردند در حالی که علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوّت را پنهان می داشتند تا اینکه نوح مبعوث شد... (1)

امام صادق علیه السلام می فرماید :

کانَ بَیْنَ عِیسَی وَ بَیْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام خَمْسُمِائَةِ عَامٍ مِنْهَا مَائَتَانِ وَ خَمْسُونَ عَاماً لَیْسَ فِیهَا نَبِیٌّ وَ لاَ عَالِمٌ ظَاهِرٌ.

قُلْتُ فَمَا کانُوا؟ قَالَ: کَانُوا مُتَمَسِّکِینَ بِدِینِ عِیسی علیه السلام.

قُلْتُ: فَمَا کَانُوا: قَالَ: کَانُوا مُؤْمِنینَ. ثُمَّ قَالَ علیه السلام: وَ لاَ یَکُونُ الاَرْضُ اِلّا وَ فَیهَا عَالِمٌ. (2)

بین عیسی و محمد علیهماالسلام پانصد سال فاصله بود که در دویست و پنجاه سال از آن نه پیامبری وجود داشت و نه عالمی ظاهر.[ راوی می گوید] عرض کردم: پس آنها چگونه بودند؟ فرمود: به دین عیسی علیه السلام چنگ زده بودند.

گفتم: چگونه بودند؟ فرمود: مؤمن بودند. سپس فرمود: زمین هیچگاه بدون عالم نمی شود.

و نیز امام صادق علیه السلام می فرماید :

لاَ یَنْقَطِعُ الْحُجَّةُ مِنَ الاَرْضِ اِلاَّ أَرْبَعِینَ یَوْماً قَبْلَ الْقَیَامَةِ... (3)

زمین تنها چهل روز پیش از قیامت بدون حجّت می شود...

پس خدای تعالی را سنّت بر این است که زمین را خالی از حجّت نگذارد. ولی این امر بر خداوند سبحان واجب نیست و اگر برخلاف آن کند - نعوذ بالله - کاری قبیح و لغو و بیهوده انجام داده است. خالی نگذاشتن او زمین را از حجّت، فضل و احسانی است از او و هیچگونه وجوبی بر او ندارد.


1- . کمال الدین/214.
2- . کمال الدین/161.
3- . المحاسن/236.

ص: 64

ص: 65

هدف رسالت

اشاره

اگر بخواهیم در یک جمله هدف کلی رسولان را بیان کنیم، جامعترین تعبیر سخن علی علیه السلام است که می فرماید :

فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیاءَهُ لِیَسْتَأْدُهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ (1)

پیامبرانش را در میان آنان مبعوث کرد و انبیایش را پی در پی به سوی آنان گسیل داشت تا پیمان فطرتش را از آنان مطالبه نمایند و نعمتهای فراموش شدهاش را به یاد آنها آورند و با تبلیغ حجّت را بر آنان تمام کنند و گنجهای پنهان عقلها را آشکار سازند.

تجدید عهد فطری و تذکّر به نعمت فراموش شده توحید و آشکار ساختن گنجهای پنهان عقلها، اساسیترین هدفی است که پیامبران در دعوت خود آن را دنبال کرده و همواره کوشیدهاند تا مردم خفته را در این زمینه بیدار نموده و آنها را از گرایشهای انحرافی بازداشته و به معبود واقعی که معرفت او ریشه در فطرت انسانها دارد، بخوانند.

در اینجا تذکّر به نکتهای ضروری می نماید و آن اینکه: در این مباحث آنجا که از مسائل انبیای پیشین مطلبی آورده شده، نوعاً از قرآن و مدارک اسلامی استخراج شده است. این به آن جهت است که :


1- . نهج البلاغه، خطبه 1.

ص: 66

اوّلاً : صرف نظر از منابع اسلامی - قرآن و روایات - مأخذ مطمئنی در این زمینه در دست نیست. و با اندکی تحقیق و دقّت در کتب عهد عتیق و عهد جدید روشن می شود که هالهای از ابهام، داستانسرایی، تناقض، پردازشهای خیالی و... بر اثر تحریفی که در این کتب صورت گرفته، بر آنها سایه افکنده است. (1)

ثانیاً : با مراجعه به قرآن و روایات می توان شمایی نسبتاً روشن از جوامع در آستانه ظهور پیامبران به دست آورد که در موارد ضروری از این نمونه ها استفاده می نماییم. ضمن آنکه مسائل دوران پیامبر اسلام هم از جهت نزدیکی تاریخ به ما و هم از جهت مصونیّت نسبی از دستبرد و دگرگونی، می تواند به عنوان شاهد مثال با قابلیّت تعمیم مورد استفاده قرار گیرد. چون در قرآن مجید رسالت به صورت به یک خطّ واحد مشخّص معرّفی شده و در کلّیّات آن صرفنظر از عوامل جداکننده، نوعی اشتراک به چشم می خورد، لذا می توان با دریافت نکات مشترک میان رسالت همه پیامبران مجوّز مطمئنی برای تعمیم این مسائل، تا آنجا که ناقضی روشن ندارد، به دست آورد.

در یک نگرش اوّلیّه ذیل واژه رسول و مشتقّاتش در قرآن مجید که بیش از 58 بار تکرار شده، سه موضوع مشترک در نبوّت پیامبران صرفنظر از تعدّد آنان به چشم می خورد که در اینجا به عنوان نمونه برای هر موضوع تنها به ذکر یک آیه اکتفا می نماییم :

هدف مشترک پیامبران چنین بیان شده است :

وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ اِلاَّ نُوحِی اِلَیْهِ أَنَّهُ لاِ اِلَه اِلاَّ أَنا فَاعْبُدُونَ (2)

ما پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر آنکه به او وحی کردیم که هیچ الهی جز من نیست پس مرا بپرستید.


1- . برای تحقیق در این زمینه به کتاب «انیس الاعلام» تألیف فخرالاسلام، و «اقامة الشهود» تألیف میرزامحمدرضا جدیدالاسلام، و «در قلمرو وجدان» نوشته دکتر عبدالحسین زرّین کوب و «الهدی الی دینالمصطفی» و «المدرسة السیّارة» نوشته محمّد جواد بلاغی مراجعه شود.
2- . الانبیاء (21)/25.

ص: 67

و درباره برنامه انبیا می فرماید :

«وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ اِلاَّ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ» (1)

ما پیامبران را نفرستادیم مگر آنکه بشارت دهنده و بیمکننده بودند.

و در مورد عکسالعمل مشترک امتّها در برابر پیامبران چنین می خوانیم :

«أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمْ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ». (2)

آیا هرگاه رسول چیزی برخلاف هوای نفسانی شما به شما بیاورد سرکشی می کنید پس گروهی را تکذیب می کنید و گروهی را می کشید؟

رسالت و نبوّت امری است که خداوند بشر را در این باره مرهون منّت خود شمرده است که این موضوع می تواند نمایانگر اهمیّت هدف رسالت باشد. چرا که خدای جهان از میان اینهمه نعمتهای بیشمار در جهان هستی که ما را در میان گرفته هیچیک را شایسته آن ندانسته که در قبال آن انسانها را مدیون خویش قلمداد نماید و تنها در موضوع رسالت است که می فرماید :

«لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی المُؤْمِنینَ اِذْ بَعَثَ فَیْهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمَ آیَاتِهِ وَ یُزَکِیِّهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمْ الْکِتَابَ وَ الْحَکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبیِنٍ» (3)

بیقین خداوند بر مؤمنین تفضّل کرده که در میان آنان رسولی از جنس خودشان مبعوث نموده تا آیات او را بر آنان خوانده و تربیتشان نموده و کتاب و حکمت را به آنها تعلیم کند. و البتّه آنها پیش از آمدن او در گمراهی آشکار بودند.

و قرآن مجید آنگاه که مردی اسلام خود را سزاوار منّتگذاری بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می داند، بر این اندیشه غلط خطّ بطلان کشیده، به پیامبرش می فرماید :

«یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلِمُوا قُلْ لاَ تَمَنُّوا عَلَیَّ اِسْلاَمَکُمْ بَلَ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ


1- . الکهف(18)/56.
2- . البقره(2)/87.
3- . آل عمران(3)/164.

ص: 68

هَدَاکُمْ لِلاِْیمَانِ». (1)

ای پیامبر، از اینکه ایمان آوردهاند بر تو منّت می گذارند به ایشان بگو به اسلام آوردنتان بر من منّت مگذارید؛ بلکه این خداست که بر شما منّت می گذارد که به وادی ایمان هدایتتان کرده است.

تحقیق در آیاتی که واژه «منّت» در آنها به کار رفته، این واقعیت را روشن می سازد که از میان اینهمه نعمتها تنها موضوع رسالت و هدایت بشر است که شایسته منّتگذاری از سوی حق تعالی شده است که اگر در یک کفّه تمامی نعمتهای هستی و در کفّه دیگر نعمت هدایت الهی قرار گیرد کفّه دوّم بر اوّلی برتری و سنگینی دارد. و حال که موضوع رسالت دارای چنین بار ارزنده و والایی است، در نتیجه هدف آن نیز ارج و ارزش بلندی خواهد داشت.

حال با توجّه به این نکته برای تکمیل مبحث هدف رسالت، سه مبحث «بررسی جوامع به هنگام بعثت پیامبران» و «دعوت اوّلیّه پیامبران» و «شأن پیامبر» را به طور خلاصه بررسی می کنیم.

بررسی جوامع به هنگام بعثت پیامبران

برای ترسیم شمای کلّی جامعه در آستانه ظهور پیامبران وضعیت مردم از نظر اعتقادی و عملی مورد مطالعه قرار می دهیم.

امیرالمؤمنین علیه السلام مردم را از نظر اعتقادی در رابطه با خدا در آستانه بعثت چنین معرّفی می نماید :

وَ اصْطَفَی سُبْحَانَهُ مِنْ وُلْدِهِ أَنْبِیاءَ... لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللّهِ اِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الاَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ (2)

خداوند سبحان از میان فرزندان حضرت آدم پیامبرانی برگزید... آنگاه که اکثر


1- . الحجرات (49)/ 17
2- . نهج البلاغه، خطبه 1.

ص: 69

مردم پیمان خدا را تبدیل کرده بودند و حق او را نمی شناختند و برای او شریکانی قرار داده بودند و شیاطین آنها را از معرفت خدا بازداشته و از عبادت و پرستش او جدا نموده بودند.

دقّت در این کلام این واقعیّت را روشن می کند که مردم در آغاز خداپرست بودهاند، حقّ او را به ندای فطرت و به هدایت پیامبران شناخته و پاس می داشتند، امّا عواملی آنان را از این فطرت توحید و هدایت منصرف کرده و به راه باطل می کشانید. بعد از این هم خداوند متعال به لطف و احسان خود پیامبران دیگری فرستاد تا آنها را به حق بازگردانند.

این واقعیت را از کلمه «بدّل» می توان به دست آورد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در این کلامشان پنج ویژگی مردم را در آستانه بعثت انبیا بیان می کند که عبارت است از :

الف: عهدشکنی

ب: خدانشناسی

ج: شرک

د: انحراف از معرفت خدا

ه_: ترک عبادت خدا

از دیدگاه عملی به لحاظ فردی ویژگیهای بد اخلاقی و به لحاظ اجتماعی پدیده هایی چون کفر و نفاق و قطع رحم و نادانی و خونریزی و ظلم و ستم شیوه هایی است که در جوامع بشری در آستانه ظهور پیامبران به چشم می خورد.

تذکّرات فراوان اخلاقی، اجتماعی و عملی در قرآن مجید، نظیر آنچه در سوره حجرات به عنوان توصیه به مردم مسلمان آمده است و طرح مسائلی چون رعایت احترام پیامبر، نحوه سخن گفتن با آن حضرت، تسلیم نشدن به خبر فاجر و فاسق، نحوه رفع غائله های اجتماعی و برخوردهای داخلی، پرهیز از تمسخر دیگران، گریز از تعیین لقبهای بد برای مردم، دوری از ظنّ و گمان، غیبت و نظایر این امور، همه

ص: 70

بیانگر این واقعیّت است که مردم پیش از ظهور پیامبر اکرم و در ایّام آغازین رسالت آن حضرت با انواع مشکلات فردی و اجتماعی مواجه بوده و به شدّت از زندگی شایسته انسانی به دور افتاده بودند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در این زمینه هم می فرماید :

وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ... تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ، الاَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الآثَامُ مَعْصُوبَةٌ. (1)

[خداوند حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم را به رسالت مبعوث کرد ]در حالی که شما ملّت عرب... خون خویش را می ریختید و با خویشان بریده بودید، بتها در میانتان برپا شده بود و گناهان سراسر وجودتان را گرفته بود.

حضرت فاطمه علیهما السلام خطاب به مردمی که پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و به دنبال وقایع آن ایّام در مسجد مدینه گرد آمده بودند، با آن تألّمات شدید روحی، ابتدا بخشی از سوابق پیش از اسلام آنها را بیان نموده و یاد آن بدبختیها، انحرافها، کدورتها، کژیها، پلیدیها، شکستها و پایمال شدنها را با عبارات کوبنده و با تکیه بر آیات قرآنی در خاطره ها زنده نمود و فرمود :

وَ کُنْتُمْ عَلی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِمُذقَةَ الشَّاربِ وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ وَ قبْسَةَ العَجْلاَنِ وَ مَوْطِیءَ الأَقْدامِ. وَ تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ وَ تَفْتَانُونَ الوَرَقَ، أَذِلَّةً خَاسِئینَ، تَخَافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النّاسُ مِنْ حَوْلِکُمْ.فَأَنْقَذَکُمُ اللّهُ بِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله و سلّم بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ التِّی...». (2)

شما بر لب پرتگاه آتش بودید، جرعه هر آشامنده و فرصتی مناسب برای هر آزمند و شعلهای برای کسی بودید که به شتاب دنبال شعلهای بود. زیر پای دیگران لگدمال می شدید و آبهای گندیده می آشامیدید و برگ درختان می چیدید. ذلیل و ناتوان و توسری خور بودید و از آن وحشت داشتید که مردم از اطراف به شما هجوم آورند. پس خداوند بعد از همه اینها شما را به وجود رسولش صلی الله و علیه و آله سلم نجات داد.


1- . نهج البلاغه، خطبه 26.
2- . بحارالانوار 8/108 طبع قدیم.

ص: 71

امام سجّاد در مناجات انجیلیه عرض می کند :

أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ الْکَرِیمُ وَ رَسُولُهُ الطَّهِرُ الْمَعْصُومُ، بَعَثَهُ و النَّاسُ فِی غَمْرَة الضَّلالَةِ سَاهُونَ وَ فِی غِرَّةِ الْجَهَالَةِ لاَهُونَ، لاَ یَقُولُونَ صِدْقاً وَ لاَ یَسْتَعْمِلُونَ حَقّاً قَدِ اکْتَنَفتْهُمُ الْقَسْوَةُ وَ حُقَّتْ عَلَیْهِمُ الشِقْوَةُ. (1)

گواهی می دهم که محمّد بنده ارجمند و رسول پاک و معصوم خدای تعالی است. او را مبعوث کرد در حالی که مردم در حیرت گمراهی پریشان فکر و در غفلت نادانی سرگرم بودند. راست نمی گفتند و به حقّ عمل نمی کردند. بیرحمی آنها را دربرگرفته بود و شقّاوت بر آنها ثابت شده بود.

به هر حال جامعهای که از خدای تعالی خالق و مالک خویش بریده شود، از کمالات و خوبیها و ارزشها دور شده و در بدیها و زشتیها و بیبند و باری غوطهور خواهد شد و هدایت، رحمت، شفقت و انسانیّت از آن رخت بربسته و در دامن شیطان قرار خواهد گرفت و شقاوت و انسانیّت از آن و جنایت و درندهخویی بر آن احاطه خواهد کرد. خدای تعالی در چنین جوامعی پیامبران خویش را ارسال می کند تا پیش از هر چیزی بندگانش را که از او بریدهاند با او مرتبط کنند.

دعوت اوّلیّه پیامبران

آنچه در نگرش به تاریخ انبیا روشن می شود آن است که پیامبران به طور معمول در میان امّتهایی کار خود را آغاز کردهاند که سابقه ایمان در آنها بوده است امّا بر اثر عواملی از آن دور شده و به شرک و بتپرستی گرایش پیدا کرده بودند. از این رو انبیا علیهم السلام پیش از هر چیزی سعی می کردند مردم را بر فطرت اوّلی خود برگردانند. و به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام. «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ» : «تا میثاق فطرت خدا را از آنها مطالبه نمایند». و سخن در ابتدای امر این بود که: «قُولُوا لا اِلَهَ اِلاَّ اللّه تُفْلِحُوا»:«لاَ اِلَهَ اِلاَّ اللهُ بگویید تا رستگار شوید.


1- . الصحیفة السّجّادیة الجامعه/445.

ص: 72

خلاصه آنکه محور در دعوت پیامبران از آغاز تا انجام خدا بوده است و همواره مردم را به سوی حقتعالی فرا می خواندهاند و در این راه رنج و تلاش فراوانی را متحمّل شدهاند. در آغاز سوره شعرا به بیان داستان زندگی و جریان تبلیغ هفت پیامبر بزرگ پرداخته و یکی پس از دیگری - ضمن تأکید بر جنبه مشترک و محوری دعوت که فراخوانی به خداپرستی و پرواپیشگی است -، وقایع آنان را یادآور می شود تا سرانجام به مسائل دوران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلام اشاره کرده و در نهایت حضرتش را مورد خطاب قرار داده، می فرماید :

«فَلاَ تَدْعُ مَعَ اللّهِ اِلَهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ». (1)

پس جز خدای یکتا معبودی دیگر را مخوان که از عذاب شوندگان خواهی شد.

و این واقعیّت در آیه: «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلَّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (2) : «در میان هر قومی پیامبری فرستادیم که خدا را عبادت کنید و از

طاغوت بپرهیزید» به نحو تمام و کمال به چشم می خورد و به عنوان راه و روشی همگانی برای تمامی پیامبران در منطق قرآنی تلقّی شده است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود :

أَدْعُوکُمْ اِلَی کَلِمَتَیْنِ خَفیفَتَیْنِ فِی اللِّسانِ وَ ثَقَیلَتَیْنِ فِی الْمِیزَانِ: شَهادَةِ لاَ اِلَه الا اللهُ وَ أَنِّی رَسُولُ اللهِ. (3)

من شما را به دو کلمه فرا می خوانم که به زبان سبک و در میزان سنگین است : شهادت بر اینکه خدایی جز الله نیست و اینکه من پیامبر خدایم.

و در نامه خویش به نصارای نجران و دعوت آنان به اسلام مرقوم فرمود :

اِنِّی أَدْعُوکُمْ اِلَی عِبَادَةِ اللّهِ مِنْ عِبَادَة العِبَادِ. وَ أَدْعُوکُمْ إلی وِلاَیَةِ اللهِ مِنْ وِلاَیَةِ الْعِبَادِ (4)

من شما را از عبادت بندگان به پرستش خداوند و از ولایت آنان به ولایت خداوند فرا می خوانم.


1- . الشعراء(26)/213.
2- . النحل(16)/36.
3- . ارشاد شیخ مفید/29.
4- . بحارالانوار 21/285.

ص: 73

و امیرالمؤمنین علیه السلام به همین جنبه محوری اشاره کرده، و می فرماید :

فَبَعَثَ اللهُ مُحَمّداً صلی الله علیه و آله و سلّم بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الاْوثانِ اِلی عِبادَتِهِ وَ مِنْ طاعَةِ الشَّیْطانِ اِلی طاعَتِهِ (1)

خداوند محّمد صلی الله و آله و سلّم را به حق برانگیخت تا بندگان او را از پرستش بتها به عبادت خدا و از اطاعت شیطان به پیروی خدا فرا خواند.

باید توجّه داشت که سخن ما در این بخش درباره دعوت اوّلیّه رسولان و بررسی محور اساسی دعوّت آنان بود. بدیهی است که این مطلب با اهداف دیگر آنان که در جریان نهضتهای الهی پیامبران دنبال شده نه تنها تضادّی نداشته و آنها را نفی نمی کند، بلکه در این میان همگرایی نیز دارد. چرا که در تمامی آن تلاشها نظیر تکامل بخشی انسانها، برپایی جامعهای آراسته به زیور عدل و داد، گسترش نظام تعلیم و تربیت، برنامهریزی تزکیه نفس، احیای مفاهیم فراموش شده اخلاقی، رفع اختلافات، نظام برادری و برابری و اموری دیگر از این قبیل، اگر خدا محور باشد، این عناوین مفهوم راستین خود را پیدا خواهد کرد و تحقّق واقعی و خارجی آنها به مفهوم تام و تمام کلمه نیز جز در پناه اعتقاد به خدا و دعوت به او امکانپذیر نخواهد بود.

شأن پیامبران

اگر بخواهیم شأن یک پیامبر را در یک کلمه جامع خلاصه کنیم باید بگوییم: شأن انبیا «تذکّر» است. چنانکه قرآن خطاب به پیامبر می فرماید :

«فَذَکِّرْ اِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ» (2)

ای پیامبر تذکّر ده که تو تنها مذکّر هستی. سیطره و تسلّط بر آنها نداری.

انبیا در موضوع خداپرستی که محور اصلی و اساسی دعوتشان بوده، شأنشان متذکّر نمودن انسانها می باشد و بیش از آن وظیفهای ندارند. آنها موظّفند تا آنچه


1- . نهج البلاغه، خطبه 147.
2- . الغاشیة (88)/ 21 و 22.

ص: 74

مردم از خاطر بردهاند و در نهادشان ریشه دارد، با تذکّرات خود یادشان آورند و بار دیگر آنان را به ساحت مقدّس خداوند فرا خوانند.

آنان برای انجام این تذکّر بلاغهای روشن و بیانهای گویا دارند که شامل مجموعه اعتقادات، اصول، فروع، احکام، امثال، قصص و اموری دیگر می باشد. خدای تعالی می فرماید :

«فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ اِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ» (1)

پس آیا جز بلاغ روشن چیزی بر عهده پیامبران نهاده شده است؟!

و آنان در این راه با دو ابزار «بشارت» و «انذار» قدم می گذارند.


1- . النحل (16)/35.

ص: 75

ویژگیهای پیامبران

1) بررسی و شناخت خلق و خوی فردی و جمعی پیامبر

خلق و خوی انسانها از جمله عمدهترین عوامل در جذب و یا طرد افراد دیگر نسبت به خود می باشد. از این رو ضروری است که پیامبر از چنان ویژگیهای بلندی در این باب برخوردار باشد که بتواند افراد را به خود جلب نماید. خدای تعالی درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می فرماید :

«اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ» (1)

بیگمان تو بر خُلقی بزرگ هستی.

و در آیهای دیگر با بیان پیامد تندخویی می فرماید :

«وَ لَوْ کُنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَ نْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (2)

و اگر تندخو و سختدل بودی مردم از اطرافت پراکنده می شدند.

و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می فرماید :

«بُعِثْتُ بِمَکارِمِ الأَخْلاقِ وَ مَحَاسِنِهَا (3)

من به اخلاق شرافتمندانه و نیکو مبعوث شدهام.

و صورت دیگر این حدیث تعبیر مشهورِ «بُعِثْتُ لأتمِّم مَکَارِمَ الاَخْلاَقِ» است که در بحارالانوار 16/210، از تفسیر مجمعالبیان نقل شده است.

می دانیم که منشأ و اساس همه فضایل و خوبیها عقل و خرد انسانی است. امام


1- . القلم(68)/4.
2- . آل عمران (3)/159.
3- . بحارالانوار 16/287.

ص: 76

صادق علیه السلام در روایتی وجود خصال و ویژگیهایی را برای کمال عقل در انسان لازم دانسته و با بیان اینکه خداوند متعال عقل را هفتاد و پنج لشکر و یاور قرار داده، آنها را شماره می کند و از جمله امید، عدل و داد، رضا، شکر، رأفت، مهربانی، بردباری، برادری، دوستی، وفاداری، افتادگی، راستی، شهامت مداراکردن، نیکی به پدر و مادر، عمل به معروف، پاکیزه و باوقار بودن، انس و الفت داشتن و دست و دل باز بودن را از آن خصلتها قرار داده می فرماید :

فَلاَ تَجْتَمِعُ هذِهِ الْخِصَالُ کُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ اِلاَّ فِی نَبِیّ أَوْ وَصِیّ نَبِیّ أَوْ مُؤمِنٍ قَدِ امتْحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلاِیمَانِ (1)

همه این خصلتها و ویژگیها که لشکریان و یاوران عقل و خرد هستند جز در پیامبر یا وصیّ یا مؤمنی که خداوند متعال ایمان قلبی او را مورد امتحان قرار داده، جمع نمی شود.

بنابراین همه پیامبران الهی همه فضایل و کمالات انسانی را دارا بوده و عقل و خرد در آنها به کمال رسیده است. و به همین جهت است که خداوند متعال آنان را به عنوان الگو برای مردم معرّفی کرده می فرماید :

قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی اِبْراهیِمَ وَ الذَّینَ مَعَهُ» (2)

در ابراهیم و همراهان او برای شما اسوه و سرمشقی نیکو هست.

و درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم می فرماید :

«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةُ» (3)

بیقین برای شما در رسول خدا اسوه و سرمشقی نیکو هست.

پیامبران عموماً و پیامبر اسلام خصوصاً، قبل از بعثت سابقهای روشن، اخلاقیّات و ویژگیهای مثبت و فضایلی را داشتهاند که زمینه را برای مقبولیّت در میان مردم فراهم می نمود. و بعد از بعثت نیز به صورت انسانهایی راهگشا، توانا، دلسوز، پابرجا، فداکار و دارای انبوهی از کرامتهای انسانی جلوهگر شدهاند که این


1- . الکافی 1/20.
2- . الممتحنة(60)/4.
3- . الاحزاب(33)/21.

ص: 77

برتریها خود پشتوانه توفیق آنان شد و سرانجام موجب تحقّق هدفهای مکتب آنان گردید.

علی علیه السلام خلق و خوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم را چنین بیان می دارد :

حَتّی بَعَثَ اللّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلّم شَهیداً وَ بَشیِراً وَ نَذیراً، خَیْرُ الْبَرِیَّةِ طِفْلاً، وَ أَنْجَبُهَا کَهْلاً، وَ أَطْهَرُ الْمُطَهَّرِینَ شِیمَة وَ أَجْوَدُ الْمُسْتَمْطِرِینَ دِیمةً (1)

تا اینکه خداوند محّمد صلی الله علیه و آله و سلّم را مبعوث ساخت که گواه و بشارت دهنده و بیم کننده باشد. در کودکی بهترین مخلوق و در کهولت و پیری نجیبترین آنها بود. اخلاقش از همه پاکان پاکتر و باران وجود و بخشش او بی سر و صدا و از همه بادوامتر بود.

و نیز می فرماید :

کَانَ أَجْوَدَ النَّاسِ کَفّاً وَ أَجَرَأَ النَّاسِ صَدْراً وَ أَصْدَقَ النَّاسِ لَهْجَةً وَ أَوْفاهُمْ ذِمَّةً وَ أَلْیَنَهُمْ عَریکَةً وَ أَکْرَمَهُمْ عِشْرَةً. وَ مَنْ رَآهُ بَدِیهَةً هَابَهُ. وَ مَنْ خَالَطَهُ فَعَرَفَهُ أَحَبَّهُ. لَمْ أَرَمِثْلَهُ قَبْلَهُ وَ لاَ بَعْدَهُ (2)

[ رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم] بخشندهترین مردم در سخاوت، و دلاورترین آنان در شیردلی و راستگوترین مردم در گفتار، پایبندترین در ادای تعّهد و نرمترین ایشان در خلق و خوی و گرامیترین آنان در نشست و برخاست بود. هر که او را به ناگاه می دید هیبتش او را فرا می گرفت. و آنگاه که با حضرتش درآمیخته و او را می شناخت وی را دوست می داشت. همانند او پیش از وی و بعد از حضرتش ندیدهام.

2) پیامبر آیه علم الهی

اشاره

پیامبران آموختگان علم الهی هستند و جز از علم خداوندی از منشأ دیگری در


1- . نهج البلاغه، خطبه 105.
2- . بحارالانوار 16/231.

ص: 78

این زمینه برخوردار نشده اند. آنان با این علم وَهَبی الهی چنان توانایی و شایستگی پیدا می کنند که مسؤولیتهای ناشی از وحی و ابلاغ آن را تحمّل می کنند.

البتّه معلوم است که علم لازمه رهبری است. یعنی میان هدایت و آگاهی پیوندی ناگسستنی است و با توجّه به آنچه در باب هدایت الهی پیش از این گفته شد، مفهوم این آیه معلوم می شود که :

«أَفَمَنْ یَهْدِی اِلَی الْحَقِّ أَنْ یُتَّبَعْ أَمَّنْ لاَ یَهِدّیَ اِلّا أَنْ یُهْدی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ». (1)

آیا آن کس که مردم را به حق هدایت می کند شایسته پیروی است یا او که خود راه نمی یابد مگر آنکه راهنمایی شود. شما را چه شده است؟! چگونه حکم می کنید؟!

یعنی پشتوانه پیامبران در این راهنمایی به سوی خداوند، هدایتی است که خود از پروردگار گرفته و از سرچشمه فیض الهی سود جستهاند. و طبیعی است که این هدایت آگاهانه با پشتوانه الهی پیوند خورده و هرگز از رهگذر اکتساب به دست نیامده است. و نتیجه گریز از چنین هدایت عالمانه و آگاهانه با پیشوانه الهی، غلتیدن در ورطه ظنّ و گمان است که راه به حقیقتی نمی برد و نجاتی برای انسانها به دنبال ندارد.

«وَ مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ اِلاَّ ظَنّاً اِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقٍّ شَیْئاً» (2)

و بیشترشان جز از ظنّ و گمان پیروی نمی کنند. و قطعاً ظنّ هیچ راهی به حقّ ندارد.

نتیجه اینکه پیامبر معلّمی است که دانش خود را از غیر بشر آموخته. یعنی معلم غیر متعلّم از بشر است و تجلّیگاه علم خداوند می باشد. چرا که دارای علم وهبی الهی است. و آیات قرآن به فراوانی درباره انتساب علم پیامبران به خداوند داد سخن داده است: درباره حضرت داوود و سلیمان علیهماالسلام می فرماید :


1- . یونس (10)/35.
2- . یونس (10)/36.

ص: 79

«وَ کُلاًّ آتَیْنَا حُکْماً وَ عِلْماً» (1)

و ما آنان را حکم و علم دادیم

و درباره حضرت یوسف علیه السلام می فرماید :

«اِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ» (2)

او به آنچه که ما وی را آموختهایم آگاه و عالم است.

و در داستان حضرت نوح علیه السلام می فرماید :

«وَ أَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» (3)

و من از خداوند چیزی را می دانم که شما نمی دانید.

و در داستان حضرت خضر علیه السلام هم می فرماید :

«وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (4)

و ما او را دانشی از نزد خود آموختیم.

و درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم می فرماید :

«عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ» (5)

آنچه را که نمی دانستی به تو آموخت.

آیات مذکور نمونه هایی از آیات فراوان در این باب است که پیامبران را دارای علم الهی معرّفی می کند.

امّیّت پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم

واژه امی و مشتقّاتش شش بار در قرآن به کار رفته است: دوبار به صورت لفظ امی و صفت اختصاصی پیامر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم آنجا که می فرماید :

«الذَّینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمی » (6)


1- . الانبیاء (21)/79.
2- . یوسف (12)/68.
3- . الاعراف (7)/62.
4- . الکهف(18)/65.
5- . النساء(4)/113.
6- . الاعراف (7)/158.

ص: 80

کسانی که از پیامبر امی پیروی می نمایند.

«فِآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیّ الأُمی » (1)

پس به خدا و رسولش که پیامبر امی است ایمان بیاورید.

و یک بار به صورت «أُمّیّون» درباره برخی از یهود به کار رفته است :

«وَ مَنْهُمْ أُمِّیّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الکِتَابَ اِلاَّ أَمَانِیّ» (2)

و از ایشان گروهی امی هستنئد که کتاب تورات را جزو آرزوها نمی دانند.

و سه مورد هم به صورت جمع درباره مشرکین و اعراب ساکن حجاز :

«وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الکِتابَ وَ الأُمِّیّنَ...» (3)

و بگو به یهود و نصارا و مشرکان عرب....

«ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأُمِّیّنَ سَبِیلٌ» (4)

این بدان جهت است که گفتند: ما را به امیّین - مشرکان عرب - راهی نیست.

«هُوَ الذّی بَعَثَ فِی الأُمِّیّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ». (5)

اوست کسی که در میان امّیین فرستادهای از خودشان مبعوث کرد.

موارد یاد شده در مجموع نشان می دهد که امی به معنای درس ناخوانده می باشد. و این مطلب به وسیله آیات دیگر نیز تأیید می شود.

زیرا در منطق قرآن، داشتن سابقه درس خواندن برای پیامبر همپای بروز تردید در نبوّت وی تلقّی شده و ضمن بیان برخی از نسبتهای ناروا از سوی مشرکان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم به طور کلّی موضوع امّیّت در زمینه پیشگیری از بروز شبهات تردیدآمیز در صحّت ادّعای پیامبر طرح گردیده است. قرآن می فرماید :

«وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مَنْ کِتابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ اِذا لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ» (6)

و تو پیش از این کتاب نمی خواندی و با دست خود نمی نوشتی. چرا که در غیر این صورت باطلگرایان به تردید می افتادند.


1- . الاعراف (7)/159.
2- . البقره (2)/78.
3- . آل عمران (3)/20.
4- . آل عمران (3)/75.
5- . الجمعة (62)/2.
6- . العنکبوت (29)/48.

ص: 81

در اینجا مشاهده می شود درس خواندن احتمالی پیامبر عامل بروز تردید در نبوّت وی تلقّی شده است. و در آیهای دیگر وقوع تحوّل در پیامبر پس از بعثت منتسب به دریافت وحی الهی شده است :

«وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنَا اِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الِکتَابُ وَ لاَ الاِیمانُ» (1)

ما اینچنین از رهگذر امرمان روحی به سوی تو وحی کردیم - که پیش از این نمی دانستی که کتاب و ایمان چیست.

در لسان کفّار قریش منابع مختلفی برایآموزش پیامبر قبل از بعثت نقل شده که قرآن گاهی به صورت تلویحی به آنها اشاره کرده است. از جمله سخنانی که در آن روزها گفته می شد و بعدها نیز در آثار مستشرقین به عنوان دستاویزی برای حمله به پیامبر مورد استفاده قرار گرفته و نویسندگانی هم در قالب روشنفکری همان مطالب موهوم و مغرضانه را بر قلم خود جاری نمودهاند، این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم سخن خود را از سلمان پارسی، بِلعام رومی ، غلام عبداللّه خضرمی به نام جبریا یعیش و بَحیرای راهب و... گرفته است. (2) قرآن درباره برخی از این نسبتها

می فرماید :

«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ اِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الذَّی یُلْحِدُونَ اِلَیْهِ أَعْجَمی وَ هَذالِسَانٌ الذَّی یُلْحِدُونَ اِلَیْهِ أَعْجَمی وَ هَذا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ» (3)

ما نیک می دانیم که آنان می گویند: جز این نیست که او را بشری آموخته است. زبان آن کس که تعلیم قرآن را به او می دهند عجمی است و این قرآن به زبان عربی روشن است.

در این آیه عدم ارتباط زبان عجمها، اعم از پارسی و هر زبان دیگری غیر از عربی با زبان عربی روشن و گویا، مبنای پاسخ قرآن به شبهه کسانی شده است که


1- . الشوری (42)/52.
2- . رجوع شود به بحارالانوار 18/199 و تفسیر کشّاف 2/635 ذیل آیه 103 از سوره نحل.
3- . النحل (16)/103.

ص: 82

سرچشمهای غیر از وحی خداوندی برای نبوّت پیامبر قائل شدهاند. و در آیه دیگر می فرماید :

«ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ» (1)

سپس از او روی گرداندند و گفتند: او آموخته شدهای جنزده می باشد.

در آیاتی از سوره فرقان ابتدا سخنان مشرکان و کافران درباره خدا مطرح گردیده و سپس به ذکر حرفهای نادرست و احتمالهای ناروای آنان درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم پرداخته شده و عواملی از قبیل آموزش، قصّهپردازی و دریافت از دیگران، زندگی مانند مردم عادی، عدم همراهی فرشته، نداشتن گنجینه گرانبها و سحرزدگی را برشمرده و در پایان می فرماید :

«اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الاَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً» (2)

بنگر که چگونه مثلهایی را برای تو می زنند پس گمراه شده و توان پیداکردن راه را ندارند.

چنانکه ملاحظه گردید در آیات مورد اشاره از یک سو حکمت امی بودن پیامبر بیان شده و از سوی دیگر شبهات مخالفان مطرح و پاسخ داده شده است.

همانگونه که گفتیم این شبهه ها منحصر به مشرکین زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم نبوده و در آثار نویسندگان روشنفکر معاصر هم سخنانی از این قبیل یافت می شود. برای نمونه به فرازهایی از کتاب بیست و سه سال اشاره می نماییم: در صفحه 23 و 24 این کتاب آمده است: «در سنّ یازده سالگی با ابوطالب به شام رفت و مایهای بدین حرکت و غوغای درونی رسید؛ دنیایی تازه و روشن که اثری از جهالت و خرافت و نشانی از زمختی و خشونت ساکنان مکّه در آن نبود. در آنجا با مردمان مهذّبتر، محیطی روشنتر، عادات و آدابی برتر مواجه شد که مسلّماً تأثیری ژرف در جان وی گذاشت... تحقیقاً معلوم نیست در این سفر با اهل دیانتهای توحیدی تماس گرفته است یا نه. شاید سنّ او اقتضای چنین امری را نداشته است،


1- . الدّخان (44)/14.
2- . الفرقان (25)/9.

ص: 83

ولی مسلّماً در روح حسّاس و رنج کشیده او اثری گذاشته است. و همین اثر او را به سفری دیگر تشویق کرده باشد و بر حسب اخبار متواتر در سفر بعد چنین نبوده و فکر تشنه و کنجکاو او بهرهای وافر از ارباب دیانات گرفته...»

و در صفحه 37 و 38 هم می نویسد: «این حالت در حضرت محّمد در دوران صباوت بوده. از این رو در مسافرت خود به شام به تجارت اکتفا نکرده بلکه با راهبان و کشیشهای مسیحی تماسهای متعدّد گرفته و حتّی هنگام گذشتن از سرزمینهای عاد و ثمود و مَدْیَن به اساطیر و روایات آنها گوش داده و در خود مکّه با اهل کتاب آمد و شد داشته و در دکّان حبر ساعتها می نشسته و با ورقة بن نوفل پسرعموی خدیجه که می گویند قسمتی از انجیل را به عربی کرده، در معاشرت دائم بوده است... قرائن و اماراتی که می توان از آیات قرآنی به دست آورد هم این معنا را تأیید می کند که یک حرکت و جنب و جوش غیر اختیاری در روح حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم پیدا شده و او را مسخّر عقیدهای ساخته بود تا سرانجام منتهی به رؤیا یا اشراق یا کشف باطنی و نزول پنج آیه نخستین سوره علق گردید...»

قرآن مجید علاوه بر آنچه گذشت در برخی آیات خود پاسخهایی تحلیلی به این نسبتها می دهد. گاهی پیشینه پیامبر را مطرح نموده و با نگرش به تاریخ آن جامعه از مردم می خواهد که عقل و خرد خویش رابه کار بیندازند و ببینند که در این جامعه نه تنها امکانی برای آموزش و پرورش وجود نداشت که اساساً تمایلی هم در این زمینه به چشم نمی خورد. اوج پرواز ادبی آنان در شعرهای امرؤالقیس بوده که درباره مسائل مضحک و مبتذل سروده شده و در معرض دید همگان قرار می گرفته است. خلاصه آنکه قرآن در این پاسخ تحلیلی خود روی زیستن پیامبر با همین مردم و در میان چنین جامعه منحطّ و بدور از علم و دانش پافشاری نموده و از آنان درخواست اندیشیدن در این امر مهم را می نماید که چگونه این گل زیبا در آن خارستان پهناور رویید :

«قُلْ لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لاَ أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمْراً مِنْ قَبْلِهِ

ص: 84

أَفَلاَ تَعْقِلُونَ» (1)

بگو: اگر خدا می خواست من قرآن را بر شما نمی خواندم و شما را بدان آگاه نمی کرد. قطعاً من سالها پیش از آن در میان شما زیستهام و آیا تعقّل نمی کنید؟

و گاهی نیز رابطه امّیّت با تحدّی پیامبر را مطرح می کند که اگر می توانید مجموعهای مثل قرآن را از همچون شخصی بیاورید :

«وَ اِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» (2)

و اگر در آنچه بر بنده خویش فرو فرستادهایم، شکّ و تردید دارید، پس سورهای از مثل او (پیامبر) بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بخوانید، اگر راستگویید.

و در جای دیگر با حدیث و نو خواندن قرآن از مخالفان می خواهد که اگر راست می گویند مانند قرآن چیزی نو و تازه بیاورند :

«فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ اِنْ کَانُوا صَادِقِینَ» (3)

پس سخنان تازهای همانند آن بیاورند اگر راستگویند.

(در اینجا آوردن سخن نو همانند تازه های قرآن، به عنوان تحلیل بحث امّیّت مطرح شد و بحث مستقل قرآن و بررسی آن از این دیدگاه در بخشهای بعدی خواهد آمد.) خلاصه آنکه پیشینه پیامبر و تحدّی آن حضرت، دو پاسخ تحلیلی در موضوع امّیّت و شبهات طرح شده از سوی منکران است. ضمن آنکه نگاه به تاریخ جاهلیّت و دور بودن مردم آن عصر و دیار از هرگونه درخشش علمی نیز، خود می تواند راهگشای ما در مبحث امّیّت باشد.

آیا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم خواندن و نوشتن می دانست؟

در پاسخ به این سؤال باید گفت که روایات نسبت به پس از دوران نبوّت پاسخ


1- . یونس (10)/16.
2- . البقرة(2)/23.
3- . الطور (52)/34.

ص: 85

مثبت می دهند. در بحارالانوار 16/134، در حدیثی از امام رضا علیه السلام و در روایتی دیگر از امام باقر علیه السلام نقل شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلّم قادر به خواندن و نوشتن بود. و در هر دو حدیث به آیه دوم سوره جمعه استناد شده که چگونه فردی که می خواهد تعلیم کتاب و حکمت دهد خود از خواندن و نوشتن محروم باشد. و در هر دو حدیث موضوع امی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم هم مطرح شده، ولی با بیان اینکه «اُمی » یعنی منسوب به «امّالقری» - مکّه- معنایی که برای امی بودن پیش از این بیان شد، از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم منتفی می دانند.

و در پارهای از روایات می گویند که حضرت می خواندند ولی نمی نوشتند. در بحارالانوار 16/132، از امام صادق علیه السلام نقل شده که درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود :

کانَ مِمَّا مَنَّ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ عَلی نَبِیّهِ صلی الله علیه و آله و سلّم أَنَّهُ کانَ أُمِّیّاً لا یَکْتُبُ وَ یَقْرَأُ الْکِتابَ.

از جمله الطاف خداوند بر پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلّم این بود که حضرتش امی بود و نمی نوشت امّا می خواند.

مرحوم مجلسی رحمة الله علیه نیز در جمع این روایات می گوید: حضرت می توانست بنگارد امّا بنا به مصالحی نمی نوشت. (1)

می توان روایات عدم کتابت را بر عدم تعلّم حمل نمود. زیرا که در عرف مردم این دو با هم پیوند خورده است. حضرت هم بر خواندن و هم بر نوشتن به اعجاز الهی قادر بوده است.

خلاصه آنکه پیامبر مظهر علم وهبی خدای تعالی است و امّیّت او شاهدی صادق بر این واقعیت است. چرا که دو روی سکّه قبل و بعد از نبوّت نشان از این واقعیّت انکارناپذیر دارد که حضرتش علم خود را نه از محیط و کسان اطراف خود بلکه از خدای جهان گرفته است.


1- . بحارالانوار16/134.

ص: 86

عصمت پیامبران

صدوق رحمة الله علیه در رساله اعتقادات می نویسد:

اعتقادنا فی الانبیاء و الرسل و الائمة و الملائکة صلی الله و علیه و آله و سلم أنّهم معصومون مطهرّون من کلّ دَنَس و أنّهم لا یذنبون ذنبا صغیراً و لا کبیراً و لا یعصون اللّه ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون. و من نفی عنهم العصمة فی شیء من أحوالهم فقد جهلهم.

یعنی: اعتقاد ما درباره انبیا و رسولان و امامان و فرشتگان - که درود خدا بر ایشان باد - این است که آنان معصوم و پاک از هر پلیدی هستند. و آنان هیچ گناه کوچک و بزرگی را انجام نمی دهند و خدا را در فرمانهایش نافرمانی ننموده و به اوامر خداوند عمل می نمایند. و هر کس در گوشهای از احوال آنان موضوع عصمت را نفی نماید، پس آنان را نشناخته است.

این اعتقاد روشن و قاطع و همه جانبه شیعه درباره پیامبران و امامان و فرشتگان به خاطر پشتوانه سنگین آیات و روایات و دلیلهای عقلی سبب شده است که مرحوم مجلسی رحمةالله و علیه از آن به عنوان امری ضروری در اعتقادات شیعه نام برده است. او می گوید «بدان: عمده مطالبی که امامیّه در زمینه پاکی پیامبران و امامان از هر گناه و پستی و نقص قبل و بعد از نبوّت اقرار داشته و اختیار کردهاند، سخن پیشوایان ما - که درود خدا بر ایشان باد - است. از این رو این مطلب به اجماع امامیّه بر ما معلوم شده است همراه با تأییدی که به نصوص فراوان بر این موضوع ارائه شده است تا اینکه عصمت در شمار مسائل ضروری در مذهب امامیّه قرار گرفته است. (1)

مفهوم عصمت

ریشه این کلمه عَصم به معنای امساک و حفظ و منبع می باشد. (2) این لغت و


1- . بحارالانوار 11/91.
2- . لسان العرب 12/403.

ص: 87

مشتقّاتش در قرآن کریم سیزده بار به کار رفته و تقریباً در همه موارد به معنای حفظ و منع است. به عنوان نمونه چند مورد نقل می شود :

«وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» (1)

و خداوند تو را از شرّ مردم حفظ می کند.

«مَا لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ» (2)

آنها را هیچ چیزی نیست که از خدا حفظ کند.

«قُلْ مَنْ ذَا الذَّی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللّهِ اِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رحمة» (3)

بگو: کیست آنکه شما را از خداوند نگه دارد اگر به شما اراده بدی کند یا اراده رحمت به شما نماید؟

بنابراین عصمت گوهری است که خداوند به فضل خویش به پیامبرش

می دهد تا در پناه آن ضمن دوری از گناه، بتواند مأموریت خطیرش را

به انجام رساند.

راغب اصفهانی می گوید: «عصمت انبیا به معنای حفظ خداوند است آنان را در مرحله اوّل به وسیله آنچه که از صفای باطن به آن مختص شدهاند، و سپس به آنچه که خداوند ایشان را در فضایل جسمی و نفسی برتری بخشیده است، و سپس به یاری رساندن و ثبوت قدمشان، و در پایان به فرو فرستادن سکینه و آرامش بر ایشان و به نگهداری دلهای آنان و به توفیقی که ایشان را داده است.» (4)

امام صادق علیه السلام معصوم را اینگونه تعریف می کند :

أَلْمَعْصُومُ هُوَ الْمُمْتَنِعُ مِنْ جَمِیعِ الَْمحَارِم. وَ قَدْ قَالَ اللّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالی: «وَ مَنْ یَعْتَصِمُ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ اِلی صِرَاطِ مُسْتَقِیمٍ» (5)

معصوم کسی است که توسّط خدا از همه گناهان حفظ می شود. و خدا فرموده است: «هرکس به حفظ الهی بپیوندد به یقین به راه راست هدایت شده است.»


1- . المائدة(5)/67.
2- . یونس (10)/27.
3- . الاحزاب(33)/17.
4- . المفردات/337.
5- . بحارالانوار 25/194.

ص: 88

رابطه علم و عصمت

میان علم و عصمت پیوندی ناگسستنی وجود دارد. به عنوان مثال کافی است در رفتار خود دقّت کنیم که در مواجهه با برخی از گناهان، از نوعی عصمت نسبی برخورداریم. اگر به این مسأله دقّت شود موضوع عصمت پیامبران به صورت امری عجیب و دور از باور جلوه نخواهد کرد. این امر بدان جهت است که ما به برخی از گناهان آگاهی کامل داریم و پیامدهای سوء آنها را می دانیم و این آگاهی موجب می شود ما از آن امور ناشایسته دوری کنیم. البتّه باید توجّه داشت که منظور در اینجا اصالت بخشیدن به علم به عنوان عامل قطعی پرهیز و دوری جستن از اینگونه اعمال ناشایست نیست، بلکه مقصود نشان دادن نقش آن در مواجهه با گناهان است.

به هر حال همانگونه که اشاره شد ما نسبت به برخی گناهان از نوعی عصمت برخورداریم. مثلاً از خوردن سم کشنده خودداری می کنیم و دوری می جوییم، ولی چه بسا نسبت به صفت زشت غیبت که در مثال قرآنی به عنوان «خوردن گوشت مردار بردار» (1) معرّفی شده، چنین مصونیت و عصمتی نداشته و از آن دوری نکنیم.

این مثال و موارد مشابه آن بیانگر اصل مورد اشاره در رابطه با علم و عصمت است.

پس اگر انسانها نسبت به عواقب همه رفتارها و کردارهای خود همانند مورد مثال علم و آگاهی داشته باشند، طبیعی است که کنترل شدیدی روی آنها خواهند داشت به طوری که حوزه این عصمت نسبت به گناه به مرور زمان گستردهتر می شود. انبیای الهی چون از علم وَهَبی الهی برخوردارند، یقیناً این آگاهی از چگونگی و واقعیّت کارها، در اجتناب آنان از گناه مؤثّر است.

در اینجا توجّه به دو مطلب ضروری است :

الف : در منطق قرآن علم و تقوا با یکدیگر پیوند خوردهاند. بدین معنا که علم


1- . خدای تعالی می فرماید: «أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً[الحجرات (49)/ 12]: آیا کسی از شمادوست دارد که گوشت مردار برادر خود را بخورد؟!

ص: 89

موجب خوف و خشیت خدا می شود. خدای تعالی می فرماید :

«اِنِّمَا یِخْشَی اللّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» (1)

به درستی که تنها عالمان هستند که از خدا می ترسند.

و تقوا ورزیدن موجب زیادتی علم از سوی خداوند می شود. خدای تعالی در این زمینه می فرماید :

«وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّهُ» (2)

از خدا پروا کنید تا خدا شما را بیاموزد.

«اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَاناً» (3)

اگر از خدا پروا کنید خداوند برای شما فرقان - یعنی هدایتی که با آن حق و باطل جدایی افکنید - قرار می دهد.

این رابطه متقابل بین تقواپیشگی و دور ماندن از گناه - عصمت - تا علم، همان مطالبی است که ما را به موضوع ریشه داشتن مسأله عصمت در علم آگاه می سازد.

ب : منظور از اینکه گفتیم: «انبیای الهی چون از علم وَهَبی الهی برخوردارند یقیناً این آگاهی از چگونگی و واقعیّت کارها آنان را از مبادرت به گناه حفظ می کند» این نیست که امکان اکتسابی بودن عصمت به مفهوم تامّ و تمام آن اثبات گردد و یا اینکه گفته شود عصمت پیامبران از این رهگذر به دست آمده، بلکه فقط بیان رابطه علم و و عصمت است.

دلیل عصمت

با توجّه به اینکه پیامبران صلوات الله علیهما اجمعین و آله و سلّم سفیران خدای تعالی در میان مردمانند و خداوند متعال دستورات و فرامین خود را به وسیله آنها به مردم می رساند، پس آنها باید مرتبه عالی کمالات انسانی را دارا بوده و هیچگونه نقص و عیب و زشتی در آنها یافت نشود تا مأموریت خود را به نحو احسن انجام


1- . فاطر (35)/28.
2- . البقرة(2)/282.
3- . الانفال (8)/29.

ص: 90

دهند و مردم را هیچ حجّت و دستاویزی در عدم پذیرش گفتار آنها نباشد.

بنابراین وقتی خداوند می خواهد کسی را مقام نبوّت و رسالت دهد، ابتدا باید او را نوری دهد که بتواند با آن نور سخن خدا را از سخن غیر او تشخیص داده و با وجود آن نور راه نفوذ شیطان بسته شود. و همچنین او را در حفظ وحی نیاز به آن نور است تا از سهو و نسیان مصون گردد. و در مقام ابلاغ فرامین و دستورات الهی هم باید در مرتبه عالی از کمالات و غنای نفسانی و اخلاص و عبودیّت و اطاعت باشد تا - نعوذ باللّه - دخل و تصرّفی در وحی الهی ننموده و دروغی به خدای تعالی نبندد و وحی الهی را همانطور که دریافت کرده به مردم برساند.

پس اگر کسی کوچکترین احتمال صدور کذب و تغییر و تحریف در وحی الهی یا سهو و نسیان یا نفوذ شیطان در سفیران الهی بدهد، مأموریّت پیامبران دچار مشکل شده و تردید و شبهه در قوانین و احکام تمام ادیان الهی راه پیدا خواهد کرد و هیچ حکم و قانونی به قطع و یقین به خدای تعالی مستند نخواهد گردید.

بدین ترتیب عصمت و مصونیّت پیامبران در حوزه مأموریت خود روشن شد. ولی این مقدار از عصمت برای کسی که سفیر خداوند متعال و حجّت او بر خلایق و مربّی و معلّم و اسوه و الگو برای مردم از ناحیه خدای تعالی است، امری لازم ولی کافی نیست؛ و برای این منظور او باید علاوه بر این از همه گناه ها، بدیها، زشتیها، ناپاکیها، پلیدیها و عیبها در همه لحظه های عمرش به دور باشد - و به تعبیر مشهور معصوم باشد - تا وقتی مردم را به پاکی و طهارت و اطاعت و فرمانبری و زدودن هرگونه بدی و پلیدی از وجودشان، دعوت می کند، با اطمینان خاطر و آرامش خیال آن را بپذیرند و به او از صمیم قلب گرویده، سخنان او را به جان و دل بخرند و از او حمایت کرده، از احکامش دفاع کنند.

پدری که اندکی عطوفت و مهربانی برای فرزندش دارد، هیچگاه راضی نمی شود فرزندش رابه دست مربّی و معلّمی بسپارد که از فضایل و مکارم اخلاقی و کمالات انسانی به دور است و سعی می کند بهترین شخص را برای او انتخاب نماید. پس با

ص: 91

وجود این چگونه ممکن است خداوند متعال که رحمت و مهربانی و شفقت او قابل قیاس با بشر نیست، نسبت به مربّی و معلم بندگانش بیمبالات باشد؟! آیا هیچ عاقلی چنین امری را به خدای تعالی روا می دارد؟!

شبهاتی درباره عصمت پیامبران

تا آنجا که به نظر آمده مسائل مربوط به هفت پیامبر حضرت آدم، یونس، یوسف، داوود، ابراهیم، موسی و پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم در هفده آیه از قرآن مورد سؤال واقع گردیده است. بدیهی است که طرح تمامی این آیات و پاسخگویی آنها خود نیاز به بحثی مستقل دارد. طالبان رجوع کنند به بحارالانوار 11/72 - 96 و ص 155 - 203 و ج 17/34 - 97 و کتاب تنزیه الانبیاء تألیف سید مرتضی قدس سره.

اهل سنّت و تردید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم در رسالت خویش

اهل سّنت در آثار خود با موضوع رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم چنین برخورد کردهاند که گویا حضرتش پس از بعثت دچار آنچنان تشویش و اضطرابی شد که همسر ایشان خدیجه علیها السلام نگران شد و او را نزد پسر عموی خود «ورقة بن نوفل» برد و ورقه از آن حضرت سؤالهایی کرد و آنگاه به خدیجه اطمینان داد که جای نگرانی نیست و مطمئن باشد که محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم به رسالت برگزیده شده است.

مطالب عامّه در این زمینه حکایت از تلقّی نادرست آنان از موضوع وحی و رسالت دارد. و پیامد چنین مطالبی جز بیاعتبار کردن موضوع و زیر سؤال بردن این اصل الهی برای فرد محقّقی که به آن آثار مراجعه می کند چیز دیگر نیست. به این جهت است که اسلام شناسانی که این گونه مطالب را مبنای شناخت خود درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم قرار دادهاند، نوعاً در داوری خود دچار لغزش و

ص: 92

اشتباه شدهاند. و بسی جای تأسّف است که این مطلب در برخی کتب شیعیان نیز از روی تساهل رسوخ کرده است.

در اینجا به عنوان نمونه به مواردی چند از تألیفات اهل سنّت در این زمینه اشاره نموده، پس از آن به نمونهای از کتب شیعه که حاوی این مطالب است تذکرّ می دهیم. و آنگاه به بیان گوشهای از آرای اصیل علمای شیعه در این باب خواهیم پرداخت تا این دو گونه تلقّی بخوبی از همدیگر بازشناخته شود.

در آغاز کتاب صحیح بخاری - که از جمله شش کتاب اصلی نزد اهل سنّت است - بعد از ذکر نحوه بازگشت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلّم از غار حِرا و دریافت اوّلین وحی و آیات نخستین سوره علق، موضوع ساختگی رهسپاری حضرت خدیجه علیها السلام نزد ورقة بن نوفل و همراه بردن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم را در آن حال، از قول عایشه یادآور می شود و نقل می کند که ورقه پس از آگاهی از حال، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم و سؤال و جوابهایی، با ایشان گفت :

«هذا ناموس الذّی نزّل اللّه علی موسی. یا لیتنی فیها جذعاً. لیتنی اکون حیّاً اذ یخرجک قومک» (1)

این همان ناموس است که خداوند بر حضرت موسی فرو فرستاد. ای کاش من جوان بودم. ای کاش آن هنگام که قومت تو را از این شهر می رانند من زنده باشم.

در کتاب سیره رسول اللّه - که ترجمه فارسی سیره ابن هشام است - جلد اوّل صفحه 210 -213، در موضوع مورد بحث یعنی آغاز دریافت وحی پس از نقل مطلب به گونهای خاص، داستان ساختگی دیگری هم در ارتباط با خود خدیجه علیها السلام است به این صورت که: خدیجه پس از شنیدن واقعه بعثت از زبان پیامبر برخاست و چادر اندر سرگرفت و به مکّه شد پیش ورقة بن نوفل که ابن عمّ وی بود. و این ورقه که دین ترسایی داشت و در علم انجیل و تورات رنج بسیار برده


1- . صحیح البخاری 1/4، کتاب بدءالوحی، باب 3.

ص: 93

بود و احوال پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلّم بدانسته بود. و خدیجه علیها السلام حکایت سیّد علیه السلام با وی بکرد و احوال که بدیده بود جمله پیش وی شرح باز داد. ورقه... گفت: ای خدیجه... بدان که این کسی که محمّد او را بدید جبرئیل بود که از نزد خدای تعالی به وی فرود آمده بود، همچنانکه به موسی و عیسی فرود آمد... خدیجه علیها السلام از پیش وی برخاست و باز غار حرا رفت پیش سیّد علیه السلام و آنچه ورقه گفته بود با وی به او گفت. و سیّد علیه السلام تمام ماه رمضان در غار حرا بود. چون ماه رمضان بگذشت برخاست و باز مکّه آمد. و پیشتر چنانکه قاعده وی بود به طرف خانه کعبه رفت. چون طواف خانه کعبه می کرد، ورقه بن نوفل او را بدید و گفت: یابن أخی، مرا بگو تا چه دیدی و چه شنیدی؟ آنگاه سیّد علیه السلام او را حکایت کرد... چون ورقه حکایت از سیّد علیه السلام بشنید، سوگند خورد و گفت: ای محمّد، به آن خدایی که جان ورقه در ید قدرت اوست که آنچه تو دیدی جبرائیل بود، همچنانکه از نزد حق تعالی بر موسی می آمد بر تو آمد. و تو آنچه از وی شنیدی وحی خدای بود. و تو پیغمبر آخرالزمانی و بهتر عالمیانی... چون ورقه این سخنها بگفت، سیّد علیه السلام از طواف فارغ شد و به خانه رفت. و جبرئیل به قاعده خود فرود آمدی و سیّد علیه السلام او را بدیدی و سخن وی بشنیدی، لکن سیّد را علیه السلام هنوز یقین نمی شد که وی جبرئیل است و او را اندیشه های دیگری می افتاد و احوال خود با کسی نمی گفت الّا با خدیجه. یک روز از بس متفکّر بود پیش خدیجه رفت و گفت: یا خدیجه، من از یک حال بر خود می ترسم و نمی دانم که این کیست که من او را می بینم و این چیست که از وی همی شنوم. خدیجه گفت: ای ابن عمّ من، هیچ توانی که چون او پیش تو آید - یعنی جبرئیل علیه السلام - تو ما را خبر دهی؟ سیّد علیه السلام گفت: بلی می توانم و این بار که بر من آید تو را خبر دهم. پس چون جبرئیل علیه السلام درآمد خدیجه را خبر داد و گفت: یا خدیجه، اینک صاحب من آمد که هر بار بر من می آمد. یعنی جبرئیل.

آنگاه خدیجه گفت: ای پسر عمّ من، برخیز و بر زانوی من نشین. سیّد علیه

ص: 94

السلام برخاست و به زانوی چپ وی نشست. خدیجه او را گفت: اکنون او را می بینی؟ گفت: بلی. خدیجه گفت: به زانوی راست من نشین. سیّد علیه السلام برخاست و به زانوی راست وی نشست. گفت: اکنون او را می بینی؟ گفت: بلی. خدیجه گفت: برخیز و برکنار من نشین. سیّد علیه السلام برخاست و بر کنار وی نشست و خدیجه مقنعه از سر بیفکند و موی سر خود مکشوف گردانید. در حال که او موی خود مکشوف گردانید جبرئیل علیه السلام غایب شد. دیگر پیغمبر را علیه السلام گفت او را می بینی؟ گفت: نه. پس خدیجه آواز برداشت و گفت: یا محمّد، خوش دار که آنچه تو آن را می بینی فرشته است نه دیو. و آنچه تو از وی می شنوی وحی رحمان است نه وسواس شیطان. و سیّد علیه السلام اگر چه واثق بود از قِبَل حقّ جلّ جلاله، اما چون مبادی وحی بود او را استیناس هنوز به وحی نیافته بود. از اندیشه و تفکّر خالی نمی بود تا آن زمان که وحی متواتر شد و قرآن آیت و سورت به وی فرود آمد استیناس تمام او را حاصل شد و آن اندیشه ها به کلّی از وی برخاست و دل وی راست بایستاد و تحمل أعباء نبوّت بکرد. (1)

جالب اینجاست نویسندهای که این مطالب ساختگی را با چنین آب و تابی نقل کرده، خود در همین کتاب پیش از ذکر جملات بالا آورده است: «دوم از مبادی وحی او را آن بودی که چون به وادیهای مکّه گذر کردی، جمله سنگها و چوبها به آواز در آمدندی و گفتندی: «السلام علیک یا رسولاللّه. و چندین سال بدین حال می بود تا جبرئیل به وی فرود می آمد.» (2)

آیا این نویسنده هرگز از خود سؤال نکرده که: اگر واقعیت رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم چنان بود که سنگ و چوب مسیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم مدّتها قبل از بعثت ظاهری به زبان آمده و حضرتش را با عنوان «رسولاللّه» مورد سلام و کلام قرار می دادند، آیا دیگر جایی برای این ساختن و پرداختنها باقی


1- . آنچه نقل شد نوشته زیاد بن عبداللّه بکائی بود که به عنوان ترجمه کتاب السیرة النبویّه 1/269، تألیفابن هشام، آمده است. و این مطالب همه اگرچه در سیره ابن هشام وجود دارد، ولی مترجم به جهتیکدست شدن ترجمه تصرّفاتی انجام داده است.
2- . سیره رسول اللّه 1/208.

ص: 95

خواهد ماند تا لازم شود که گره کار به دست ورقة بن نوفل و بعد از آن با آزمایش تجربی خدیجه علیها السلام حل گشته و رسالت حضرتش اثبات گردد؟

نکته دیگر اینکه هر چند نویسنده در بخش اخیر مطالب خود آن حضرت را واثق به واقعیّت وحی قلمداد نموده، امّا در عین حال ضمن عبارتهای بعدی تصریح نموده که آن حضرت مدّتهای طولانی انس و همخویی لازم را با وحی نداشت تا بعدها به دنبال تواتر وحی آن اندیشه های باطل از او دور شد. لازمه این سخن آن است که - نعوذ باللّه - پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم مدّتی نسبتاً طولانی از دوران آغازین رسالت خود در چنین ورطه هولناکی به سر می برد.

در کتاب الطبقات البکری 1/194 و 195، موضوع نزول وحی طی پنج نقل تاریخی از اشخاص مختلف آورده شده است که بنا به یکی از آنها پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم در قبال تحمّل وحی خدیجه علیه السلام را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «انّی لأخشی أن أکون کاهناً.» «من بر خود می ترسم که کاهن شده باشم.» و متقابلاً خدیجه ایشان را اطمینان می دهد که: «کلّا یابن عمّ لا تقل ذلک.» «چنین نیست ای عموزاده و چنین حرفی مگوی.» آنگاه خود نزد ورقه رفته و داستان را به او می گوید. ورقه پس از شنیدن مطالب می گوید: «واللّه ابن عمّک لصادق. و أنَّ هذا لبدء نبوّة. و انّه لیأ قیه الناموس الاکبر فمُریه أن لا یجعل فی نفسه الّا خیراً.»: «به خدا سوگند که عموزادهات راست می گوید. و این آغاز نبوّت است. او را ناموس اکبر آمده است. نزد او بازگرد و بگو که در نهاد خود جز خیر قرار ندهد.»

بسی جای تعجب و شگفتی است که شخصی که از سوی خدای تعالی به پیامبری و رسالت برگزیده می شود این چنین معرّفی می شود که نمی تواند کهانت و رسالت را از هم تشخیص دهد و دچار شکّ و تردید می شود ولی ورقة بن نوفل به عنوان متخصّصی آشنا به نبوّت معرّفی می گردد که پیامبر را به دریافت وحی و آمدن جبرئیل مطمئن می نماید.

اینگونه جریانات و داستانهای ساختگی به صورتهای مختلف در کتابهای سیره و

ص: 96

تفسیر اهل سنّت به فراوانی موجود است. و این سبب شده که گاهی در میان کتب نویسندگان شیعی نیز این گونه مطالب رسوخ کرده و مبنای تحلیل در این زمینه قرار گیرد. در اینجا به ذکر دو نمونه از این کتابها اکتفا می شود :

1. در تفسیر ابوالفتوح رازی 12/128، در تفسیر «اقرء باسم ربّک» می نویسد :

«زهری روایت کرد از عروه از عایشه که اوّلِ کار رسول خواب بود؛ خوابهای راست. هیچ چیز در خواب ندید الّا هم بر وفق آنکه دیده بودی پدید آمدی. آنگه چون تنها بودی او را ندا کردندی. تا یک روز بر کوه حرا نشسته بود جبرئیل آمد و او را گفت: یا محمّد اقرأ. بخوان. رسول صلی الله علیه و آله و سلّم گفت: «ما أنا بقارئ» : من نه خوانندهام. رسول صلی الله علیه و آله و سلّم گفت مرا بگرفت و بیفشرد سخت. پس بازگشت و گفت: بخوان. گفتم: یا جبرئیل، من خواننده نهام. بار دیگر مرا بیفشرد و بازگشت. و بار سه دیگر همچنین.

آنگه این آیات بر او خواند: «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبَّک» اِلی قوله: - «مَا لَمْ یَعْلَمْ» و برفت. رسول صلی الله علیه و آله و سلّم گفت: از آن رنج و تعب مرا تب آمد و بترسیدم و لرزه بر من افتاد. با حجره خدیجه رفتم و گفتم: «زمّلونی. و دثّرونی.»: بپوشید مرا. خدیجه جامه بر من افکند و من بخفتم. جبرئیل علیه السلام دگرباره آمد و آیه: «یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأْنْذِرْ» آورد. برخاستم و این حال با خدیجه بگفتم و گفتم: من می ترسم تا این حال سودایی است مرا. خدیجه گفت: «حاشاک!» دور باد از تو این حدیث. خدا تو را از این آفت دور بدارد؛ که مردم را دستگیری و صله رحم کنی و رنج از مردمان بازداری و مهمان را طعام دهی و مردم را بر نوائب روزگار معاونت کنی. آنگه گفت: برخیز تا نزدیک عمّ من رویم و این حدیث با وی بگوییم تا او در این چه گوید. برخاستم و نزدیک ورقة بن نوفل شدیم. و او کتاب اوائل خوانده بود. چون این حدیث بشنید گفت: «هنیئاً لک یا محمّد. أنت الناموس الاعظم.»: تو ناموس اعظمی که مادر کتب اوائل خواندهایم از تورات و انجیل. و تو پیغمبر آخرالزمانی که ختم نبوّت به تو کند خدای تعالی. و کاشکی من در روزگار تو بودمی تا تو را نصرت

ص: 97

کردمی تمام. پنداری در آن می نگرم که تو را از این شهر بیرون کنند و برنجانند تو را. گفت: مرا بیرون کنند؟ گفت: آری. و هیچ پیغمبر خدای نفرستاد الّا او را برنجانیدند. آنگه رسول صلی الله علیه و آله و سلّم گفت: هرگه که بر خلوتی و بر کوهی بودمی ، جبرئیل علیه السلام مرا پیش آمدی، من خواستمی تا خود را بینداختمی ، او مرا بگرفتی. پس برفتم دیگر باره ورقه را خبر کردم. مرا گفت: یا محمّد، چون این ندا بشنوی مگریز، بر جای باش تا چه می گوید تو را. آنچه گوید بشنو و یادگیر. گفت : برفتم و دیگر نوبت که آمد گفت: «یا محمّد، انَّک نَبیّ حقّاً.» تو پیغمبری بدرست. بخوان. گفتم: چه خوانم؟ گفت: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبَّ الْعَالَمِینَ» - تا به آخر سوره. من یاد گرفتم و برفتم ورقه نوفل را خبر دادم. مرا گفت: «أَبْشِرْ فَإَنَّکَ أَنْتَ النَّبِیُّ الذَّی بُشّرَ بِهِ.» موسی و عیسی علیهما السلام به تو بشارت دادند. و تو را جهاد فرمایند. و اگر من در روزگار تو بودمی در پیش تو جهاد کردمی ...»

2. در کتاب تحلیلی از تاریخ اسلام 1/32 در این باره می خوانیم: «نوشتهاند وی در آغاز نزول وحی بر خود ترسید و نزد خدیجه آمد و گفت: می ترسم دیو مرا گرفته باشد. خدیجه او را دلداری داد و گفت: هرگز چنین نخواهد شد... سپس او را نزد پسرعموی خود ورقة بن نوفل که مردی نصرانی و عالم بود برد و او را از حال محمّد خبر داد. ورقه به وی گفت که: مژده باد تو را که او پیغمبر این امّت خواهد بود.»

به هر حال آنچه نقل شد گوشهای از نقلهای عامّه بود که برخی از خاصّه هم به پیروی از آنها در کتابهای خود آوردهاند. و خلاصه این سخنها اینکه پیامبری که اهل سنّت به جهان و جهانیان معرّفی می کنند شخصی است که خود نمی داند پیامبر شده و برای تشخیص امر او را باید نزد حکیم برد، و نیز همسرش باید او را آزمایش کند و آنگاه پس از درستی نتیجه آزمایش به وی اطمینان دهد که نگران نباشد و بداند که پیامبر شده و خود او نیز ترس از این داشته باشد که نکند به رغم میل و علاقه باطنی خویش کاهن شده است.

بدیهی است که چنین گزارشهایی می تواند مبنای برداشتهای ناصحیح دیگران

ص: 98

شود که مسأله رسالت الهی را نیز همانند دیگر پدیده ها تحلیل نموده و از دیدگاه های مادّی مردمشناسی، جامعهشناسی، روانکاوی اجتماعی و... بر آن بنگرند و بر همین اساس آثاری مکتوب عرضه کنند که کمترین اثرش القای شبهه در ذهنها و قراردادن وحی الهی در کنار مسائلی دیگر است که در اصل هیچگونه همخوانی با یکدیگر ندارند.

در اینجا نظری به روایات امامان اهل بیت علیهم السلام انداخته و اشارهای کوتاه به آرای پرورش یافتگان مکتب آن امامان بزرگوار می نماییم تا تفاوت دو دیدگاه در برخورد با مسائل اصولی دین و بویژه نبیشناسی روشن گردد :

علی علیه السلام پس از ذکر حراست خداوند متعال پیش از بعثت نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم و با اشاره به رابطه خود با ایشان و نحوه پرورش خویش در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم و چگونگی پیروی تّام و تمام از آن حضرت در آن دوران، به ذکر وقایع آغازین دریافت وحی پرداخته و می فرماید :

وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحَراءَ فَأَرَاهُ وَ لاَ یَرَاهُ غَیْرِی. وَ لَمْ یَجَمْعُ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فَی الاِسْلامِ غَیْرَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ خَدیجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا؛ أَرَی نُورَ الْوَحْی وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُّوَةِ. وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحیُ عَلَیْهِ صلی الله علیه و آله و سلّم فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللّهِ، مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: هذا الشَّیْطانُ قَدْ أَیسَ مِنْ عِبَادَتِهِ. اِنِّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی اِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیّ وَ لکَنَّکَ لَوَزِیرٌ وَ اِنَّک لَعَلی خَیرٍ (1)

وی مدّتی از سال را در کوه حرا مجاور می شد. تنها من او را می دیدم و کسی دیگر او را نمی دید. در آن روزگار جز خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم خانهای که اسلام در آن راه یافته باشد وجود نداشت. تنها خانه آن حضرت بود که او و خدیجه و من - که سومی آنها بودم - اسلام را پذیرفته بودیم. من نور وحی را


1- . نهج البلاغه، خطبه 192.

ص: 99

مشاهده می کردم و بوی خوش نبوّت را حس می نمودم در آغاز وحی ناله شیطان رابه گوش خود شنیدم و آنگاه که از حضرتش از آن ناله پرسیدم فرمود: این ناله شیطان بود که از پرستش خویش ناامید شده است. هر آنچه من می شنوم تو نیز می شنوی و هر آنچه من می بینم تو نیز مشاهده می کنی. جز اینکه تو پیامبر نیستی، ولی تو یاور و وزیر من هستی و همواره در راه خیر قرار داری.

امام هادی علیه السلام در این زمینه در بخشی از بیانات مفصّل خود، پس از ذکر چگونگی آغاز دریافت وحی می فرماید :

وَ قَدْ اشْتَدَّ عَلَیْهِ مَا یَخَافُهُ مِنْ تَکْذِیبِ قُرَیْشِ فِی خَبَرِهِ وَ نِسْبَتِهِمْ اِیَّاهُ اِلی الْجُنُونِ وَ أَنَّهُ یَعْتَرِیِه الشَّیَاطِینُ.وَ کَانَ مِنْ أَوَّلِ أَمْرِهِ... أَبْغَضُ الاَشیْاءِ اِلَیْهِ الشَّیْطانُ وَ أَفْعَالُ الَمجَانِینَ وَ أَقْوَاُلهِمْ فَأَرَادَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ أَنْ یَشْرَحَ صَدْرَهُ وَ یُشَجِّعَ قَبْلَهُ فَأَنْطَقَ اللّهُ الْجِبَالَ وَ الصُّخُورَ وَ الْمَدَرَ وَ کُلَّمَا وَصَلَ اِلی شَیءٍ مِنْهَا نَادَاهُ: السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ. السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللّهِ... (1)

[آنگاه که نخستین وحی را دریافت کرد] از اینکه قریش خبر رسالتش را تکذیب کنند و او را به جنون نسبت داده و بگویند مبتلا به شیاطین شده است، سخت در هراس افتاد. چرا که از کودکی... از شیطان و کردار و گفتار دیوانگان خیلی بدش می آمد. پس خدای عزّوجلّ خواست سینهاش را گشایش دهد و دلش را بیباک کند. بدین جهت کوه ها و صخره ها و سنگریزه ها رابه سخن درآورد چنانکه وقتی بر یکی از آنها گذر می کرد وی را ندا می نمود: سلام بر تو ای محمّد. سلام بر تو ای ولیّ خدا. سلام بر تو ای رسول خدا...

علیّ بن ابراهیم قمی که از جمله بزرگان راویان حدیث و مفسّرین قرآن و از مشایخ بزرگوار شیعه به شمار می آید، در این زمینه چنین آورده است: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم در سنّ سی و هفت سالگی گهگاه در خواب کسی را می دید که


1- . بحارالانوار18/206.

ص: 100

به سویش آمده و به او می گوید: ای رسول خدا. روزی آن هنگام که در میان کوه ها به چرای گوسفندان مشغول بود، شخصی را دید که با او می گوید: ای رسول خدا. از او پرسید: تو کیستی؟ پاسخ داد: من جبرئیل هستم. «أَرْسَلَنِی اللّهُ اِلَیْکَ لِیَتَّخِذَکَ رَسُولاً.» خدا مرا به سوی تو فرستاد تا تو را به عنوان پیامبر برگزیند. حضرتش این مطلب را از دیگران پنهان داشت تا روزی جبرئیل با آبی از آسمان فرود آمد و به وی دستور وضو گرفتن داد...

جالب اینجاست که در برخی روایات، از امامان معصوم علیهم السلام درباره اینکه پیامبر چگونه سخن الهی را تشخیص می دهد و وحی رحمانی با وحی شیطانی بر وی مشتبه نمی شود، سؤال شده است در دو روایت به این پرسش جواب داده شده که ما هر دو را نقل می کنیم. امام صادق علیه السلام در جواب می فرماید :

اِنَّ اللّهَ اِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولاً، أَنْزَلَ عَلَیْهِ السَّکِینَةَ وَ الْوَقَارَ، فَکَانَ [الذَّی ]یَأْتِیهِ

مِنْ قِبَلِ اللّهِ مِثْلَ الذَّی یَرَاهُ بِعَیْنِهِ (1)

خداوند آنگاه که می خواهد بندهاش را رسول نماید، به او سکینه و وقار فرو می فرستد، پس برای او آنچه از سوی خدا می رسد همانند چیزی می شود که به دیدهاش مشاهده می کند.

و همو در روایت دیگر چنین پاسخ می فرماید :

کُشِفَ عَنْهَا الْغِطَاءُ (2)

از رسولان [آنگاه که به رسالت می رسند] پرده ها برداشته می شود.

و امام رضا علیه السلام در روایتی می فرماید :

اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أَیَّدنَا بِرُوحٍ مِنْهُ مُقَدَّسةٍ مُطَهَّرِةٍ لَیْسَتْ بِمَلَکٍ، لَمْ تَکُنْ مَعَ أَحَدٍ

مِمَّنْ مَضی اِلاَّ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ هِیَ مَعَ الاَئِمَّةِ مِنَّا


1- . تفسیر عیّاشی 2/201.
2- . بحارالانوار 11/56، و نیز رجوع شود به کتاب توحید/242.

ص: 101

تُسَدّدُهُمْ وَ تُوَفِّقُهُمْ. وَ هُوَ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ (1)

خدای عزّوجلّ ما را با روحی مقدّس و پاک از ناحیه خود تأیید می کند که آن روح فرشته نیست و با کسی از پیشینیان وجود نداشت مگر با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم. و آن با همه امامان از خاندان ما هست و آنها را راه می نماید و موفّق می کند. و آن عمودی از نور است که بین ما و خدای عزّوجلّ قرار دارد.

حال با توجّه به این روایات که از امامان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم نقل کردیم، آیا می شود - العیاذ باللّه - گفت که: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم وحی الهی را تشخیص نمی داد و در مورد نخستین وحی دچار شبهه و تردید شد و این تردید تا آنگاه که وحی به تواتر نرسیده بود ادامه داشت؟ و آیا می شود گفت که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم آیات الهی را برای مردم می خواند شیطان بر زبان ایشان - نعوذباللّه - چیزهایی را القا کرد؟! چنانکه طبری و دیگر مفسّرین و علمای اهل سنّت به این گونه سخنان تفوّه کردهاند. ما در اینجا در این زمینه هم روایتی از طبری از کتاب نقش ائمّه در احیای دین، سلسله درسهای علامه بزرگوار عسکری نقل می کنیم و خوانندگان عزیز را به مطالعه درس نهم این کتاب که تحلیلی مفصّل در این زمینه است و نیز درس هشتم که تحلیلی درباره نزول نخستین وحی الهی بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلام ّست، و همچنین به مطالعه تفسیر مناهجالبیان جزء 30 صفحه 41 - 53 و 211 - 217، تألیف مرحوم آیة اللّه حاج شیخ محمّد باقر ملکی میانجی، توصیه می کنیم. و اینک متن روایت از کتاب نقش ائمّه در احیای دین، درس نهم :

طبری نقل می کند: روزی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مجمعی از مجامع پر جمعیّت قریش حضور به هم رسانید. او در آن روز در دل تمّنا می کرد چیزی بر او نازل نشود که باعث تنفّر و انزجار قریشیان گردد، امّا خداوند در آن حال


1- . بحارالانوار 25/48.

ص: 102

سوره «والنجم» را نازل فرمود. پیامبر آن را همچنان قرائت کرد تا به آیه: «أَفَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزِّی وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأُخْرَی» رسید. در اینجا شیطان دو کلمه «تِلْکَ الْغَرَانِقَةُ الْعُلَی وَ اِنَّ شَفَاعَتَهُنَّ لَتُرْجَی» را بدو القا نمود. او نیز آنها را بر زبان راند. سپس از آن گذشته و باقیمانده سوره را قرائت فرمود. در پایان سوره سجده کرد و همه مردم حاضر نیز سر بر خاک نهاده و با او سجده کردند. همه به آنچه خوانده شده بود خشنود شدند. مشرکان قریش گفتند ما می دانیم که خداوند زنده می کند و می میراند و او خلق و رزق به دست دارد، ولیکن این خدایان ما نزد او شفاعت می نمایند. حال که تو نیز برای اینها سهمی قرار دادهای، ما با تو همراه هستیم. این دو را وی گفتند : شب هنگام جبرئیل به نزد آن حضرت آمد و او سوره را بر جبرئیل عرضه داشت. چون به آن کلمه که شیطان بدو القا کرده بود رسید، جبرئیل عرض کرد: من این دو را بر تو نازل نساختهام. پیامبر فرمود: پس آن را من بر خداوند افترا بستهام، و چیزی

به خداوند نسبت دادهام که نگفته است...

3) پیامبر آیه قدرت الهی

اشاره

قدرت یک پیامبر همانند علم او وهبیِ الهی است. و هرکس با اندکی توجّه در حالات پیامبران الهی بروشنی می یابد که هیچ پیامبری تا قبل از بعثت و طرح دعوت خود چنین قدرتی را نداشته و آنگاه که به نبوّت و رسالت برگزیده می شود بدون هیچگونه تمرین یا آموزش، و به طور کلّی بدون هرگونه اکتسابی، تنها در پرتو گزینش الهی این قدرت را پیدا می کند؛ قدرتی که همه قدرتها مقهور آن می شود و هیچ قدرتی را یارای مقابله با آن نیست. و چون این قدرت و موهبتی است که خداوند برخلاف سیر طبیعی و روال عادی به برگزیدگانش می دهد، به این جهت مواردی که این قدرت به کار گرفته شده و پیامبران با استفاده از آن کاری را انجام داده اند، یا به تعبیر صحیحتر خداوند کاری را از طریق پیامبرانش انجام داده است، به عنوان «آیه روشن» تعبیر شده است که بتفضیل مورد بحث قرار خواهد گرفت.

ص: 103

رابطه علم و قدرت

میان علم و قدرت رابطه نزدیکی وجود دارد به طوری که می توان گفت: اساساً علم به بار آوردنده قدرت است.

در کتاب تنبیهات حول المبدأ و المعاد/140، در این باره آمده است :

«الظاهر أنّ القدرة من کمال هذا النور [أی العلم] کما یؤیّد أنّ الانسان ربما یکون عالماً بشیء مع عدم القدرة علیه و لا یکون قادراً علیه الّا أن یکون عالماً به».

ظاهر این است که قدرت حاصل کامل شدن نور علم است. و مؤید این مطلب آن است که انسان بسا اوقات چیزی را می داند ولی قادر بر آن نمی باشد. ولی تا چیزی را عالم نشود قدرت به آن پیدا نمی کند.

و به همین جهت است که امام صادق علیه السلام زنده کردن مرده ها و بینا نمودن کور مادرزاد و به طور کلی همه آیات پیامبران الهی را علم می نامد؛ آنجا که در توصیف پیامبران خدا علیهم السلام می فرماید :

مُؤَیِّدِینَ مِنْ عِنْدِ الْحَکیمِ الْعَلیمِ بِالْحَکْمَةِ وَ الدَّلاَئِلَ وَ الْبَرَاهِینِ وَ الشَّواهِدِ مِنْ اِحْیَاءِ الْمَوْتَی وَ اِبْرَاءِ الاَکْمَهِ وَ الاَبْرَصِ.

فَلاَ تَخْلُو أَرْضُ اللّهِ مِنْ حُجَّةٍ یَکُونُ مَعَهُ عِلْمٌ یَدُلُّ عَلی صِدْقِ مَقَالِ الرَّسُولِ وَ

وُجُوبِ عَدَالَتِهِ (1)

انبیا از سوی حکیم دانا به وسیله حکمت و دلیلها و براهین و شواهدی از قبیل زنده نمودن مرده ها و شفادادن نابینای مادرزاد و شخص پیسدار، مؤید شدهاند. پس زمین خدا خالی از حجّتی نخواهد بود که او را علمی باشد که به راستی گفتار رسول و ثبوت عدالتش دلالت کند.

و نیز مؤیّد این مطلب روایاتی است که درباره اسم اعظم وارد شده است. در یکی از این روایات امام صادق علیه السلام می فرماید :


1- . التوحید/249.

ص: 104

اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ اسْمَهَ الأَعْظَمَ عَلی ثَلاَثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً. فَأَعْطی آدَمَ مِنْهَا خَمْسَةً وَ عِشْرِین حَرْفاً. وَ أَعْطی نُوحاً مِنْهَا خَمْسَةً وَ عَشْرِینَ حَرْفاً. وَ أَعْطی مِنْهَا اِبْراهِیمَ علیه السلام ثَمَانِیَةَ أَحْرُفٍ. وَ أَعْطَی مُوسَی مِنْهَا أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ. وَ أَعْطِی عِیسَی مِنْهَا حَرْفَیْنِ. وَ کَانَ یُحْیِی بِهِمَا الْمَوْتَی وَ یُبْرِی الاْکْمَهَ و الاْبَْرصَ. وَ أعْطی مُحَمّدآ اْثَنْینِ وَ سَبْعینَ حَرْفاً وَ احْتَجَبَ حَرْفاً لِئَلاَّ یُعْلَمَ مَا فِی نَفْسِهِ وَ یَعْلَمَ مَا فِی نَفْسِ الْعِبَادِ (1)

خدای عزّوجلّ اسم اعظم خویش را هفتاد و سه حرف قرار داد. از آن بیست و پنج حرف به حضرت آدم داد. و بیست و پنج حرف هم به نوح عطا کرد. و به ابراهیم علیه السلام هشت حرف عطا فرمود. و موسی را چهار حرف داد. و عیسی را دو حرف عطا نمود. و او با آن دو حرف مرده ها را زنده می کرد و کور مادرزاد و شخص مبتلا به پیسی را شفا می داد. و محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم را هفتاد و دو حرف داد. و یکی را [از همه ]مخفی داشت تا آنچه پیش اوست دانسته نشود و آنچه را که بندگان دارند، بداند.

بدین ترتیب ارتباطِ آیات و براهین داده شده به انبیا با علم آنان که علم وهبی الهی است روشن می گردد. و چنانکه دیدیم حضرت عیسی علیه السلام وقتی مردهای را زنده می کند، به واسطه علمی است که از ناحیه خداوند سبحان دریافت کرده است.

آیه یا معجزه

در فرهنگ قرآن و نیز در بیان معصومان علیهم السلام از آثار نشان دهنده این قدرت وهبی الهی به پیامبران صلی الله علیه و آله و سلّم به واژه های آیه و بیّنه تعبیر گردیده است. دقّت در بارِ فرهنگی این کلمات و مطالعه تاریخ پیامبران، ما را از گفتگو در پیرامون موضوع سحر و تفاوت آن با آیات انبیا و بحثهای زیادی که در این زمینه ها طرح شده، بینیاز می سازد.


1- . البحار 11/68.

ص: 105

باید توجّه داشت که واژه معجزه، به طور کلّی در موضوع مورد بحث در اینجا - یعنی اثبات کننده حقّانیت پیامبر - در قرآن کریم به کار نرفته است. عجز و مشتقّاتش در قرآن 25 بار آمده است. در این میان حتّی یک بار هم لفظ معجزه به کار نرفته است. به نظر می رسد که این لفظ به معنای خاص و مصطلح ریشه در کتب کلامی دارد و چنانچه در برخی روایات شیعه نیز به چشم می خورد، نظر بر این است که در آن مورد نقل به معنا شده است، به عنوان نمونه در کتاب بحارالانوار 11/71، وقتی ابوبصیر از امام صادق علیه السلام سؤال می کند که: «لأَیِّ عِلَّةٍ أَعْطَی اللهُ عَزَّوَجَلَّ أَنْبِیَاءهُ وَرُسَلَهُ وَ أَعْطَاکُمُ الْمُعْجِزَةَ؟»

علّت اینکه خدای عزّوجلّ پیامبران و رسولان و شما را معجزه عطا فرموده چیست؟ حضرت در جواب می فرماید: «لِیَکُونَ دَلِیلاً عَلی صِدْقِ مَنْ أَتَی بِهِ. وَ الْمُعْجِزَةُ عَلاَمَةٌ لِلّهِ لاَ یُعْطِیْهَا اِلاَّ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ لِیُعْرَفَ بِهِ صِدْقُ الصَّادِقِ مِنْ کِذْبِ الْکَاذِبِ»: [خداوند معجزه را عطا می کند] تا دلیل بر راستی آورنده آن باشد. معجزه علامت خداست. خداوند آن را نمی دهد مگر به انبیا و رسولان و حجّتهایش تا با آن راستی صادق از دروغ کاذب شناخته شود. در این روایت هم می بینیم که امام علیه السلام معجزه را به معنای علامت و آیه گرفته است و نظر به مضمون و معنای قرآنی آن نموده است.

بنابراین در اینجا نیازی به طرح بحثهایی نظیر سحر و معجزه و بررسی تفاوتهای آنها وجود ندارد. چرا که سحر اکتسابی است و بر مبنای آموزش، تمرین ریاضت و پیداکردن قدرتهای نفسی برای ساحر پیدا می شود به طوری که بررسی در زندگی ساحر این واقعیّت را نشان می دهد.

یعنی موضوع سحر از اساس در حوزه علم و قدرت وهبی الهی قرار ندارد که ضرورت طرح آن در ارتباط بامقوله نبوّت باشد. در حالی که در برخی کتب نظیر مقدّمه ابن خلدون، دائرةالمعارف فرید وَجْدی، رسائل اخوانالصفا و کتب دیگر آنقدر در این باره مطلب نگاشته شده و احتمالات مختلف مورد بررسی قرار گرفته

ص: 106

که حّد ندارد. مثلاً می نویسند: سحر یا با تحدّی است یا نه. اگر بدون تحدّی باشد مشکلی ایجاد نمی کند. امّا اگر همراه با تحدّی بود، یا استدلال پیامبر دروغین در دعوتش به این تحدّی است یا نه ؛ اگر استدلال به تحّدی است، یا سامع می داند که دروغ می گوید یا نمی داند. اگر نمی داند، یا برای او منبّهی هست یا نیست. و اگر منبّهی نیست، قاعده لطف ایجاب می کند که خداوند مدّعی را رسوا نموده و مردم را از ضلالت و گمراهی باز دارد.

ملاحظه می نمایید که چه مقدّماتی پشت سر هم ردیف شده و در نهایت با ایجاب لطف بر خداوند سبحان کار خاتمه یافته است؛ با اینکه بساط برخی مدّعیان نبوّت و حتی الوهیّت سالیانی بس دراز گسترده بوده و هست و خداوند چنین بایدی را در حقّ مریدانشان عملی نکرده و نمی کند. در حالی که اگر بگوییم: پیامبر باید دارای آیه علم و قدرت وهبی الهی باشد، اساساً هیچگونه جایی برای طرح این احتمالات باقی نمی ماند. چرا که آیه و بینّه یعنی دلیل روشن و با وجود این دیگر جای هیچ انکاری برای نفوس پاک باقی نمی ماند.

واژه «بینّه» 19 بار و جمع آن «بیّنات» 52 بار در قرآن آمده و همه جا به معنای دلیل روشن و آشکار و بیشتر راجع به پیامبران و موضوع دعوت و آیات آنهاست. و در بعضی موارد نیز صفتِ کلمه «آیه» قرار گرفته است. چنانکه می فرماید :

«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّناتٍ» (1)

همانا به موسی نه آیه آشکار دادیم.

در یک نگاه کلّی به آیات قرآن در این زمینه، پیوند میان دعوت پیامبران و ارائه آیه و بیّنه به چشم می خورد و قرآن روی این حقیقت پافشاری دارد که اوّلاً: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلْنا بِالْبَیّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزانَ» (2) : «ما فرستادگان خود را با

دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان فرو فرستادیم.»

و ثانیاً: پیامبران هر یک به تناسب حوزه و محدوده مکانی و زمانی مأموریت


1- . الاءسراء (17)/101.
2- . الحدید(57)/25.

ص: 107

خود گونه های مختلفی از این آیات روشن را همراه داشتهاند. و ثالثاً: انبیا توان ارائه بینّات خویش را فقط به خدا نسبت دادهاند و هر گونه قدرت و اختیار استقلالی در این زمینه و حرکت در مدار درخواستهای بیمورد مردم را از خود سلب نمودهاند. چنانکه حضرت موسی علیه السلام می فرماید: «قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» (1) «برای

شما دلیلی روشن از سوی پروردگارتان آوردهام.» و خدای تعالی خود نیز می فرماید : «وَ مَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ اِلاَّ بِإذْنِ اللّهِ» (2) : «و هیچ پیامبری را نیست که آیهای

بدون اجازه و اذن خدا بیاورد.»

خلاصه اینکه خدای متعال به پیامبران خود تواناییهایی را در ارتباط با دعوتشان عطا می کند تا این قدرت وهبی الهی برای آنان در میان مردم به بارآورنده مشروعیّت و مقبولیّت باشد و راستی گفتارشان و حقّانیّت ادّعایشان و انتساب مأموریتشان به خداوند متعال را اثبات نماید.

ضرورت آیه و بیّنه

با توجّه به آنچه در گذشته بیان شد که اصل کار انبیا دعوت به سوی معروف فطری است، انسانها همینکه سخن پیامبران را منطبق بر فطرت بسیط خود یافته و از رهگذر بیدار باش آنان به معرفت ترکیبی خدای متعال راه یافتند، صدق دعوت پیامبر را با دقّت در این انطباق می یابند. از این رو در دعوت و تذّکر نیاز به بیّنه نیست. چون پیامبر در این مرحله هنوز چیزی مطرح ننموده است. امّا آنجا که او می خواهد خود را به خدا نسبت داده و خویش را مأمور از ناحیه او معرّفی نماید و مسائلی را از جانب پروردگار مطرح کند، بدیهی است که در این مرحله ارائه بینه ضروری می گردد.

این مطلب را می توان بخوبی از نحوه رویارویی امّتها با پیامبرانشان به دست آورد که آنان نسبت به موضوع ارتباط با خدای جهان و وعده و وعیدهای پیامبران


1- . الاعراف(7)/105.
2- . الرعد(13)/38.

ص: 108

تردید داشته و در این موارد از آنان دلیل مطالبه می کردند. یعنی معمولاً در اصل دعوت انبیا که تذکّر به معروف فطری است، چندان درخواست آیه و بیّنه نمی کردند، بلکه آنجا که سخن از انذار و امر و نهی و انتساب به خدا و این قبیل مسائل مطرح بوده، از ایشان مطالبه دلیل می شده است.

آیه و بیّنه و ارتباط آن با زمانه

ابن سِکّیت می گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: چرا خدای تعالی موسی بن عمران علیه السلام را با عصا و ید بیضا و ابزار و آلات و سحر، و حضرت عیسی علیه السلام را با ابزار طب، و محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم را با کلام و خطبه ها مبعوث کرد؟ حضرت در جواب فرمود :

اِنَّ اللّهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَی علیه السلام کَانَ الْغَالِبُ عَلی أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ. فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّهِ بِمَا لَمْ یَکُنْ فِی وُسْعِهمْ مِثْلُهُ وَ مَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَیْهِمْ. وَ اِنَّ اللّهَ بَعَثَ عِیسَی علیه السلام فِی وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِیهِ الزّمَانَاتُ وَ احْتَاجَ النَّاسُ اِلی الطِّبّ، فَأتَاهُمْ مِنْ اللّهِ بِمَا لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ وَ بَمَا أَحْیَی لَهُمُ الْمَوْتَی وَ أَبْرَأَ الأَکْمَهَ وَ الأَبْرَصَ بِاءِذْنِ اللّهِ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَیْهِمْ.

وَ اِنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلّم فِی وَقْتٍ کَانَ الْغَالِبُ عَلی أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَ الْکَلاَمَ - وَ أَظُنُّهُ قَالَ: الشِّعْرَ - فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مِن مَوَاعِظِهِ وَ حِکَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَیْهِمْ... (1)

آنگاه که خدای متعال حضرت موسی علیه السلام را مبعوث کرد، روش رایج و غالب میان مردم آن عصر سحر و جادو بود. از این رو خداوند - توسّط موسی برای ایشان - آیهای را ارائه فرمود که آنان توان ارائه مانند آن را نداشتند. و به حضرت موسی چیزی را داد که با آن سحر آنان را باطل نمود و حجّت خدا را بر آنها ثابت


1- . الکافی 1/24.

ص: 109

نمود. و خدا عیسی علیه السلام را هنگامی مبعوث کرد که مردم دچار مرضهای مزمن بودند و نیاز به طبّ داشتند. از این رو خداوند توسّط عیسی علیه السلام برای آنان آیهای را ارائه فرمود که توان هماوردی با آن را نداشتند؛ آیهای که با آن مردگان را زنده و کوران مادرزاد و اشخاص پیسدار را به اذن خدا شفا می بخشید و بدینسان حجّت را بر آنان ثابت می نمود.

و خدا محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم را در زمانی فرستاد که در میان مردم زمانهاش خطابه و سخنوری - و به گمانم فرمود: شعر - رایج بود. پس از ناحیه خدا برای آنان، مجموعهای از مواعظ و حکمتهایش را آورد که سخنوری آنان را باطل نموده و حجّت را بر ایشان ثابت کرد...

نتیجهای که از این روایت می گیریم این است که اوّلاً هدف و حکمت آیه و بیّنه اتمام حجّت بر مردم است. و ثانیاً این آیات و بیّنات معمولاً در ارتباط با آگاهیهای مردم بوده و با زمانه تناسب دارد. یعنی در همان رشتهای که مردم به ظاهر کار آمدند، در مقابل پیامبر خویش و بیّنات او ناتوان می شوند.

قرآن، آیه و بیّنه پیامبر خاتم

بنا به عقیده ما قرآن بیّنه ماندگار پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم است که همواره می تواند شاهد صادقی بر صحّت ادّعای آن حضرت باشد. آنچه در اینجا مورد بحث است بررسی برخی ویژگیهای قرآن به عنوان بیّنه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می باشد و منظور قرآنشناسی به طور مطلق و بررسی همه علوم و اسرار آن نیست. زیرا که این مهم نیازمند کتابها و تحقیقات و تتبّع فراوان و طاقت فرساست که از وسع و توان ما خارج است.

با تحقیق و بررسی آثار محقّقین و مفسرین گذشته و حال درباره بیّنه بودن قرآن، به این نتیجه می رسیم که بیش از تمامی موضوعات مسأله فصاحت و بلاغت قرآن مورد توجّه بوده است. و این ویژگی ممتاز قرآن به عنوان وجه اساسی در زمینه بیّنه

ص: 110

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم مطرح شده است. و به دنبال آن تحدّی قرآن هم به همین خصیصه بازگردانده شده است. به طوری که این مسأله به عنوان جزء غالب بر فضای اکثر کتب تفسیری و تحقیقی پیرامون قرآن - اعمّ از شیعه و سنّی - به چشم می خورد، تا جایی که موضوعها و ویژگیهای دیگر قرآن را تحتالشعاع خود قرار داده است.

در اینجا به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم :

«تحدّی به یک سوره جز از جنبه بلاغت قرآن نمی تواند باشد. زیرا معانی آیات و سور قرآن مختلف است، ولی کیفیّت بیان و اعجاز لفظی در آنها مشترک و موجود است برخلاف معجزات دیگر که هر کدام در یک سوره هست و در یک سوره نیست.» (1)

چنانچه ملاحظه می شود روح سخن در این کلام آن است که در عنوان تحدّی با منکران برآوردن سوره های مشابه از جنبه لفظی و ترکیب صوریِ سخن - نه معانی آن - مورد نظر است.

در مقدّمه یکی از تفاسیر آمده است: «قرآن کریم به خاطر اعجاز در بلاغت بهترین دلیل بر اعراب است. زیرا که از آوردن مثل آن و حتّی سورهای از آن ناتوان هستند.» (2)

برخی که روی این جنبه قرآن یعنی موضوع فصاحت و بلاغت بیش از حدّ لازم پافشاری دارد، به تصریح قرآن در این آیه استناد می کند که می فرماید: «هذا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبیِنٌ» (3) : «آین، زبان عربی روشن است.» این نویسنده با توجّه به این آیه

می نویسد: «در حقیقت عربی مبین به معنای فصیح و بلیغ است و در قرنهای بعد که علم معانی و بیان به منظور درک مزایا و محاسن لفظی قرآن وضع شد، لفظ فصاحت و بلاغت را برای روشنی و رسایی کلام اصطلاح کردند...

با این توضیحات شکّی نیست که تحدّی قرآن در مکّه و بویژه در اوایل امر جز به


1- . مقدّمه تفسیر نوین/46.
2- . آلاءالرحمن1/5.
3- . النحل(16)/103.

ص: 111

اعجاز بیان و بلاغت آن نبوده است.» (1)

و در ترجمه «الاتقان فی علوم القرآن» ج 2/371-391، ذیل عنوان فصلی در چگونگی اعجاز قرآن، بیاناتی از مفسّرین مختلف و عمدتاً سنّی نظیر فخررازی، قاضی ابوبکر، مراکشی، سکّاکی، قاضی عیاض و دیگران نقل کرده که نوعاً به همین جنبه لفظی و ادبی قرآن تکیه نمودهاند.

پس آنچه در این نمونه ها مشخص است این است که تلاش فراوان صورت گرفته تا موضوع فصاحت و بلاغت در قرآن به عنوان زمینه اصلی تحدّی و مبارزهطلبی پیامبر و بیّنه ماندگار - و گاه منحصر به فرد - از سوی حضرتش برای تمامی قرون و عصرها تلقّی گردد؛ هر چند که گاهی محقّقان و مفسّرانی نیز در این میان پیدا شدهاند که با این نوع برخورد با بیّنه پیامبر به مخالفت برخاستهاند. به عنوان نمونه در تفسیر المیزان 13/201، ذیل آیه «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعتِ الْجِنُّ وَ الاِنْسُ...». (2) چنین آمده

است: «... هی ظاهرة فی أنّ التحدّی بجمیع ماللقرآن من صفات الکمال الراجعة الی لفظه و معناه لا بفصاحة و بلاغته... علی أنّ الایة ظاهرة فی دوام التحدّی و قد انقرضت العرب العرباء أعلام الفصاحة و البلاغة الیوم فلا أثر منهم و القرآن باق علی اعجازه متحدّ بنفسه کماکان.»...این آیه بیانگر آن است که تحدّی قرآن به تمامی صفات کمال آن است که به لفظ و معنی هر دو راجع است نه اینکه فقط به فصاحت و بلاغت آن باشد... علاوه بر اینکه آیه صریح در ماندگاری این تحدّی است و حال آنکه اعراب خالص آن زمان که بزرگان فصاحت و بلاغت بودند همه امروز از بین رفتهاند و اثری از آنان باقی نیست ولی قرآن بر اعجاز خود باقی مانده و همچنان تحدّی و مبارزهطلبی آن وجود دارد.

اشکالات انحصار وجه تحدّی به فصاحت و بلاغت

پذیرش موضوع فصاحت و بلاغت به عنوان تنها و یگانه وجه تحدّی قرآن،


1- . مقدمه تفسیر نوین/47.
2- . الاسراء (17)/88.

ص: 112

پیامدها و مشکلاتی را به دنبال دارد؛ تا جایی که گفته شده: «بیشتر علمای صاحب نظر برآنند که وجه اعجاز در قرآن از لحاظ بلاغت است ولی تفصیل آن بر آنها دشوارشده و بر حکم ذوق متمایل گشتهاند.» (1)

یعنی گرایش به تحلیلهای سلیقهای و ذوقی نتیجه انکارناپذیر این نوع تلّقی است. و در همین ارتباط است که پیامد نادرست دیگر در این موضوع به بار می آید. بدین معنا که فصحا و بُلغا در برخورد با پارهای از آیات قرآن و به کارگیری سلیقه های ادبی، ناچار به طبقهبندی آیات شده برخی را فصیح و برخی را غیرفصیح و برخی را فصیحتر دانستهاند. تا جایی که شاعری به خود اجازه می دهد و می گوید :

در کلام حیّ سبحانی که وحی منزل است کی بود تبّت یدا مانند یا أرض ابلعی

و یا حدّاقل اینکه کلمات و عبارات قرآن را به فصیح و فصیحتر تقسیم نموده و در این زمینه سخنها را ندهاند. (2)

به هر حال با اندکی دقّت می توان دریافت که موضوع فصاحت و بلاغت آنقدر که گفته می شود نمی تواند مبنای اعجاز و تحدّی قرآن قرار گرفته باشد که از جمله دلایل روشن آن عبارت است از :

1. قرآن خود چنین ادّعایی ندارد و آنجا که این کتاب الهی در آیاتی درخواست ارائه مجموعهای مثل خود الاسراء [(17)/ 88] یا همانند سورهای البقره [(2)/ 23] یا ده سوره مانند آن هود [(11)/ 13] را از معارضان نموده است، به هیچ وجه حتّی به اشاره روی جهت فصاحت و بلاغت تأکید نکرده است، اگرچه این جهت نیز در تحدّی قرآن مورد نظر است. و با اندک دقّت به نظر می رسد این جهت نظر کسانی بوده که از دید ادبی و اعجاز لفظی به قرآن می نگریستهاند و ترکیب و تألیف صوریِ زیبا و موزون قرآن آنان را به حدّی به خود جلب نموده که هماوردخواهی قرآن را به حوزه فصاحت و بلاغت کشانیده و گهگاه آن را در همین محدوده متوقّف نمودهاند.


1- . ترجمه اتقان 2/378.
2- . ترجمه اتقان 2/385 و 386 و البرهان فی علوم القرآن 2/90-124.

ص: 113

2. می دانیم که همواره میان ادّعا و دلیل باید رابطه و هماهنگی برقرار باشد، به گونهای که دلیل به روشنی مدّعا را اثبات کند. مثلاً اگر کسی مدّعی دانش پزشکی است نمی تواند دلیل اثبات ادّعایش را ترسیم تابلوهای نقّاشی زیبا و بدیع قرار دهد. حال با توجّه به این مطلب آیا می توان گفت تحدّی در فصاحت و بلاغت دلیل ادّعای نبوّت است؟ فردی آمده و می گوید من از جانب خدا آمدهام و شریعتی آوردهام که تا پایان عمر جهان پایدار خواهد ماند، آنگاه از او خواسته شود برای ادّعای خود دلیلی اقامه کند و او به این کمال خود اشاره نماید که می تواند در حوزه یک زبان خاص فصیح و بلیغ سخن گوید. آیا میان آن ادّعای بزرگ و مهم و این دلیل ارتباط و هماهنگی به چشم می خورد؟! مسلّم است که خیر.

3. آیا انحصار تحدّی قرآن به فصاحت و بلاغت و تکیه تامّ و تمام به رواج ادبیات و فنّ خطابه و کلام در عصر ظهور اسلام و هماوردی قرآن با آن ادبیّات - که گاهی به لحاظ مفاهیم چنان بیارزش و پوچ بود که تا پایینترین درجه ممکن سقوط می نمود - نوعی کوچک نمودن قرآن و توهین به شأن آورندهاش نیست؟! بیقین اگر ما کلام الهی پیامبر را در میدانی ارائه کنیم که هماوردش مانند امرؤالقیس و معلّقات سبع باشد، در حقّ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم جفا نمودهایم؛ هرچند که برتری قرآن را در این رویارویی قبول داشته باشیم.

4. اینک با چشم پوشی از سه مطلب پیش - که هر یک در جای خود صحیح و غیرقابل خدشه است - می گوییم: بر فرض که چنین باشد، زیباییهای قرآن حدّاکثر می تواند برای عرب زبانها، آن هم اعراب آگاه به ادبیّات عرب و فرهنگ جاری زمانه، قابل لمس باشد. امّا قرآنی که دعوتش جهانی است و خود را فراتر از مکان و زمان معرّفی می کند، چگونه می تواند با این سلاح به میدان کارزار علمی آمده و صحّت و سندیّت خود را مبرهن سازدّ! برای غیر عرب و نیز برای عرب غیرآگاه به ادبّیات جاری عرب، فصاحت و بلاغت و لطائف و ظرائف کلام عرب ملموس نیست تا بتوان با آن در چنان میدان وسیعی درستی ادّعای پیامبر را اثبات کرد :

ص: 114

تحدّی قرآن به معانی

قرآن مجید در ضمن آیاتی خود را چنینن توصیف می کند که کلام الهی است و دارای آنچنان توانی است که به فرموده خودش و به عنوان مثال :

«لَوْ أَنْزَلْنَا هذَا الْقُرآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ» (1)

اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم، بیقین آن کوه را از خشیت و خوف خدا، متلاشی و خاضع می دیدی.

دقّت در برخی از صفتهای قرآن که در خود قرآن آمده، نظیر هدایت علم، حکمت، برهان، بصائر، نور، شفا، موعظه، بیّنه، ذکر و ده ها صفت دیگر نظیر اینها، بخوبی روشنگر این واقعیّت است که قرآن دارای علم و حکمت است. و توضیح یکایک و ارتباط این عناوین و تعبیرها با یکدیگر نشان می دهد که تحدّی قرآن به علوم و معارف آن است. البتّه این مطلب به هیچ وجه نافی فصاحت و بلاغت قرآن نیست. بلکه باید گفت: هرچند که فصاحت و بلاغت لباس زیبایی است که بر قامت علوم و معارف والای قرآن پوشانیده شده، امّا تحدی قرآن به همین علوم و معارفش است نه به آن فصاحت و بلاغت که در بافت صوری آن ملموس است. از این روست که قرآن به صفاتی که خود برای خودش بیان می کند، تحدّی کرده و خود را کتاب علم در مقابل جهل، هدایت در برابر گمراهی، حکمت در مقابل خیالبافی بشر، نور در مقابل ظلمت و اوهام بشری، برهان در مقابل هذیان بشری، روح در مقابل بی حقیقتی کلام بشر، و بصائر در مقابل کوردلی بشر معرّفی کرده، به صفاتی دیگر از این قبیل می ستاید و می گوید که من مایه حیات بشر و خارج کننده او از تاریکیهای ضلالت و به بارآورنده هدایت استوار او هستم.

در اینجا به دو نکته مهم در فهم موضوع تحدّی قرآن اشاره می کنیم :

1. خود قرآن مدّعی است که سخن تازه و نوآورده است. یعنی در آیاتی از قرآن روی این مطلب پافشاری شده که سخنی بدیع و بیسابقه و نو ارائه کرده است که برخی از آنها را ذکر می کنیم :


1- . الحشر(59)/21.

ص: 115

«اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثَ کِتاباً مُتَشَابِهاً تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الذَّینَ یَخْشُونَ رَبَّهُمْ». (1)

خداوند نیکوترین سخن نو را فرو فرستاد. کتابی که آیاتش همانند یکدیگر و مکرّر است که از شنیدن آن پوست آنان که از پروردگارشان می ترسند به لرزه می افتد.

«أَفَبِهذا الْحَدِیثِ مُدْهِنُونَ» (2)

آیا به این سخن تازه شما بیاعتنایی می کنید؟

«فَبِأَیِّ الْحَدِیثَ بَعْدَ اللّهِ وَ آیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ» (3)

پس به کدام سخن تازه بعد از [سخنِ] خدا و آیاتش ایمان می آورند.

ملاحظه می شود که در این آیات تکیهگاه اصلی تازگی سخن قرآن است نه بافت لفظی آن. یعنی اینکه قرآن حرفهایی دارد که تازه و بیسابقه است.

2. مردم در قبال این ادّعای قرآن عکسالعملی که نشان می دادند این بود که مفاهیم و مطالب قرآن رابه خیال خود مورد اعتراض قرار داده و از سر ناآگاهی می گفتند: «اِنْ هذَا اِلاَّ أَساطِیرُ الأَوَّلِینَ» (4) : این نیست مگر افسانه های پیشینیان. و یا

می گفتند: «اِنْ هذا اِلاَّ اِفْکٌ افْتَرَاهُ» (5) : این نیست مگر دروغی که خودش بافته است.

از این آیات معلوم می شود که آنها مفاهیم و آورده های قرآن را - نه بافت لفظی آن را - هدف حمله و اعتراض خود قرار داده بودند و به غلط به آن تکرار سخنان گذشتگان و بافته خود پیامبر، می گفتند.

حال در چنین شرایطی و در مقابل چنین اعتراضهایی، وقتی قرآن سرفرازانه به تازگی آورده های خود استناد جسته و تحدّی می کند، به روشنی معلوم می شود که موضوع تحدّی مفاهیم و معانی است نه قالب آنها. خدای تعالی این تازگی را در قرآنش موضوع تحدّی قرار داده می فرماید :


1- . الزمر(39)/23.
2- . الواقعه (56)/81.
3- . الجاثیة(45)/6.
4- . المؤمنون(23)/83.
5- . الفرقان (25)/4.

ص: 116

«فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ اِنْ کانُوا صَادِقینَ» (1)

پس اگر راست می گویند سخنی تازه مانند قرآن بیاورند.

یعنی: پیامبر مفاهیم و معانی بدیع و تازهای را - البتّه در قالب زیبا و جذّاب - آورده است پس اگر می توانید و در ادّعایتان صادق هستید - که این سخن پیشینیان و بافته گروهی است - مجموعهای تازه چون قرآن ارائه کنید.

مبحث بیّنه بودن قرآن را با کلامی پرمعنا و در نوع خود بینظیر از استاد معارف قرآنی مرحوم آیة الله آقا میرزا مهدی غروی اصفهانی به نقل از کتاب بیان الفرقان 2/197، به پایان می بریم. ایشان می فرماید :

«پس نیتجه این شد که قرآن یعنی علوم و حِکَم و معارف الهی، و فصاحت و بلاغت آن که در اعلا درجه است بالاترین لباس زیبایی است که بر قامت علوم و معارف الهی پوشانیده، ولکن تحدّی به علوم و معارف است نه به فصاحت و بلاغت. زیرا که تحدّی به فصاحت و بلاغت در مقابل شعر امرؤالقیس و لبید و صاحبان قصاید سبعه معلّقه و احزاب آنهاست. لکن کمال احتیاج بشر به علوم و معارف الهیّه و ترقّی علوم و معارف و حکم بشری از زمان حکمای یونان الی زماننا هذا و الی آخرالدهر که روز به روز به سخنهای مختلف و مذاهب متشتّت از بشر ظهور می یابد، با نهایت وضوح به ما می فهماند که بزرگترین شأن پیغمبر خاتم همانا معارضه به علوم و حکم و معارف است در مقابل علوم بشری نه معارضه با امرؤالقیس و امثال او در امر فصاحت و بلاغت.

و تحدّی و تعجیز بشر به کسوه الفاظ قرآن برای شخص خاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلّم با علوم و معارفی که قرآن خود را به آن معرّفی کرده، تنزّل رتبه حضرت خاتم و قرآن مجید است. و نسبت نقص و ظلم است که قرآن به حقایق و علوم خود در مقابل علوم مختلفه بشر من اوّل ظهور العلم الی یومنا هذا، تحدّی نکند و فقط به قسمت فصاحت اکتفا کند در قبال چند نفر فصیح و بلیغ. بنابراین متحدّی به


1- . الطور (52)/34.

ص: 117

فصاحت نیست اگر چه عرب از اتیان به مثل فصاحت قرآن هم عاجز بودند، بلکه متحدّی - چنانکه صریحاً در آیات خواهد آمد - همانا علوم و معارف و حکم است در مقابل کلّ بشر...

پیغمبری که خود را خاتم انبیا معرّفی فرموده، و خدای بیهمتا او را بر تمام عالمیان و کافّه ناس مبعوث فرموده، با سابقه حکمت و معارف یونان و سایر فِرَق عالم، چگونه ممکن است خدایی را که بشر به فطرت اوّلیه خود پی او می گردند و می خواهند به هر وسیله او را پیدا کنند، آن خدا و این پیغمبر به کلّی ساکت باشند و هیچگونه تصدیقی یا انتقادی از معارف بشری [با این همه اختلاف که در معرفت خدا و دیگر معارف دارند] ننمایند...

به این صفات جلیّه تحدّی و معارضه کرد با افهام و فلسفه بشری از اوّل ظهور دانش بشر تا به آخرالدهر و به ندای بلند به تمام مسامع رسانیده که من مُخرج از ظلمات به نورم و من مایه حیات علمی بشرم و من هدایت قویمه الهیّهام. مردم شروع به طعن کردند گاهی گفتند: «اِنْ هذا اِلَّا أَساطِیرُ الأَوَّلِینَ»... و معلوم است که طعن طاعنین راجع به علوم و معارف و سخنان حکمتی که قرع سمع آنها می کرد بود نه مسأله فصاحت و بلاغت. زیرا رواج فصاحت در عهد حضرت رسول بود نه قرون سابقه قدیم و اساطیر اوّلین. یعنی کلیّه طعن جامعش به صریح آیات این بود که این سخنان سابقین را نشانه نبوّت قرار داده. لهذا قرآن مجید جدّاً انکار این طعن فرموده و فرمود: سخنان قدیم نیست بلکه سخنان تازه است. یعنی علوم و معارف تازه در قبال علوم و معارف کهنه بشری آورده...

پس از آنکه بیان می فرماید که قرآن اقتباس و تقلید از علوم کهنه خیالی بشر نیست بلکه در قبال آنها علوم و معارف تازه است و در مقام تحدّی و مبارزه می فرماید: «فَلْیَأتُوا بِحَدِیث مِثْلِهِ اِنْ کَانُوا صَادِقِینَ». این آیه مبارکه صریح است که تحدّی به علوم و معارف جدیده و تازه و غیر معهوده است. و در آیه دیگر به هدایت قرآن که عین علوم و معارف است تحدّی فرموده...«قُلْ فَأتُوا بِکتابٍ مِنْ عِنْدِ

ص: 118

اللّهِ أَهْدَی أَتَّبِعْهُ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ». [منظور از «منهما» کتاب تورات و قرآن است] این آیه صریح است در تحدّی به قرآن از جهت هدایت و علم قرآن...»

در اینجا ممکن است کسی بگوید: در روایتی که از ابن سِکّیت از امام رضا علیه السلام درباره اختلاف آیه ها و بیّنه های حضرت موسی و عیسی و محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم نقل شد حضرت فرمود: «چون در زمان حضرت موسی علیه السلام سحر و جادو رایج بود بدین جهت... و چون در زمان حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم خطبه و کلام - یا شعر- رایج بود او را با موعظه و حکم مبعوث کرد.» در این روایت چنانکه می بینیم نظر به امر شایع در زمان بعثت یعنی فصاحت و بلاغت شده، پس معلوم می شود تحدّی هم به فصاحت و بلاغت بوده است.

در جواب این سؤال مرحوم آیة اللّه محقّق حاج شیخ محمد باقر ملکی میانجی فرموده است: «روایت هیچگونه دلالتی بر ادّعای مزبور ندارد. زیرا روایت شریف از سنّت حکیمانه الهی در زمینه آیات و معجزات پیامبران سخن گفته، یادآور می شود که خداوند متعال برای هر یک از پیامبران، معجزهای متناسب با شرایط زمان برمی گزیند و این بدان معنا نیست که معجزه حضرت موسی علیه السلام از سنخ سحر - ولو در حدّ اعلای آن - و معجزه حضرت عیسی علیه السلام از سنخ طبابت، و معجزه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلام ّز سنخ کلام بشری است. بنابراین، روایت بر اعجاز فصاحتی و بلاغتی قرآن صحّه نمی گذارد، بلکه بیانگر این نکته است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلام ّز سوی خداوند مواعظ و حِکَمی آورده است که سخنان مردم را از رونق انداخته است. زیرا عدول آن حضرت از تعبیر خُطَب و کلام به مواعظ و حکم دلالت تام دارد که معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم را سنخ موعظه و حکمت است نه کلام و خطب تا وجه اعجاز نیز فصاحت و بلاغت باشد. (1)


1- . منهاج البیان 1/65.

ص: 119

محکهای شناخت مدّعیان دروغین
اشاره

پیش از شروع به مبحث محکهای شناخت مدّعیان دروغین نبوّت و رسالت، کلامی از استاد معارف قرآنی حضرت آیة اللّه آقا میرزا مهدی غروی اصفهانی نقل می کنیم تا جایگاه موضوع بحث و هدف از عنوان کردن آن در اینجا روشن شود. ایشان می فرماید :

الباب الرابع و العشرون من أبواب الهدی معرفة اختصاص حجّیّة الخوارق للعادات لاشخاص الانبیاء و خلفاء الله تعالی، و أنّ صدورها من غیرهم امتحان للناس و لنفس هذا الشخص. فنقول: و من غرائب العلوم الالهیّة فی باب النبوّة و الرسالة و الامامة ما أنزل اللّه تعالی فی کتابه من امتحان الناس بفعل السامریّ. فیظهر أنّ مجرّد خرق العادة لا یکون حجّةً من اللّه تعالی علی صدق المدّعی الّا اذا حکم العقل ببرهانیّة ذلک. و أمّا اذ حکم العقل بأنّ الدّعوة باطلة أو أنّ صاحب الدّعوة لا یلیق بالرسالة و الخلافة، لا یکون خرق العادة الّا امتحاناً و احتباراً... (1)

ترجمه «باب بیست و چهارم از ابواب الهدی درباره این است که حجّیّت افعال خارقالعاده اختصاص به شخص پیامبران و خلفای الهی دارد و اینکه صدور افعال خارقالعاده از دیگران به جهت امتحان خود آنها و دیگر مردمان است. پس می گوییم: از شگفتیهای علوم إلهی در باب نبوّت و رسالت و امامت، امتحان مردم با فعل سامری است که خداوند متعال در کتابش [بر پیامبرش] نازل کرده است. از این معلوم می شود که فعل خارقالعاده به تنهایی دلیل بر راستی مدّعی نمی شود، بلکه فعل خارقالعاده آنگاه حجّت الیه است که عقل به دلیل و برهان بودن آن حکم کند. امّا اگر عقل حکم کرد که اصل دعوت باطل است و دعوت کننده لیاقت و شایستگی رسالت و خلافت الهی را ندارد فعل خارقالعاده از چنین شخصی جز امتحان و ابتلا چیز دیگری نخواهد بود.»


1- . ابواب الهدی/124.

ص: 120

جریان سامری و گوسالهای که به دست او ساخته شده بود و صدایی که از او تولید می شد که بنیاسرائیل با آن به گمراهی و ضلالت افتادند، در سوره اعراف (7)/148، و نیز در سوره طه (20)/85-97، آمده است.

و نیز در این زمینه روایاتی وارد شده که تولید صدا در گوساله به جهت ابتلا و امتحان صورت گرفته است. (1)

وجود مدّعیان دروغین از مسیلمه کذّاب در زمان پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم تا باب و بها و به نوعی هم کسروی در این دوران اخیر، و حمایت گروهی از دنیا دوستان، شکم پرستان و پیروان هوای نفس، و تعدادی از مردم عوام و مستضعف از آنها و در مواردی حمایت سیاستمداران و حاکمان خود سر و مستبّد، به صورت یک واقعیت عینی تلخ در بستر تاریخ بشری خودنمایی می کند. و روشن است که تن دادن به چنین دعوتهای دروغین که متأسفانه در تاریخ سابقه زیادی هم داشته و هم اکنون نیز آثار آن گرایشهای غلط در گوشه و کنار جامعه انسانی به چشم می خورد، گام گذاردن در بیراهه و گمراهی و افتادن در دام شیطان و پیروی از اوست.

بدیهی است انسان برای اینکه این بیراهه و گمراهی را بشناسد، باید محکهایی را در دست داشته باشد تا در موارد لزوم با بهرهگیری از آنها از افتادن در دامان شیطان دوری کند. خداوند متعال در این خصوص می فرماید :

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللّهِ کَذِباً أَوْ قَالَ أُوْحِیَ اِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ اِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَ لَوْ تَرَی اِذْ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ بَاسِطُوا أَیْدِیهِمْ أخْرِجُوا أنْفُسَکُمْ الْیَوْمَ تُجْزَوْن عَذَابَ اْلهَْونِ بِمَا کُنْتُمْ تَقُولُوْنَ عَلَی اللهِ غَیْرَ الْحقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیَاتِهِ تَسْتَکبِرُونَ» (2)

و کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد و یا اینکه وحی به او نرسیده


1- . طالبین رجوع نمایند به: تفسیر عیّاشی 2/29 و 30 و المحاسن/484.
2- . الانعام(6)/93.

ص: 121

مدّعی دریافت وحی باشد و کسی که بگوید همانند آنچه خدا نازل می کند نازل می نمایم. اگر این ستمکاران را در کشاکش مرگ شاهد باشی، می بینی که فرشتگان دست به سوی آنان گشوده و می گویند: جان از تن خود بیرون کنید. امروز طعم عذاب خوارکننده را خواهید چشید به خاطر نسبتهای ناحق به خدا و به خاطر آنکه از آیات او رویگردان بودید.

در این آیه ابتدا سه موضوع اصلی در زمینه مورد بحث به شرح زیر مطرح شده است :

الف: دروغ بستن به خدا.

ب: ادّعای دروغین دریافت وحی.

ج: ادعای کذب نازل کردن همانند آنچه خدا نازل می کند.

آنگاه انجام کار این گروه را که در تلّقی قرآن با عنوان ظالم و ستمکار برشمرده شدهاند - به خاطر افترا بستن بر خداوند سبحان و رویگردانی از آیات الهی، عاقبتی سخت و خوارکننده بویژه در مواجهه با مسأله مرگ بیان می کند.

در برخی تفاسیر نزول آیه را درباره دعوت دروغین مسیلمه کذّاب و مدّعی دروغین دیگری به نام اسود عنسی دانستهاند که این دو تن به خیال خود سورهای همانند سوره کوثر و بر همان وزن و سیاق ساخته و پرداخته بودند. (1)

باید دانست که به طور معمول کالا و متاع ارزنده است که نوع تقلّبی آن نیز در بازار ساخته و پرداخته می شود و اگر نبوّت متاعی ارزنده نبود کسی به فکر ارائه نوع نادرست و دروغین آن هم نمی افتاد. و ما چون شاهد پیداشدن این مدّعیان دروغین بوده و هستیم، به ناچار باید محکهایی هم برای ارزیابی و شناخت ادّعای صحیح از ناصحیح و دروغ از راست، داشته باشیم. در این زمینه هم به کلام خدا و روایات معصومان مراجعه می کنیم.

در نگرش اوّلیّه این محکها در سه دسته: اعتقادی، عملی، سلبی قرار می گیرند.


1- . مجمع البیان2/385.

ص: 122

1) محک اعتقادی

عمدهترین ویژگی انبیای الهی در این زمینه به دو موضوع توحید و معاد برمی گردد. در آیات قرآن نیز مشاهده می شود که بخش عمدهای از این کتاب الهی به این دو امر مربوط است؛ تا آنجا که در زمینه مورد بحث یعنی ادعای نبوّت می فرماید :

«مَا کَانَ لِبَشرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولُ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِنْ دُونِ اللّهِ» (1)

هیچ انسانی را نیست که خداوند او را کتاب و حکم و پیامبری دهد پس آنگاه مردم را گوید که به جای بندگی خدا بندگان من باشید.

اگر مردمی به غلط و بر اساس باوری نادرست بخواهند پیامبری را در جایگاه الوهیّت قرار دهند، خداوند و همان پیامبر به میدان آمده و با این حرف و اعتقاد نادرست به شدّت معارضه کرده، آن را نفی خواهند کرد.

قرآن مجید درباره اعتقاد به الوهیّت حضرت عیسی علیه السلام می فرماید :

«وَ اِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لَلنَّاسِ اتَّخَذُونِی وَ أَمی اَلهَیْنَ مِنْ دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بَحَقٍّ اِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْعَلِمْتَهُ تَعَلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَ لاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ... مَا قُلْتُ لَهُمْ اِلاَّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ...» (2)

یادکن زمانی را که خداوند فرمود: ای عیسی، آیا تو به مردم گفتهای که من و مادرم را دو خدا - غیر از اللّه - اتّخاذ کنید. عیسی گفت: پاک و منزّهی تو. خدایا، مرا نرسد سخنی بگویم که حقّ من نیست. اگر چنین سخنی گفته بودم تو می دانستی. تو می دانی آنچه در نفس من است ومن نمی دانم آنچه در نزد تو است... من به آنان سخنی جز آنکه تو مرا به آن امر امر کردی نگفتهام و آن اینکه خدا را بپرستید همو که پروردگار من و شماست.


1- . آل عمران(3)/79.
2- . المائده(6)/116 و 117.

ص: 123

پیامبر اکرم نیز پیشاپیش و به منظور پیشگیری از بروز پدیده غلو درباره خود می فرماید :

«لاَ تَرْفَعُونِی فَوْقَ حَقِّی فَأِنَّ اللّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالی اتَّخَذَنِی عَبْداً قَبلَ أَنْ یَتَّخِذَنِینَبِیّاً» (1)

مرا بالاتر از مقام و جایگاهی که دارم قرار ندهید؛ که خدای تبارک و تعالی پیش از آنکه مرا به پیامبری بپذیرد، مرا به بندگی خود پذیرفته است.

این نشان دهنده این حقیقت است که پیامبران شیوهای جز خداپرستی و دعوت به خدای تعالی نداشتهاند. و از همینجا و با تکیه بر احوال تاریخی نوع مدّعیان دروغین و ملاحظه ادعای الوهیّت آنان و دعوت به سوی خود، ارزندگی این محک اعتقادی در شناخت پیامبران راستین از مدّعیان دروغین آشکار می شود که آنان مردم را به خدا و اینان مردم را به خود می خواندند.

نکته دیگری را که در زمینه محک اعتقادی باید به آن توجّه داشت آن است که مسأله معاد در بین مدّعیان دروغین نوعاً دستخوش انکار، تحریف و یا توجیه شده؛ به طوری که از این موضوع که نقش ارزندهای در تعالیم پیامبران در تزکیه و تهذیب مردم و برحذر نگاهداشتن آنان از گناه - به جهت وجود آیندهای قطعی جهت پاسخگویی به خدای متعال - دارد، در دعوت مدّعیان دروغین خبر صحیحی وجود ندارد. البتّه در یک تحلیل روشن می توان حکمت این بیتوجّهی را هم شناخت. زیرا چنانکه در بخش بعدی خواهد آمد لازمه اباحیگری در رفتارها انکار معاد و حسابرسی می باشد.

در مقابل همه پیامبران راستین الهی از اصول دعوتها و تعالیم آنها وجود عالم آخرت و زندهشدن انسان بعد از مرگ برای حسابرسی است که این مطلب از قطعیّات بلکه از ضروریّات آیات قرآن و روایات معصومان علیهم السلام می باشد. پیامبر از سوی خدای تعالی به نبوّت و رسالت برگزیده نشده است مگر اینکه ایمان


1- . بحارالانوار 25/134.

ص: 124

به توحید و روز جزا و معاد داشته و همواره پرستش خدا می کرده، و توجّه به آخرت داشته است و همیشه امّت خویش را توصیه به ایمان به خدا و روز جزا می کرده و آنها را به عبادت خدای تعالی می خوانده و از عبادت شیطان برحذر می داشته است.

جریان زنده شدن قتیل بنی اسرائیل و زنده شدن ارمیا یا عزیر از پیامبران الهی بعد از صد سال از مردنش، و زنده شدن پرندگان برای حضرت ابراهیم علیه السلام و زنده کردن حضرت عیسی علیه السلام مردگان را به اذن الهی، از مواردی است که قرآن به صراحت آنها را بیان کرده است که همه اینها حاکی از اعتقاد محکم به معاد از ناحیه پیامبران و امتّهایشان است.

و در آیهای از قرآن کریم خدای تعالی از حضرت شعیب علیه السلام حکایت می کند که وقتی او را پیامبر اهالی مَدْیَن قرار داد او به مردم چنین گفت :

یَا قَومِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الآخِرَ وَ لاَ تَعْثَوا فِی الاَرْضِ مُفْسِدِینَ» (1)

ای قوم من، خدا را بپرستید. و روز بازپسین را امیدوار باشید. و گناه نکنید در روی زمین در حالی که فساد کنندهاید.

بنابراین توحید و معاد اصل دعوت پیامبران راستین و انکار و توجیه این دو، کار مدّعیان دروغین نبوّت است. و این محکی است که با آن می توان راست و دروغ در ادّعا را شناخت.

2) محک عملی
اشاره

قرآن ویژگی بارز عملی کسانی را که به دروغ ادعای نبوّت کنند چنین می شمارد :

الف: تناقض گویی

فرد مدّعی از آنجا که به دروغ خود را به خدا نسبت می دهد، نوعاً در جریان کار و گذران زمان دچار تناقض گویی می شود؛ به طوری که یکی از ملاکهای شناخت


1- . العنکبوت (29)/36.

ص: 125

اصالت قرآن و اثبات الهی بودن آن تناقض و تهافت نداشتن آن بیان شده است. خدای تعالی می فرماید :

«أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (1)

آیا در قرآن نمی اندیشند؟ اگر این کتاب از ناحیه غیر خدا آمده بود در آن اختلافهای زیادی می یافتند.

ب: ادّعای استقلال

پیامبران هر کاری را که در زمینه ارائه بیّنات و آیات انجام می دهند، به اذن الهی و تکیه بر قدرت خداوندی است و هرگز در ارائه آیات و بیّنات تابع درخواست مردم و یا متّکی به توان و تمایل خود نیستند. قرآن از زبان تمامی پیامبران خطاب به مردم می فرماید :

«قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ اِنْ نَحْنُ اِلّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلکِنَّ اللّهَ یَمُنُّ عَلی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانِ اِلاَّ بِإذْنِ اللّهِ وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» (2)

پیامبرانشان به آنان گفتند: ما بشری همانند شماییم امّا خداوند بر هر یک از بندگانش که بخواهد منّت می گذارد. ما را نرسد که آیهای جز به اذن خداوندی بیاوریم. و مؤمنان در هر حال به خدا توکّل می کنند.

در بررسی تاریخی حیات پیامبران دروغین نیز دو ویژگی «بیثباتی در دعاوی» و «اباحیگری در احکام» به صورت روشن به چشم می خورد. به طوری که هر یک در جای خود دروغین بودن ادّعای آنان را اثبات می کند.

چرا که مطالعه حالات پیامبران راستین در این موضوع نشاندهنده ثبات قدم آنان در زمینه دعوت خود و ایستادگی تا پای جان بوده و هرگز تخلّف و یا تغییر جهتی از آنان در این باره به چشم نخورده است. و در زمینه دوم نیز تلاشی پیگیر داشتهاند تا همگان را با پایبندی به احکام خداوندی از سقوط در ورطه گناه برهانند؛ و حال


1- . النساء(4)/82.
2- . ابراهیم(14)/11.

ص: 126

آنکه مدّعیان دروغین در هر دو باب راهی برخلاف آنچه پیامبران راستین پیمودهاند، می روند. و انسان عاقل وقتی این دوگانگی در عمل را از این دو گروه از مدّعیان می بیند و همین طور دوگانگی در اعتقاد را که پیش از این مورد بحث قرار گرفت، درک می کند که نمی شود هر دو گروه صادق در ادّعا باشند و با اندکی توجّه می فهمد آنکه ثبات در دعوت دارد و حرمت الهی را نگه می دارد و اعتقاد به توحید و معاد دارد در ادّعای خود صادق است. و اصولاً عقل حجّت الهی است در انسان که در این موارد که امر برای انسان مشتبه می شود پای به میدان می گذارد و انسان را از حال تردید و شبهه بیرون می آورد. چنانکه در حدیث ابن سکّیت از امام رضا علیه السلام می خوانیم :

فَمَا الْحُجَّةُ عَلَی الْخَلْقِ الْیَومَ؟ قَالَ علیه السلام:الْعَقْلُ یُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَی اللّهِ فَیُصَّدِّقَهُ وَ الْکَاذِبُ عَلَی اللّهِ فَیُکَّذِبَهُ (1)

ابن سکّیت پرسید: امروز حجّت الهی بر خلق چیست؟ حضرت فرمود: عقل، با آن کسی که بر خدا راست می گوید شناخته می شود و تصدیق می گردد و کسی که بر خدا دروغ می بندد شناخته شده و تکذیب می شود.

3) محک سلبی

منظور از عنوان فوق این است که پیامبران ویژگیهایی داشتهاند که مدّعیان دروغین فاقد آن هستند. و در این میان به دو ویژگی «بشارت» و «آیه و بیّنه» اشاره می شود. زیرا در بینش اسلامی هیچ پیامبری به نبوّت و رسالت برگزیده نشده مگر اینکه پیامبر بعدی خود را معرّفی کرده و بشارت به آمدن وی داده است. و اصولاً همه پیامبران یکدیگر را مورد تأیید قرار دادهاند. موضوع بشارات در بحثهای آینده مورد بررسی قرار خواهد گرفت. و در مورد آیه و بیّنه هم گفتیم که آیه و بیّنه فعل الهی است که برای تأیید پیامبرانش بعد از نبوّتشان آن فعلش را به دست پیامبرانش


1- . الکافی1/25.

ص: 127

به وجود می آورد. البتّه چنانکه از مرحوم میرزا مهدی غروی اصفهانی نقل کردیم ممکن است در مواردی خداوند متعال همین فعل خود را برای امتحان و ابتلای برخی از خلایق به دست دیگران هم اظهار کند. در این صورت این ویژگی و محک به تنهایی کارساز نخواهد بود.

ص: 128

ص: 129

اصول تعالیم پیامبران

الف: در بعد اعتقادی دعوت به توحید و معاد

چنانچه پیش از این نیز اشاره شد اساس دعوت پیامبران را دعوت به سوی توحید و معاد تشکیل می دهد. دعوت به خدا در دعوت پیامبران همواره جنبه ریشهای داشته است. و این کار را همه جا بر مبنای بینش و بصیرت کامل انجام دادهاند. خدای تعالی می فرماید :

«قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا اِلَی اللّهِ عَلی بَصَیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحَانَ اللّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (1)

بگو: این راه من است. می خوانم به سوی خدا بر اساس بصیرت و بینشی که خود و پیروانم داریم. پاک و منزّه است خدا. و من از مشرکان نیستم.

این دعوت پیامدهایی دارد وانسانهایی که با این دعوت به فطرت توحیدی خویش متوجّه و متذکّر می شوند، باید برخاسته و قدم در وادی عمل - آن هم بر اساس همین بینش توحیدی - گذارند و دریابند که پیامبرشان آنان را آگاهانه به راهی فرا می خواند. و به دنبال آن ایشان را به معاد و زنده شدن پس از مرگ و روز جرا و محاسبه اعمال هشیار نموده و هشدار می دهد که :

«قُلْ اِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنَی وَ فُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ اِنْ هُوَ اِلاَّ نَذِیرٌ لِکُمْ بَیْنَ یَدَی عَذَابٍ شَدِیدٍ» (2)

بگو: من شما را به یک امر فرا می خوانم؛ اینکه برای خدا یکی یکی یا دوتا دوتا


1- . یوسف (13)/108.
2- . سبأ(34)/46.

ص: 130

به پا خیزید آنگاه بیندیشید که در پیامبرتان جنون و دیوانگی نیست. او نیست مگر ترسانندهای که شما را از عذابی سخت که پیش رو دارید بیم می دهد.

ب: در بعد عملی

1) در ارتباط با خدا

وقتی در تعالیم پیامبران زیربنای فکری و اعتقادی را مسأله توحید و معاد تشکیل می دهد، در این صورت در نخستین گام، در مسیر فردی که خود را پیرو نظام توحید قرار داد باید رابطه او با خدا روشن شود.

در اینجا به طور خلاصه گفته می شود که چنین فرد در رابطه با خدا خود عهدهدار دو موضوع معرفت و عبادت است. او باید در آغاز خدا رابه معرّفی حقتعالی بشناسد و آنگاه که او را به خود او شناخت در مقابلش خاضع و فروتن گردد و سر بر آستان بندگیش نهد. امام صادق علیه السلام می فرماید: روزی امام حسین علیه السلام نزد یارانش آمد و پس از حمد و ثنای خدای تبارک و تعالی و صلوات بر محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود :

یَا أَیُّهَا النّاسُ، اِنَّ اللّهَ - وَ اللّهِ - مَا خَلَقَ الْعِبَادَ اِلاَّ لِیَعْرِفُوهُ، فَاِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَن ْ سِوَاهُ (1)

ای مردم، به خدا سوگند خداوند مردم را نیافرید مگر آنکه او را بشناسند و آنگاه که او را شناختند عبادتش کنند و آنگاه که او را پرستش کردند از عبادت هر که غیر اوست بینیاز شوند.

پس معرفت خدای تعالی عبادت او را لازم ساخته و بندگی و عبادت خداوند نیز انسان را از پرستش و بندگی دیگران بینیاز می کند. به این جهت است که انسانها در مکتب نبوت موظّف به معرفت و عبادت - آن هم با آن کیفیّتی که در مکتب پیامبران هست - می باشند. و این دو امر مهم، چگونگی ارتباط انسان را با خدا در دو بعد اعتقادی و عملی روشن می نماید.


1- . البحار23/93 و علل الشرایع/9.

ص: 131

2) در ارتباط با خود

پیامبران صلوات الله علیهم کوشیدهاند تا با ارائه خودشناسی عمیق و جامع، انسانها را از خواب غفلت بیدار کرده به خود آورند و حقیقت آنها را به آنان تفهیم نموده و از این بینش و آگاهی در جهت اصلاح حرکتهای آنان در طول زندگی بهره برند؛ با هشدارهایی از قبیل :

«وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ» (1)

و در خودتان [آیاتی است برای یقین دارندگان]. آیا نمی بینید؟!

«بَلِ الاِنْسَانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقَی مَعَاذِیرَهُ» (2)

بلکه انسان به خودش آگاه است اگر عذرها را کنار نهد.

«یَا أَیُهَّا الاِنْسانُ مَا غَّرَکَ بِرَبَّکَ الْکَرِیمِ» (3)

ای انسان، چه چیز تو را نسبت به پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟

این هشدارها و ده ها نمونه دیگر از همین قبیل همه در این راستاست که انسان رابه خود بیاورد. و این کوشش از سوی پیامبران الهی عمدتاً برای آن است که :

اوّلاً: به انسانها شناختی عمیق و صحیح از خودشان بدهند. توانشان را ارزیابی کرده و نقاط ضعفشان را یادآور شوند.

ثانیاً: به او توان برداشت و تلقّی و درک صحیحی از دنیا بدهند. آن را به عنوان گذرگاه به وی معرّفی نموده، از وابستگی و طول امل برحذر دارند.

ثالثاً: برای وی شناختی عمیق و درست از آخرت به عنوان اقامتگاه و محلّ حسابرسی و نتیجهگیری، به دست دهند.

روشن است که تلقّی صحیح از این سه موضوع می تواند انسان را در حالت توازن و تعادل و تلاش و سرانجام بهرهوری و آرامش در جریان حیات دنیوی و اخروی خویش قرار دهد.

خودشناسی از جهت دیگری هم در این زمینه قابل بررسی و تحقیق است و آن اینکه :


1- . الذاریات (51)/21.
2- . القیامة(74)/14 و 15.
3- . الانفطار(82)/6.

ص: 132

انسان وقتی به خود توجّه می کند درمی یابد که او هیچ چیزی از خود ندارد. فقیر محض و مملوک صِرف است. زیرا وقتی هر یک از اجزای ساختمان وجودیش را می نگرد می بیند که به وجود آورنده و خالق هیچ یک از آنها او نیست، و کسی دیگر آنها را خلق کرده است. پس می فهمد که مالک حقیقی هیچیک از آنها هم خود او نیست. چون روشن است مالک حقیقی کسی است که آنها را آفریده است.

و از طرفی می بیند همه این اعضا - که ملک کسی دیگر است - در اختیار او گذاشته شده و اراده او در آنها حاکم است و او هرگاه بخواهد می تواند در آنها هرگونه که دلش خواست تصرّف کند و از آنها استفاده نماید، البتّه در حدّ کارآیی هر یک از آنها و محدودیّتی که گاهی اوقات در بهرهبرداری از آنها در خود می یابد.

حال آیا او می تواند بگوید: اگر چه مالک اینها کسی دیگر است ولی همینکه او آنها را در اختیار من قرار داده و مرا به آنها مسلّط کرده است پس من مجاز هستم در آنها هرگونه که دلم خواست تصرّف کرده و از آنها بهرهبرداری نمایم؟

مسلّم است که او چنین حقّی را ندارد. چون مسلّط کردن مالک کسی را بر ملکش و در اختیار او نهادن آن اباحه مطلق و همه جانبه نیست، خصوصاً آنجا که مالک شخصی حکیم و دانا باشد، و شخصی که ملک در اختیارش گذاشته شده آگاهی کامل از آنچه در اختیارش نهاده شده نداشته باشد و در نتیجه توان بهرهبرداری صحیح از آن را نداشته باشد. و بویژه آنجا که انسان احتمال امتحان از سوی مالک را هم بدهد، و هیچ شاهدی هم بر تملیک نداشته باشد.

در چنین مواردی با وجود چنین شرایطی، عقل انسان را از تصرّف در چنین ملکی باز می دارد، تا مبادا برخلاف رضای مالک باشد و تصرّف در ملک غیر بدون اذنش حساب شود، و انسان را ملزم می کند که اگر خواست تصرّفی در آن نماید، نخست به سراغ مالک رفته و از او در استفاده از آن کسب اجازه کند.

بحث در مورد ما هم از همین قرار است. و آنچه در اینجا کار را دشوار می کند این است که انسان علاوه بر همه آنچه گفته شد از مالک حقیقی هم اطّلاع کافی ندارد

ص: 133

بلکه هیچ اطّلاعی در حال حاضر ندارد و در نتیجه راهی هم به سوی او نمی تواند پیدا کند تا از او کسب اجازه نماید. ولی آن مالک حقیقی و آن خالق مهربان و آن دانای حکیم، احسانی دیگر در حقّ بندهاش نموده و پیامبران و رسولانی به سوی بندگانش گسیل داشته و فرامینش را به آنها وحی کرده و آنان را موظّف نموده تا ابتدا او را به بندگانش یادآوری کنند و آنگاه احکام و فرامینش را به آنها برسانند و دستورات لازم در استفاده از اعضای وجودی خودشان و همه انچه در اختیارشان گذاشته شده به آنها ابلاغ نمایند.

امام صادق علیه السلام حقیقت عبودیّت را در سه چیز دانسته می فرماید :

حقیقت عبودیّت سه چیز است :

- عبد آنچه را خدا برایش داده ملک خود نپندارد. زیرا که بندگان و بردگان را ملکی نباشد. همه اموال را مال خدا دانسته و آنجایش نهد که خدایش فرمان داده است.

- بنده برای خود تدبیری از پیش خود نیندیشد.

- تمام مشغولیّت خود را در اوامر و نواهی خدای تعالی قرار دهد.

پس اگر بنده خود را مالک عطایا و بخششهای خدای تعالی نداند، مصرف آنها در مواردی که خدایش دستور داده، برایش آسان آید.

و اگر بندهاش تدبیر امورش را به خدای مدبّر واگذارد، مصیبتها و حوادث ناگوار دنیا برایش سهل گردد. و اگر اوقات خود را مشغول به اوامر و نواهی خدای تعالی کند، دیگر او را وقتی برای جدال با مردم و فخرفروشی به آنها باقی نمی ماند.

و اگر خدای تعالی این سه را به بندهای کرامت کند، دنیا و شیطان و تمامی خلایق در مقابل دیدگانش چیزی به حساب نیایند. و دنیا را برای فخرفروشی و زیادهطلبی نخواهد، و مال مردم را برای توانمندی و برتریجویی خود طلب نکند، و دنیای چند روزه خود را به تنبلی از دست ندهد.

همه اینها درجه اوّل از درجات تقواست. خدای تعالی می فرماید :

«تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الأرْضِ وَ لاَ فَسَاداً وَ

ص: 134

الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» (1)

آن، سرای بازپسین است؛ آن را برای آنان قرار می دهیم که اراده برتری و فساد در زمین نمی کنند. و سرانجام خوب از آنِ متّقین است (2)

3) در ارتباط با جامعه

انسانی که در مکتب انبیا به توحید متذکرّ و به معاد متوجّه شده و خود را شناخته و با تلّقی صحیح از دنیا، روی به سوی آخرت نهاده، اینک در جریان زندگی با مردم و جامعه مرتبط است. به این جهت او همواره هم نیازمند اخلاق فردی است و هم آنجا که پای جامعه و مردم در میان می آید، نیازمند اخلاق اجتماعی است تا بداند و بتواند که از این میدان موفّق و سربلند بیرون آید. پس او باید در ارتباط با جامعه از اصول اخلاق فردی و بنیانهای اخلاق اجتماعی صحیح و بالایی برخوردار باشد. و در این زمینه دین او را یار راه شده و نظام نبوّت به مددش آمده است و آنچه برایش در این خصوص لازم است پیامبران برایش آورده اند.

روش انبیا در تبلیغ دین

اشاره

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ و وَاتَرَ اِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیَسْتُأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ... (3)

در میان مردمان رسولانش را مبعوث ساخت و پیامبرانش را پی در پی گسیل داشت تا عهد و پیمان فطرتش را از آنها مطالبه کنند و نعمت فراموش شدهاش را به آنها یادآوری کنند و با تبلیغشان بر آنها حجّت را تمام نمایند...

یکی از وظایف مهم و اساسی پیامبران و رسولان الهی رساندن فرامین و پیامهای پروردگار عالم به بندگانش می باشد. خدای تعالی می فرماید :


1- . القصص(82)/83.
2- . بحارالانوار 1/225.
3- . نهج البلاغه، خطبه 1.

ص: 135

«فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ اِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (1)

بر عهده رسولان جز رساندن آشکار چیزی نیست. و ما در میان هر امتّی رسولی فرستادیم [که به آنها بگویند] که خدا را عبادت کنید و از طاغوت دوری جویید.

خدای تعالی در سوره اعراف در آیات 59 تا 62 جریان حضرت نوح علیه السلام را با قومش چنین بیان می کند :

ما نوح را به سوی قومش فرستادیم. او گفت: ای قوم من، خدا را پرستش کنید؛ که شما را خدایی جز او نیست. من بر شما از عذاب روزی بزرگ هراس دارم. گروهی از قومش گفتند: ما تو را در گمراهی آشکار می بینیم. او گفت: من گمراه نیستم بلکه رسول پروردگار عالمیان هستم. پیامهای پروردگارم را به شما می رسانم و شما را نصیحت می کنم. و می دانم از سوی خدا آنچه شما نمی دانید.

و در همین سوره آیات 65 تا 68 تبلیغ و رساندن پیامهای الهی را توسّط حضرت هود علیه السلام چنین بیان می کند :

به سوی قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم. او گفت: ای قوم من، خدا را پرستش کنید؛ که برای شما خدایی جز او نیست. آیا پروا نمی کنید؟ گروهی از قومش که کافر بودند گفتند: قطعاً ما در تو سفاهت و کمعقلی می بینیم. و بیقین تو را از دروغگویان می پنداریم. او گفت: ای قوم من، من سفاهتی ندارم. من رسولی از سوی پروردگار عالمیان هستم. پیامهای پروردگارم را به شما می رسانم و من برای شما ناصحی امین هستم.

و نیز در این سوره، در آیه 79 از حضرت صالح علیه السلام چنین حکایت می کند که به قومش فرمود :

ای قوم من، به حقیقت پیام پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصیحت کردم،


1- . النحل(16)/35 و 36.

ص: 136

ولی شما نصیحتکنندگان را دوست نمی دارید.

و در آیات 85 تا 95 جریان تبلیغ حضرت شعیب علیه السلام را حکایت می کند که قومش را به سوی خدا می خواند ولی آنها به سخنان او ترتیب اثر ندادند و کافر شدند و عذاب الهی آنها را فراگرفت و شعیب علیه السلام از آنها روی برگرداند و فرمود :

ای قوم من، پیامهای پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصیحت کردم پس چگونه بر [نابودی] قومی که کافر شدهاند اندوه بخورم.

امیرالمُؤمنین علی علیه السلام یار همیشه ثابت و استوار پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم درباره تبلیغ وی چنین می فرماید :

«فَبَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ غَیْرَ وَ انٍ وَ لاَ مُقَصَّرٍ» (1)

او بدون هیچ گونه سستی و کوتاهی پیامهای پروردگارش را [به مردم] رسانید.

پس همه رسولان الهی آنگاه که به رسالت برگزیده شدند و از سوی خدای تعالی مأموریت یافتند که دستورات او را به امتّهایشان برسانند، به این وظیفه خطیر خود قیام کردند و از عهده آن به خوبی برآمدند و پیامهای پروردگارشان را به اقوامشان رساندند و حجّت خدا را بر آنها تمام کردند.

قرآن مجید پس از آنکه این سنّت الهی را یادآور می شود که پیامبران در جریان رسانیدن معالم دین و فرایض آیین به مردم نباید ملاحظه پارهای محظورها را بنمایند که در نتیجه ایشان را از بیان حق باز دارد، آنگاه به روشنی چهره تلاش عملی آنان را ترسیم نموده می فرماید :

«أَلَذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً اِلاَّ اللهَ وَ کَفَی بِاللهِ حَسِیباً» (2)

آنان که پیامهای خدا را می رسانند و از او می ترسند و از کسی غیر از خدا نمی ترسند. و خداوند برای حسابرسی کافی است.


1- . نهج البلاغه، خطبه 116.
2- . الاحزاب(33)/39.

ص: 137

پس تبلیغ کار اصلی پیامبران را تشکیل می دهد که خود در دو شاخه علمی و عملی خلاصه می شود :

تبلیغ علمی

در بررسی علمی روی قرآن سرفصلهای موضوع تبلیغ علمی را می توان در موارد زیر خلاصه کرد :

1. توحید و معاد

2. رسالت پیامبران پیشین و سرنوشت امّتهای آنها.

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و بحثهای توحیدی و جدال با مشرکین

4. مواجهه و برخورد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم با طوایف مختلف مردم.

5. جهاد و امر به معروف و نهی از منکر.

6. احکام، اعمّ از اخلاقی و فقهی، ارشادی و مولوی.

با کمی دقّت در این سرفصلها با الهام از قرآن آگاهی از عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می توان اولویّتهایی را به دست آورد که تعیین کننده خط مشی علمی در تبلیغ می باشد. یعنی آنجا که هنوز بنیان عقاید در دلها استوار نگشته، سخن از احکام گفتن کاری ناصواب است. البتّه منظور از احکام در اینجا احکام مولوی تعبّدی است که فرع بر اعتقاد به خدا و نبوّت و معاد است، نه احکامی که عقل به تنهایی و بدون نیاز به چیزی آنها را درک می کند. در این موارد کار انبیا ارشاد و تذکّر به حکم عقل است و هیچ لزومی ندارد که این ارشاد و تذکّر پیش از تذکّر به توحید باشد یا بعد از آن یا همراه با آن. ولی احکام مولوی تعبّدی نه تنها بعد از استواری عقاید مطرح شده است، بلکه در همه آنها رعایت زمان و مکان و حال مردم شده وبه تدریج و به مرور زمان و گذشت ایّام یکی پس از دیگری به آنها ابلاغ شده است.

ص: 138

تبلیغ عملی

خدای تعالی می فرماید :

«یَا أَیُّها الذَّینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَکَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ» (1)

ای مؤمنین، چرا می گویید آن را که انجام نمی دهید؟! بزرگ است از جهت بیزاری و خشم نزد خدا اینکه بگویید آن را که انجام نمی دهید.

و امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ اِماماً، فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلیِمَ غَیْرِهِ وَلْیَکُنْ تَأْدِیْبُهُ بِسِیَرتِهِ قَبْلَ تِأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ. وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِبُهِا أَحَقُّ بِالاِجْلاَلِ مِنْ مُعَّلِمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ (2)

کسی که خود را پیشوای مردم قرار داده است، باید پیش از تعلیم دیگران خود را تعلیم دهد. و باید تأدیب او به عملش پیش از تأدیبش به زبانش باشد. کسی که معلّم و مربّی خودش است سزاوارتر است به احترام کسی که معلّم و مربّی دیگران است.

امام صادق علیه السلام می فرماید :

کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَروْا مِنْکُمُ الاِجْتِهادَ وَ الصِدّقَ وَ الْوَرَعَ (3)

فراخوان مردم [به دین] از غیر راه زبانتان باشید. باید از شما کوشش و درستی و پارسایی را شاهد باشند.

روشن است تأثیر تبلیغ عملی خیلی بیش از تبلیغ زبانی و علمی است. و فرا خواندن مردم به دین و اعمال نیکو و پسندیده و دفاع از حریم الهی و ترک منکرات و بدیها، آنگاه می تواند در آنها تأثیر اساسی بگذارد که تجلّی عینی آن در اخلاق فردی و جمعی مبلّغ آشکار باشد. آنسان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امامان معصوم از اهل بیت او و اصحاب و یاران ویژه ایشان، چنین بودند. کسی که سرتا پا آلوده باشد چگونه می تواند دیگران را امر به پاکی و طهارت کند. کسی که


1- . الصفّ(61)/2 و 3.
2- . نهج البلاغه، قصارالکلم/73.
3- . بحارالانوار 70/309.

ص: 139

خود در دریای گناه و معصیت و بیمبالاتی غرق باشد چگونه می تواند دیگران را از افتادن در معصیتها حفظ کند. خداوند سبحان دانای حکیم و عزیز است و به هیچ وجه کسی را برای رساندن پیامها بر نمی گزیند مگر اینکه در عمل به موارد تبلیغیاش از همگان مقدّم باشد. پیامبران و اوصیایشان کسی را به سوی خدا و پیروی از او و تقوای الهی نمی خوانند مگر اینکه خودشان پیش از آن خداشناس و خداترس بوده، تسلیم در مقابل فرامین الهی هستند.

ص: 140

ص: 141

ختم نبوّت

پیشتر گفتیم که خدای تعالی به فضل و احسانش پیامبران را در میان امّتها مبعوث می کند نه اینکه ارسال رسولان امری لازم و واجب برای خداوند سبحان بوده باشد. و گفتیم که مسلّم است که برخی امّتها را پیامبری نبوده است. بنابراین ختم رسالت و شریعت امری است که منوط و وابسته به اراده خدای تعالی است و هر وقت بخواهد و مصلحت بداند دستگاه نبوّت و شریعت را خاتمه می دهد. پس این امری نیست که بتوان با عقل و خرد به آن راه برد و راه رسیدن به آن منحصر در سخن وحی و روایات معصومان علیهم السلام می باشد. خداوند در قرآن کریم می فرماید :

«مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلکِنْ رَسُولَاللّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیّینَ» (1)

محمّد پدر هیچیک از مردان شما نیست ولی رسول خدا و خاتم پیامبران است.

در مجمعالبیان می نویسد: تنها عاصم «خاتم» را به فتحه قرائت کرده است و بقیّه قرّا همه به کسره قرائت نمودهاند. (2)

در لسان العرب 12/164 می گوید: ختام القوم و خاتِمهم و خاتَمهم آخرهم. یعنی: ختام و خاتِم و خاتَم قوم آخر آن است.

بدین صورت خداوند متعال رسالت و نبوت را با حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم مختومه اعلام می کند و با ختم نبوّت و رسالت تشریع و قانونگذاری


1- . الاحزاب (33)/40.
2- . مجمع البیان 8/562.

ص: 142

الهی هم خاتمه می یابد و شریعت پیامبر خاتم شریعتی جهانی و ابدی می شود؛ شریعتی که گذشت ایّام در آن تأثیری نمی گذارد و همیشه تازه باقی می ماند. زیرا ختم نبوّت و رسالت دلالت بر ختم شریعت می کند هرچند ختم شریعت دلالت بر ختم نبوّت نمی کند و چه بسیارند پیامبران و رسولان الهی که شریعتی جدید نیاورده و به شریعت پیامبران پیشین پایبند بودهاند. درباره ختم نبوّت و شریعت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می فرماید :

وَ سَمَّانِی الْعَاقِبَ أَنَا عَقِبُ النَّبِیّینَ لَیْسَ بَعْدِی رَسُولٌ (1)

و مرا عاقب نامید. چرا که من در پایان سلسله پیامبران قرار دارم و پس از من پیامبری نخواهد آمد.

و نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به هنگام وفات، خطاب به مردمی که در کنارش گرد آمده بودند فرمود :

أَیُّهَا النَّاسُ، اِنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی. وَ لاَ سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتِی. فَمَنِ ادَّعَی بَعْدَ ذلِکَ... فَاقْتُلُوهُ وَ مَنِ اتَّبَعَهُ فَاِنَّهُ فِی النّارِ (2)

ای مردم، قطعاً پیامبری بعد از من نخواهد بود. و شریعتی بعد از شریعت من وجود ندارد. کسی که بعد از این ادّعای نبوّت کند.. او را بکشید. و هرکس از او پیروی کند آتش جایگاه او خواهد بود.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

اِلَی أَنْ بَعَثَ اللهُ سُبْحَانَهُ مُحَمِّداً رِسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم لاِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ اِتْمَامِ نُبُّوَتِهِ (3)

تا اینکه خداوند سبحان محمّد رسول خویش را صلی الله علیه و آله و سلم برای وفای به عهد خود و تمام کردن نبوّتش، مبعوث کرد.

و نیز می فرماید :


1- . بحارالانوار16/93.
2- . الفقیه 4/121.
3- . نهج البلاغه، خطبه 1.

ص: 143

فَقَفِّی بِهِ الرُّسُلَ وَ خَتَمَ بِهِ الْوَحْیَ (1)

او را به دنبال رسولان فرستاد و وحی را با او ختم کرد.

و آن هنگام که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم را غسل می داد و کفن می کرد، دردمندانه حضرتش را خطاب کرده می گفت :

بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمی یَا رَسُولَ اللّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الاِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ (2)

پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا! با مرگ تو چیزی قطع شد که با مرگ هیچ کسی غیر از تو قطع نگشت؛ و آن، نبوّت و اخبار آسمان است.

امام صادق علیه السلام می فرماید :

اِنَّ اللهَ خَتَمَ بِنَبَیِّکُمُ النَّبِیّینَ فَلاَ نَبِیَّ بَعْدَهُ أَبَداً. وَ خَتَمَ بِکِتابِکُمُ الْکُتُبَ فَلاَ کِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً (3)

خداوند با پیامبر شما پیامبرانش را ختم کرد. پس بعد از او تا ابد پیامبری نخواهد بود. و به کتابتان کتابها را خاتمه داد. پس کتابی بعد از آن تا ابد نخواهد بود.

امام رضا علیه السلام در بیان خلاصه اسلام برای مأمون خلیفه عباسی چنین می فرماید :

اِنِّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَفِیُّهُ وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ سَیِّد الْمُرْسَلِینَ وَ خاتَمُ النَّبِیّینَ وَ أَفْضَلُ الْعَالَمِینَ. لاَ نَبِیَّ بَعْدَهُ. وَ لاَ تَبْدِیلَ لِمَلَّتِهِ. وَ لاَ تَغْییِرَ لِشَریعَتِهِ (4)

محمّد بنده و رسول و امین و برگزیده و انتخاب شده خداست از میان خلقش. و او آقای رسولان و خاتم پیامبران و بهترین خلق عالمیان است. پیامبری بعد از او نیست. و آیین او را تبدیلی وجود ندارد. و شریعتش هیچ تغییر نمی کند.

و در حدیث منزلت که بین شیعه و سنّی معروف است پیامبر صلی الله علیه و آله


1- . نهج البلاغه، خطبه 133.
2- . نهج البلاغه، خطبه 235.
3- . الوافی 2/144.
4- . عیون الاخبار 2/121.

ص: 144

و سلّم خطاب به علی علیه السلام می فرماید :

أَنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی اِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی. (1)

[ای علی] تو نسبت به من چون هارون نسبت به موسی هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست.

ختم نبوّت و شریعت بدین معنا نیست که بعد از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم هیچگونه ارتباطی میان خدا و خلق نباشد. با ختم نبوّت فقط ارتباط وحیانی و تشریع قطع می شود. و از جمله روابطی که میان خدا و انسان بعد از ختم نبوّت قطعاً پابرجاست تداوم نزول فرشتگان و نزول تقدیرات الهی در شب قدر به امام و پیشوای مؤمنان است که خدای تعالی بدان اشاره کرده می فرماید :

«تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِاذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلٍّ أَمْرٍ» (2)

فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان هر امری را فرو می آورند.

سخن درباره تداوم رسالت و وجود ارتباط میان خدا و خلق را در بخش بعدی پی خواهیم گرفت.


1- .بحارالانوار 37/255، احقاق الحق 7/428.
2- . القدر(97)/4.

ص: 145

تداوم رسالت

اشاره

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

وَ لَمْ یُخْلِ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِّیٍ مُرْسَلٍ أَوْ کِتابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ (1)

خدای سبحان مردم را از پیامبری مرسل یا کتابی فرو فرستاده شده، یا دلیلی روشن یا راهی مستقیم خالی نگذارده است.

مرحوم صدوق در کتاب کمالالدین/211، بابی تحت عنوان «تداوم و اتصال وصیّت از زمان حضرت آدم علیه السلام و خالی نماندن زمین از حجّت خدا تا روز قیامت» طرح کرده و در آن باب روایات زیادی در این زمینه نقل نموده است. در بعضی از آنها دارد که :

اگر در روی زمین تنها دو نفر باقی بمانند حتماً یکی از آنها حجّت خداست و اگر یکی از آن دو بمیرد، قطعاً او که باقی مانده حجّت خداست. (2)

و در بعضی اینگونه می فرماید :

حجّت پیش از مردم و با مردم و بعد از مردم وجود دارد. (3)

در دیگری می فرماید :


1- . نهج البلاغه، خطبه 1.
2- . کمال الدین/233.
3- . کمال الدّین/232.

ص: 146

زمین خالی از حق نمی ماند. (1)

و در برخی می فرماید :

خداوند برتر و بزرگتر از آن است که زمین را بدون امام عادل رها کند. (2)

و در بحارالانوار 23/21، نقل می کند که :

اگر زمین ساعتی بدون امام باشد فرو می رود.

و در روایتی دیگر می فرماید :

اگر زمین به اندازه یک چشم به هم زدن خالی از حجّت باشد مردم را فرو

می برد. (3)

و امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

زمین هرگز از کسی که به حجّت الهی قیام می کند خالی نمی ماند؛ خواه

ظاهر و مشهور باشد و خواه ترسان و پنهان. (4)

فترت و تنافی آن با تداوم رسالت

فترت در اصل به معنای ضعف و سستی در شیء است. (5)

و در لسانالعرب 5/43، فترت را به شکستن و ضعف و سکون و ملایمت بعد از تندی و شدّت، معنا می کند. و نیز از صحاح نقل می کند که فترت بین دو رسول از رسولان خداوند متعال زمانی است که رسالت در آن زمان منقطع و بریده می شود.

خدای تعالی می فرماید :

«یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یَبَیَّنُ لَکُمْ عَلی فَتْرَةِ مِنَ الرُّسُلِ» (6)

ای اهل کتاب فرستاده ما در زمان فترت و انقطاع رسولان به سوی شما آمده است و برای شما [حقایق را] بیان می کند.


1- . کمال الدّین/233.
2- . کمال الدّین/229.
3- . بحارالانوار 23/29.
4- . نهج البلاغه، قصارالکلم رقم 147.
5- . مقاییس اللّغه 4/470.
6- . المائدة(5)/19.

ص: 147

علی علیه السلام به مبعوث شدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم پس از یک دوران فترت و انقطاع رسولان اشاره کرده می فرماید :

أَرْسَلَهُ عَلی حِینَ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الاُّمَمِ و انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ (1)

او را در آن هنگام که پیامبران قطع شده بودند و مردمان به خواب رفته بودند و تار و پود حقایق از هم گسسته بود، ارسال کرد.

و نیز می فرماید :

أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ... أَضَاءَتْ بِهِ الْبِلاَدُ بَعْدَ الْضَّلاَلَةِ الْمُظْلَمَةِ... وَ النَّاسُ یَسْتَحِلُّونَ الْحَرِیمَ وَ یَسْتَذِلُّونَ الْحَکِیمَ، یَحْیَونَ عَلی فَتْرَةٍ وَ یَمُوتُونَ عَلی کَفْرَةٍ (2)

گواهی می دهم که محمد بنده و فرستاده اوست... شهرها به وجود او روشن شدند بعد از آنکه گمراهی تاریک کنندهای همه جا را فرا گرفته بود... و مردم حرام را حلال می شمردند و حکیم را تحقیر می کردند و در زمان انقطاع پیامبران زندگی می کردند و در حال تاریکی می مردند.

بنابر آنچه از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام به دست می آید، عمدهترین ویژگیهای بارز فکری در جامعهای که دچار فترت و انقطاع رسول شده، بروز پدیده خوابزدگی و جهل «هَجْعَةٍ مِنَ الاءُمَمِ» (3) و «غَبَاوَةٍ مِنَ الأمَمِ» (4) و پیدایش تحریف در

حقایق دینی «اِنْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ» می باشد. و در پهنه عملی نیز منتشر شدن اعمال خلاف با انواع آن و شیوع فتنهگری «اغْتِرَامٍ مَنَ الْفِتَنِ» (5) و گریز از نیکی و اعمال

صالح «هَفْوَةٍ عَنِ الْعَمَلِ» (6) و درگیری و تضاد و رویارویی «تَنَازُعِ مِنَ الألسُنِ» (7) از

جمله پیامدهای دوران فترت به شمار می آید. از این روست که علی علیه السلام زبان به نکوهش مردم عصر فترت گشوده و روشهای جاهلانه آنان را در هر دو پهنه فکر و عمل تقبیح می نماید.


1- . نهج البلاغه، خطبه 158.
2- . نهج البلاغه، خطبه151.
3- . نهج البلاغه، خطبه 89.
4- . نهج البلاغه، خطبه 94.
5- . نهج البلاغه، خطبه 89.
6- . نهج البلاغه، خطبه 94.
7- . نهج البلاغه، خطبه 133.

ص: 148

و نیز از کلمات آن حضرت استفاده می شود با وجود شیوع امور ذکر شده در زمان فترت، بندگانی هم در آن زمان یافت می شوند که عنایت خداوندی شامل حالشان می شود و آنها را از افتادن در گمراهی و جهالت و کفر و بیدینی، حفظ می کند. یعنی اگر چه در چنین زمانی ارتباط خدا با خلق از طریق رسالت قطع شده و در روی زمین رسولی وجود ندارد، ولی چنین نیست که هیچگونه ارتباطی بین خالق و مخلوق در جهت هدایت آنها وجود نداشته باشد، بلکه در این زمان نیز خداوند متعال عدّهای رابه صورتهای گوناگون در پوشش حمایت خود قرار داده و در مواردی به آنها اموری را الهام می کند و راه نفوذ شیطان به آنها را می بندد.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

مَا بَرِحَ لِلّهِ عَزَّتْ آلاَؤْهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِی أَزْمانِ الْفَتَرَاتِ، عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقَظَةٍ فِی الاَبْصَارِ وَ الاَسْمَاعِ وَ الأفْئِدَةِ، یُذَْکِّرُونَ بِأَیَّامِ اللهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ، بِمَنْزِلَةِ الأدِلَّةِ فِی الْفَلَواتِ... وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُماتِ وَ أَدِلَّةِ تِلْکَ الشْبُهَاتِ (1)

خداوند - که نعمتهایش بزرگ باد - در هر عصر و زمانی و در اوقات فترت همواره بندگانی داشته که به فکر آنها الهام می کند و در خردهایشان با آنان سخن می گوید و به این صورت چراغ فهم و بینایی در چشمها، گوشها و دلهایشان روشن می شود. روزهای خاص الهی را یادآوری می کنند و از مقام او بیم می دهند. آنان همچون راهنمایان در بیابانها هستند... و آنان همین گونه چراغهای آن تاریکیها و راهنمایان آن شبهاتند.

معنای فترت از دیدگاه مرحوم صدوق

صدوق رحمة الله علیه در کتاب کمالالدین/656، در باب «نوادرالکتاب» روایتی


1- . نهج البلاغه، خطبه 222.

ص: 149

از امام صادق علیه السلام در تفسیر سوره عصر نقل می کند که در آن امام علیه السلام می فرماید :

«وَ تَوَاصُوا بِالْحَقِ» یَعْنِی بِالاِمَامَةِ.«وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» یَعْنِی فِی الْفَتْرَةِ

«و همدیگر را به حق» یعنی امامت «توصیه کنند.» «و همدیگر را به صبر توصیه نمایند.» یعنی در زمان فترت.

مرحوم صدوق بعد از نقل این روایت می فرماید: «گروهی قائل به فترت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم شده و به این روایت استدلال می کنند. و گمان می نمایند که امامت هم قطع می شود همچنانکه نبوّت و رسالت بعد از رحلت پیامبری تا آمدن پیامبر دیگر و بعد از رحلت رسولی تا آمدن رسولی دیگر قطع می شود.»

بعد در جواب می نویسد: «این سخن برخلاف حق است. زیرا روایات زیادی نقل شده که زمین تا روز قیامت از حجّت خالی نمی ماند و از زمان آدم تا حال زمین از حجّت خالی نمانده است. این روایات در طوایف و طبقات مختلف شیعه از چنان شیوعی برخوردار است که هیچ گروهی از آنها وجود این روایات را انکار نکرده است و هیچ منکری هم آنها را منکر نشده است. و قطعاً زمین از امامی زنده و شناخته شده، خواه آشکار و مشهور باشد خواه ترسان و پنهان، خالی نمی شود. و همواره اجماع شیعیان تا زمان ما بر این امر قائم است. پس امامت قطع نمی شود و ممکن هم نیست قطع شود. زیرا که امامت چون شب و روز به هم پیوسته است...»

آنگاه می نویسد: «فالفترات جائزة بین الرسل علیهم السلام و فی الامامة غیر جائزة. فلذلک وجب أنّه لابّد من امام محجوج به» : فترت و انقطاع میان رسولان علیهم السلام جائز است، ولی در امامت جائز نیست. به همین جهت است که مردم را امامی لازم است تا حجّت خدا بر آنها باشد...»

بعد می فرماید: «وقتی بین دو رسول فاصله افتاد و فترت بین آنها واقع شد لازم است امام و وصیّی باشد تا حجّت خدا بر خلق تمام شود و از طرف رسول آنچه را

ص: 150

که از جانب خدا آورده به خلق برساند و مردم را از خواب غفلت بیدار کرده و جهالت و نادانی آنان را برایشان روشن کند... نبّوت و رسالت امری مستحب از سوی خدای جل و جلاله است و امامت واجب است. و مستحبات قطع می شود و ترک آنها در حالاتی جایز است ولی فرایض و واجبات را نمی شود قطع کرد و بعد از محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم هم قطع نشده است...».

بعد می نویسد: «اخباری که در آنها روایت شده که بین عیسی علیه السلام و محمد صلی الله علیه و آله و سلّم فترت بود که در آن زمان نه پیامبری بود و نه وصیّی، ما این اخبار را انکار نمی کنیم و می گوییم: این اخبار صحیحند ولی تأویل اینها آن است که مخالفین ما گفتهاند مبنی بر اینکه انبیا و امامان و رسولان علیهم السلام همه در این زمان قطع شدهاند، بلکه معنای فترت این است که میان آن دو نه رسولی بود نه پیامبری و نه امامی آشکار و مشهور مانند آنان که پیش از او بودند. و قرآن مُنزَل هم بر این مطلب دلالت دارد که خداوند عزّوجلّ «بَعَثَ مُحَمّداً صلی الله علیه و آله و سلّم عَلی حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» : محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم را به هنگام فترت و انقطاع رسولان مبعوث کرد، نه فترت انبیا و اوصیا. و میان محمّد و عیسی علیه السلام انبیا امامانی پنهان و ترسان بودند...»

صدوق رحمة الله و علیه سپس روایاتی در مورد آخرین وصیّ حضرت عیسی علیه السلام نقل کرده و در صفحه 665 می نویسد: آنچه نقل شد دلالت می کند که فترت همان اختفا و پنهان شدن و خودداری از آشکار گشتن و اعلان دعوت است نه از میان رفتن و نابودشدن ذات و خود شخص... «فالفترة انّما هی الکفّ عن اظهار الامر و النهی.»: فترت عبارت است از خودداری از آشکار نمودن امر و نهی. و سپس می فرماید: «وَ لِکُلّ قَوْمٍ هَادٍ» (1) دلالت دارد که زمین را در هر عصر و قومی هدایتگری

از پیامبران و اوصیا وجود دارد که حجّت خدا را بر بندگانش تمام می کند...

بدین ترتیب روشن شد که: فترت به این معنا نیست که زمین در فاصله میان دو


1- . الرعد(13)/7.

ص: 151

رسول یا بعد از رسول خاتم حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم خالی از حجّت الهی باشد، بلکه سنّت خدای سبحان بر این قرار گرفته که رسولانش را پی در پی به سوی بندگانش ارسال کند و آنگاه که میان آنها فاصلهای قرار داد اهداف آنها را به وسیله اوصیایشان تداوم بخشد. بلی در این اثنا زمانهایی وجود داشته که پیامبران و اوصیایی در زمین موجود بودند ولی از ترس مردمان جاهل و نادان و پیروان شیطان، نبوّت و وصایت خود را پنهان می کردند، یا مخفیانه و به طور پنهانی در میان آنها زندگی می کردند و جز عدّهای اندک از مؤمنین از وجود آنها در میان مردم اطّلاعی نداشت. به این معنا که عموم مردم محلّ اختفای آنها را نمی دانستند با اینکه برای آنها معروف و شناخته شده بودند.

البتّه گاهی می شد که در اثر طولانی شدن دوران زندگی مخفیانه، یا در اثر جهات دیگری غیر از آن، مردم وجود آنها را در میان خودشان فراموش می کردند، و یا در اثر دوری از آنها به حالت خمود و خواب زدگی و جهالت گرفتار می شدند و کسی هم نبود که آنها را به خدایی که همه، معرفت او را در فطرت و نهاد خویش دارند متذکّر کند. در چنین حالتی آنها را نه می شود کافرشان دانست و نه مؤمن بلکه انسانهایی هستند که به تعبیر ائمه علیهم السلام «ضُلّال»اند. یعنی در خود گماند حقّ را نمی شناسند تا با انکار آن کافر و با تصدیق آن مؤمن شوند. چنانکه روایات در ذیل آیه 213 سوره بقره بر همین مطلب دلالت دارد که در مقدّمه کتاب به آنها اشاره رفت. چنین مردمانی در روایات در ردیف دیوانگان و بیخردان و اطفال قرار داده شدهاند که برخی از آنها را نقل می کنیم :

امام باقر علیه السلام می فرماید :

اِذَا کَانَ یَوْمَ الْقِیامَةِ جَمَعَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ الاَطْفَالَ وَ الذَّی مَاتَ مِنَ النَّاسِ فِی الْفَتْرَةِ وَ الشَّیْخَ الْکَبیِرَ الذَّی أَدْرَکَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ هُوَ لاَ یَعْقِلُ، وَ الاْصَمَّ وَ الأبْکَمَ الذَّی لاَ یَعْقِلُ، وَ الَْمجْنُونَ وَ الأبْلَهَ الذَّی لاَ یَعْقِلُ، وَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ یَحْتَجَّ عَلَی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ. فَیَبْعَثُ اللّهُ اِلَیْهِمْ مَلَکاً مِنَ الْمَلائِکَةِ

ص: 152

فَیَؤَجِّجُ لَهُمْ نَاراً ثُمَّ یَبْعَثُ اللّهُ اِلَیْهِمْ مَلَکاً فَیَقُولُ لَهُمْ: إنَّ رَبَّکُمْ یَأمُرُکُمْ أنْ تَثِبُوا فِیهَا،فَمَنْ دَخَلَها، کَانَتْ عَلَیهِ بَرْداً وَ سَلاَماً وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ. وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا، دَخَلَ النَّارَ (1)

خدای عزّوجلّ اطفال و مردمانی که در زمان فترت از دنیا رفتهاند، و پیرمردانی که زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم را در حال بیخردی، درک کردهاند، و کران و لالان و دیوانگان و سبک سرانی که از خرد بهرهای ندارند، خداوند همه اینها را روز قیامت جمع می کند و همه آنها بر خدای تعالی احتجاج می نمایند [که ما از خرد بیبهره بودیم یا رسولی برای ما نفرستاده بودی]. پس خدای تعالی فرشتهای را به سوی آنها می فرستد و وی آتشی برای آنها می افروزد. سپس فرشتهای به سوی آنها می فرستد و او به آنها می گوید: پروردگارتان شما را دستور می دهد که خود را در آتش اندازید. در این صورت هر کس که داخل آتش می شود آتش برای او سرد و سلام شده و به بهشت وارد می شود، و هرکس از واردشدن در آتش تخلّف کند به جهنّم داخل می شود.

و نیز امام صادق علیه السلام می فرماید :

ثَلاثَةٌ یُحْتَجُّ عَلَیْهِمْ: أَلأَبْکَمُ وَ الطِّفْلُ وَ مَنْ مَاتَ فِی الْفَتْرَةِ فَتُرْفَعُ لَهُمْ نَارٌ فَیُقالُ لَهُمْ :

اُدْخُلُوهَا. فَمَنْ دَخَلَهَا کَانَتْ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلاَماً. وَ مَنْ أَبَی قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی : هذا قَدْ أَمَرْتُکُمْ فَعَصَیْتُمُونِی. (2)

سه نفرند که حجّت بر آنها [در روز قیامت] تمام می شود: لال، طفل و شخصی که در زمان فترت از دنیا رفته باشد. برای این سه نفر آتشی افروخته می شود و گفته می شود: وارد آتش شوید. هر کس وارد آتش شود، آتش برای وی سرد و سلام می شود. و هر کس امتناع کند، خداوند تبارک و تعالی می گوید: پس [دیدید ]که دستورتان دادم و عصیانم کردید.


1- . الکافی 3/248 و الخصال/283 با اختلافی اندک.
2- . الکافی 3/249.

ص: 153

بشارات

انبیا در طول تاریخ مردم زمانهای بعد از خویش را به آمدن رسولان بعدی خبر می دادند که از این اطّلاع رسانی در زبان مذهبی با واژه «بشارات» یاد شده است. علی علیه السلام در این باره، روند به هم پیوسته انبیا را اینچنین معرّفی می فرماید :

مِنْ سَابِقٍ سُمی لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَفَهُ مَنْ قَبْلَهُ (1)

پیامبر سابقی که نامیده شده برای او آن که بعد از او خواهد، یا پیامبر

گذشتهای که به وسیله پیامبر پیش از خود معرّفی شده است.

در این صورت امیرمؤمنان علی علیه السلام پیوند میان پیامبران را بیان می کند. به این صورت که پیامبر پیشین از پیامبری که بعد از خود برگزیده می شود خبر می دهد و او را معرّفی می کند.

البتّه باید توجّه داشت که دین در قاموس موحّدان حقیقی واحد است و هرچند که در ارتباط با دو عامل زمان و مکان، ادیان گوناگون نمایانده می شود، امّا در هر حال نام کلّی تمام ادیان در لسان قرآن مجید اسلام است. آنجا که می فرماید :

«اِنَّ الدَّینَ عِنْدَ اللّهِ الاِسْلاَمُ وَ مَا اخْتَلَفَ الذَّینَ أُوتُوا الْکِتابِ اِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمْ الْعِلمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ» (2)

دین نزد خدا اسلام است و بس. اهل کتاب اختلاف نکردند مگر پس از آنکه [به حقّانیت آن] آگاه شدند و اختلافشان به خاطر حسد در میان آنها بود.

در این روند به هم پیوسته پیامبرانی که هم یک مأموریت دارند و هم از یک مبدأ حکم گرفتهاند و اساس دعوتشان هم به سوی خداست، مردم را به آمدن همکاران خود در آینده بشارت می دهند. یعنی که در این بستر پیامبران مأمورینی هستند که موضوع رسالت را تداوم می بخشند. این به هم پیوستگی در آیات زیادی از قرآن به چشم می خورد :

«شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الذَّی أوْحَیْنَا اِلَیْکَ وَ مَا وَصَّیْنَا بِهِ اِبْراهِیمُ وَ مُوسَی وَ عِیس أَنْ أَقِیمُوا الدَّینَ وَ لاَ تَتَفَّرقُوا» (3)


1- . نهج البلاغه، خطبه 1.
2- . آل عمران (3)/19.
3- . الشوری (42)/13.

ص: 154

خداوند از دین تشریع کرد برای شما چیزی را که به نوح سفارش کرده بود. و آنچه به تو وحی کردیم و آنچه به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم این است که دین را برپا دارید و از هم جدا نشوید.

و از زبان حضرت عیسی علیه السلام می فرماید :

«اِنّی رَسُولُ اللّهِ اِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالبَیَّناتِ قَالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ» (1)

من فرستاده خدا به سوی شمایم. تورات را که پیش از من آمده تصدیق می کنم و شما را به پیامبری با نام احمد که پس از من می آید بشارت می دهم. آنگاه که این پیامبر با بینّات بر ایشان آمد گفتند سحری آشکار است.

در حدود 25 آیه در قرآن مجید پیامبر اسلام را با همین ویژگی یعنی تصدیق پیامبران پیشین معرّفی می کند که از مجموع آنها می توان به روشنی روند به هم پیوسته ادیان را نتیجه گرفت. علی علیه السلام نیز درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می فرماید :

فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِیقِ الذَّی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ الْنُّوِر الْمُقْتَدی بِهِ (2)

محتوای رسالت او برای مردم تصدیق کتابهای پیشین بود و نوری که باید به آنها اقتدا شود.

بشارات در مورد پیامبر اسلام آنقدر روشن بود که به فرموده قرآن مجید «الذیّن آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون أبناءهم» (3) : کسانی که کتاب برایشان دادیم او را

چون فرزندان خود می شناسند.

در روایتی ذیل آیه شریفه آمده است که خلیفه دوم از عبداللّه بن سلام - که از علمای اهل کتاب بود - می پرسد: آیا شما محمّد صلی الله و علیه و آله را در کتابتان [به حقانیت و صدق] می شناسید؟ او پاسخ می دهد: آری. «وَاللّهِ نَعْرِفُهُ بِالنِّعْتِ الذَّی نَعْتَهُ اللّهُ لَنَا اِذَا رِأَیْنَاهُ فِیْکُمْ کَمَا یَعْرِفُ أَحْدُنَا ابْنَهُ اِذا رَاهُ مَعَ الْغِلْمَانِ. وَ الذَّی یَحْلِفُ بِهِ ابنُ


1- . الصفّ(61)/6.
2- . نهج البلاغه، خطبه 158.
3- . البقرة(2)/146.

ص: 155

سَلاَمٍ، لأنا بِمُحَمَّدٍ هَذا أَشَدُّ مَعْرِفَةً مِنّی بِابْنِی.»: به خدا سوگند ما او را به همان صفتی که خدا برایمان توصیف کرده می شناسیم. ما وقتی او را در میان شما می بینیم مانند آن است که یکی از ما پسرش را در میان پسران می بیند. به آن کس که ابن سلام به او سوگند یاد می کند شناسایی ما پیامبر را به مراتب از معرفتمان به فرزندانمان شدیدتر است. (1)

روایات در این زمینه زیاد است و مرحوم مجلسی در همین جلد 15 صفحه 174-248، ذیل عنوان «البشارة بمولده و نبوّته» همه را جمع کرده است.

چنین تعاریف روشن از سوابقی نشأت می گیرد که در کتب الهی پیشین وجود داشته است. دستهای از این بشارات قبل از ظهور اتفاق می افتد تا به صورت علامت تلقّی گردد و دستهای نیز همراه با ظهور واقع می شود تا نشان صدق وی و انطباق او با پیشگوییهای پیامبران قبل گردد که بررسی تاریخ ادیان الهی به خوبی درستی این نکات را روشن می کند.

در کتاب تورات پیامبر اسلام ابتدا با دو ویژگی فرزند اسماعیل و دارای دیانت آتشین، معرّفی می گردد و سپس می خوانیم :

برای اینان پیامبری را برمی انگیزانم از نزدیکان برادران ایشان که مانند تو است و کلام خود را به دهان او می نهم و او به ایشان آنچه را که من به او امر می کنم می گوید. (2)

و در جای دیگر می گوید :

خداوند نبیّ عهدی دارد که عهد او جاوید و ابدی است. او دارای شریعت جدیدی است. بر تمام ملل و امم مبعوث می شود و شاهد بر همه امم جهان است. (3)

و حضرت عیسی علیه السلام نیز برای پیشگیری از گرفتار شدن مردم ناآگاه در دام شیّادان آنها را هشدار می دهد که :


1- . بحارالانوار 15/180.
2- . تورات، سفر تثنیه باب 18 آیه 18.
3- . کتاب حیقوق نبی، آیه دوم باب دوم. و کتاب اشعیای نبی باب 51 آیه 14 و باب 55 آیات 3 و 4.

ص: 156

کسی شما را به اسم من گمراه نکند و بسیاری به اسم من می آیند و خلق را گمراه می کنند. (1)

بحث درباره بشارات خیلی مفصّل است. در اینجا به همین اندازه اکتفا می کنیم و خوانندگان گرامی را به مطالعه کتابهای: انیس الاعلام و محضرالشهود و بشارات عهدین و نقش ائمّه در احیای دین درس 8 صفحه 317 - 358 و پیوست شماره 4 در آخر کتاب که عین متون کتب عهد قدیم و جدید را در آن آورده است، توصیه می کنیم.


1- . انجیل متی باب 24 و در لوقا باب 21 و مرقس باب 13، نیز همین مسأله آمده است.

ص: 157

بخش دوم: معرفت امام

اشاره

ص: 158

ص: 159

معنای لغوی امام

امام در لغت به معنای پیشوا و پیشرو و مقتدا است اعمّ از اینکه فردی گمراه و ستمکار باشد یا فردی هدایت یافته و مؤمن و عادل. در معجم مقاییس اللّغة می گوید :

«الامام کلّ من اقتدی به و قدّم فی الامور» (1)

یعنی: کسی که به او اقتدا شود و در امور مقدم داشته شود امام است.

و در لسان العرب می گوید :

«اَمّ القوم و أمّ بهم، تقدّمهم؛ و هی الامامة. و الامام کلّ من ائتمّ به قوم کانوا علی الصراط المستقیم أو کانوا ضالّین» (2)

قوم را امامت کرد یعنی بر آنها مقدّم شد؛ و امامت هم همین است. و امام کسی است که قومی به اقتدا کنند اعم از اینکه بر راه هدایت باشند یا بر ضلالت و گمراهی. امام به این معنا در قرآن کریم و احادیث شریف هم به کار رفته است.

خدای تعالی می فرماید :

«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِامامِهِمْ (3)

روزی که هر کسی را با امامشان بخوانیم.

«فَقاتِلُوا اَئِمَّةَ الْکُفْرِ اِنَّهُمْ لاَ أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (4) »


1- . معجم مقاییس اللّغة 1/28.
2- . لسان العرب 12/24.
3- . اسراء(17)/71.
4- . توبه(9)/12.

ص: 160

با امامان کفر کارزار کنید - زیرا که آنها به عهد و پیمان خود وفادار نیستند - تا اینکه باز ایستند.

و امیرالمؤمنین - علیه السلام - درباره شیطان می فرماید :

«فَعَدُوُّ اللهِ اِمامُ الْمُتَعَصِّبینَ (1)

[ابلیس] دشمن خدا امام متعصبّان است.

و در نامه خود به محمد بن ابی بکر آنگاه که فرمانروایی مصر را به او سپرد نوشت :

«فَاِنَّهُ لاَ سَواءَ اِمامُ الهُدَی وَ اِمامُ الرَّدَی وَ وَلِیُّ النَّبِیِّ وَ عَدُوُّ النَّبِیِّ» (2)

پس پیشوای هدایت و پیشوای هلاکت هیچگاه یکسان نیستند. و همین طور دوستدار پیامبر و دشمن او با هم مساوی نمی باشند.

امام صادق علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الاَئِمَّةَ فی کِتابِ الله عَزَّوَجلَّ امامانِ. قالَ الله تَبارَکَ وَ تَعالی :

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئَمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (3) » لا بِأَمْرِ النّاسِ، یُقَدِّمُونَ أَمْرَ الله قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ

حُکْمَ الله قَبْلَ حُکْمِهِمْ. قالَ: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ اِلَی النّارِ (4) » یُقَدِّمُونَ

أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ الله وَ حُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْم الله وَ یَأْخُذُونَ بِأَهْوائِهِمْ خِلافَ مَا فِی کِتابِ الله عَزَّوَجَلَّ». (5)

پیشوایان در کتاب خدا دو قسماند: خدای متعال می فرماید: آنها را امامانی قرار دادیم که به امر ما راهنمایی می کنند» نه به امر مردم. امر خدا را بر امر خود مقدّم می دارند و حکم او را پیش از حکم خود قرار می دهند. و می فرماید: آنها راپیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش می خوانند. امر خود را بر امر خدا مقدم داشته و حکمشان را پیش از حکم خدا قرار می دهند و به خاطر هوای نفسشان چیزی را که برخلاف کتاب خداست اخذ می کنند.


1- . نهج البلاغه، خطبه 192.
2- . نهج البلاغه، نامه 27.
3- . انبیا(21)/73.
4- . نساء(4)/33.
5- . الکافی1/216.

ص: 161

بنابراین از نظر لغت و استعمال، امام یک معنای عامی دارد که شامل امام هدایتگر و امام گمراه کننده می شود، ولی در اینجا بحث از امام و پیشوایی است که بعداز پیامبر گرامی اسلام - صلی الله و علیه و آله و سلم - رهبری امّت را به دست می گیرد. چنین شخصی از نظر شیعه باید منصوب از ناحیه خدای تعالی و رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم بوده و خلیفه خدا و پیامبر بر روی زمین می باشد. و باید معصوم بوده و از علم و قدرت الهی برخوردار باشد تا حجّت خدای تعالی بر همه خلایق به ویژه بر مسلمانان گردد. و او دارای مقام وجوب طاعت از ناحیه خدای سبحان می باشد. این خلاصه ویژگیهایی است که از نظر شیعه امام مسلمین باید دارای آن باشد. ما در این بخش سعی می کنیم درباره این ویژگیها به تفصیل بحث کنیم. و نیز با اشاره به نظریّه های علمای اهل سنّت در برخی از این ویژگیها، سعی می کنیم شبهات مربوط به بحث امامت را برطرف کرده، مخاطب خود را به حقیقت امر مطلّع سازیم و اعتقاد صحیح را در این باره روشن کنیم.

ص: 162

ص: 163

ویژگیهای امام

1) لزوم پیروی از امام به طور مطلق

اشاره

یکی از ویژگیهای مهم و اساسی امام مسلمین این است که خداوند متعال اطاعت او را بر همه امّت به طور مطلق واجب کرده است. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید :

یُنْکِرُونَ الاِمامَ الْمُفْتَرَضَ الطّاعَةُ وَ یَجْحَدُونَ بِهِ. وَ الله ما فِی الاَرْضِ مَنْزِلَةً أَعْظَمُ عِنْدَالله مِنْ مُفْتَرَضِ الطَّاعَةِ. فَقَدْ کانَ اِبراهیمُ دَهْراً یَنْزُلُ عَلَیْهِ الاَمْرُ مِنَ الله وَ ما کانَ مُفْتَرَضَ الطّاعَةِ حَتّی بَدَا لله أَنْ یُکْرِمَهُ وَ یُعَظِّمَهُ فَقالَ: «انّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً (1) (2)

امامی را که پیرویش واجب است انکار می کنند و به او ایمان نمی آورند. سوگند به خدا، در روی زمین مقام و منزلتی بزرگتر از وجوب طاعت وجود ندارد.همانا بر ابراهیم روزگاری از سوی خدا امر نازل می شد ولی پیرویش واجب نشده بود تا اینکه رأی خدا بر این قرار گرفت که او را تکریم و تعظیم کند پس فرمود : همانا تو را برای مردم امام قرار می دهم.

چنین نیست که وجوب اطاعت و پیروی از نبی و رسول لازمه نبوت و رسالت بوده باشد. زیرا چه بسا پیامبران و رسولانی بودند که مقام وجوب طاعت یعنی امامت را در تمام عمر خود دارا نشدهاند. و چه بسا پیامبرانی بودند که در ابتدای


1- . بقره(2)/124.
2- . بحارالانوار25/141.

ص: 164

نبوّتشان فاقد این مقام و منزلت بوده و بعدها واجد آن شدهاند. امام صادق علیه السلام می فرماید :

پیامبران و رسولان بر چهار طبقهاند :

پیامبری که نبوتّش از خودش تجاوز نمی کند. و پیامبری که [مَلک را] در خواب می بیند و صدایش را می شنود ولی در بیداری او را مشاهده نمی کند و به کسی هم مبعوث نشده است و او را پیشوا و امامی هست مانند پیشوایی ابراهیم بر لوط علیه السلام. و پیامبری که ملک را در خواب می بیند و صدایش را می شنود و در بیداری هم او را مشاهده می کند و رسول گروهی کم یا زیاد هم است. مانند یونس که خدای تعالی درباره او می فرماید : «وَ أَرْسَلْناهُ اَلَی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ» (1) او را به صد هزار

نفر یا زیادتر فرستادیم.

حضرت فرمود: زیادی آنها سی هزار نفر بودند. و بر یونس [با وجود این رسالت] پیشوا و امامی بود. و پیامبری که ملک را در خواب می بیند و صدایش را می شنود و در بیداری او را مشاهده می کند و دارای مقام امامت هم است؛ مانند پیامبران اولوالعزم. همانا ابراهیم علیه السلام زمانی پیامبر بود ولی مقام امامت را دارا نبود تا اینکه خدای تعالی فرمود: «همانا من تو را برای مردم پیشوا قرار دادم». (2)

پس مقام و منزلت امامت و وجوب طاعت چنان بلند و رفیع است که بسیاری از پیامبران و رسولان الهی با اینکه مقامی بس بالا نزد خداوند متعال داشتند، فاقد این مقام بودند. پیامبران و رسولانی به این مقام نائل می شدند که امتحانات و ابتلائات سخت و دشوار الهی را با صبر و شکیبائی به توفیق الهی پشت سر می گذاشتند و اراده خود را فانی در اراده خداوند متعال می کردند. و به همین جهت است که اطاعت و پیروی از امام، پیروی از خدای تعالی و نافرمانی او، نافرمانی خداوند متعال به حساب می آید: بُرَید عِجْلی می گوید: از امام باقر علیه السلام درباره آیه :


1- . صافّات (27)/147.
2- . الکافی1/174.

ص: 165

«فَقَدْ آتَیْنا آلَ اِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً» (1)

پرسیدم. آن حضرت فرمود :

المُلکُ الْعَظیمُ أَنْ جَعَلَ فِیهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطاعَهُمْ أَطاعَ الله وَ مَنْ عَصاهُمْ عَصَی اللّهَ. فَهُوَ الْمُلْکُ العَظیمُ (2)

ملک و سلطنت بزرگی که خدای تعالی برای آل ابراهیم عطا فرموده این است که در میان آنها امامانی قرار داده که هرکس اطاعتشان کند، خدا را اطاعت کرده و هرکس آنها را معصیت کند، خدا را معصیت کرده است. این است معنای ملک عظیم.

امام صادق علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ أَدَّبَ نَبِیَّهُ عَلَی مُحَبَّتِهِ فَقَالَ: «وَ اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمِ (3) ثُمَّ فَوَّضَ

اِلَیْهِ فَقَالَ: «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَانَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (4) » وَ قالَ عَزَّوَجَلَّ :

«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ» (5) و (6)

خداوند پیامبرش را بر محبّت خود تربیت کرد و فرمود:

و همانا تو دارای خلقی بس بزرگ هستی. سپس امور مردم را به او تفویض کرد و فرمود: «آنچه رسول برایتان آورد اخذ کنید و آنچه رسول شما را از آن نهی کرد پرهیز کنید.» و فرمود: «هرکس اطاعت رسول کند، به یقین خدا را اطاعت کرده است».

بدیهی است مقام امر و نهی از ویژگیهای مولا و مالک حقیقی است و هیچ فردی از افراد انسانها نسبت به فرد یا افراد دیگر چنین مولوّیت و مالکیّتی را دارا نیستند، بکله کسی که خود را مخلوق خالق یگانه می داند، به هیچ وجه برای خود در قبال خدای خویش مالکیت و مولوّیتی حتّی نسبت به اعضای وجود خودش هم قائل نمی باشد و تنها او را مالک و مولای خود می شناسد و فقط اطاعت او را بر خود واجب و لازم می داند.


1- . نساء(4)/54.
2- . الکافی 1/206.
3- . قلم (68)/4.
4- . حشر(59)/7.
5- . نساء(4)/80.
6- . الکافی 1/256.

ص: 166

خداوند متعال طبق سنّت خویش از میان همین انسانها عدّهای را برای رساندن فرامین خود برگزیده است. و با توجه به روایات رسیده از اهل بیت علیهم السلام مقام و منزلت بیشتر پیامبران الهی از این امر تجاوز نمی کرده است. کار اصلی این پیامبران دعوت به خدا و رساندن فرامین و احکام پیامبران الهی بر مردمان بود. و وظیفه مردم در قبال آنان پذیرش دعوتشان و گردن نهادن به وظایفی بود که آنان از سوی خداوند تعالی می آوردند.

ولی خداوند متعال از میان پیامبرانش برخی را اضافه بر این مقام، مقام وجوب اطاعت و امامت و سلطنت عطا فرمود. و پیامبر با دارا شدن به این مقام، با تملیک خدای تعالی، حقّ امر و نهی و تصرّف در امور مردم را پیدا می کند و مردم را لازم است از دستورات او فرمان برده و هیچگاه با او مخالفت نکنند. و چون این مقام را به تملیک خداوند متعال دارا شده است، پس اطاعت او اطاعت از خدا و مخالفت او مخالفت خدای تعالی محسوب می گردد.

باید توجّه داشت که وجود این مقام در شخصی مبتنی بر داشتن نبوّت نیست. زیرا می دانیم که در زمان بیشتر انبیای بنیاسرائیل خداوند متعال نبوّت را در خانوادهای و سلطنت را در خانوادهای دیگر قرار داده بود.

بعد از حضرت موسی علیه السلام قوم بنیاسرائیل دچار حاکمان ستمگر شدند تا اینکه از ستم آنها به ستوه آمده به سراغ پیامبر زمان خود آمدند و به او گفتند: ملک و پادشاهی برای ما برانگیز تا با او در راه خدا پیکار کنیم. پیامبر خدا به آنها گفت : خداوند طالوت را برای زمامداری شما برانگیخته است. آنان گفتند: او چگونه می تواند زمامدار و پادشاه ما باشد در حالی که ما به زمامداری سزاوارتریم و او ثروت زیادی هم ندارد. پیامبرشان گفت: خداوند او را برای شما برگزیده است و او را در علم و جسم توانایی زیاد داده است. خدا ملک و پادشاهی خود را به هر کس بخواهد عطا می کند. (1)


1- . ر. ک: بقره(2)/246و 247.

ص: 167

امام باقر علیه السلام می فرماید:

طالوت از خانواده نبوّت و حکومت نبود. (1)

و نیز می فرماید :

نبوّت در بنیاسرائیل در خانوادهای بود و پادشاهی و حکومت هم در خانوادهای دیگر. خداوند پادشاهی و پیامبری را در بنیاسرائیل در یک خانواده قرار نداده بود. و به همین جهت بود که بنیاسرائیل به پیامبرشان گفتند: «ابعَثْ لَنا مَلَکاً...» و چون پیامبری در فرزندان «لاوی» و پادشاهی در فرزندان «یوسف» بود و طالوت از فرزندان «بن یامین» برادر مادری یوسف بود نه از خانواده نبوت و پادشاهی، پس آنان ناراحت شده و گفتند: او چگونه می شود زمامدار ما بشود در حالی که ما به پادشاهی و زمامداری از او سزاوارتریم و او ثروت زیادی ندارد؟ پیامبرشان هم در جواب فرمود: خداوند او را برای شما برگزیده است و در علم و جسم به او توانایی زیاد داده است. و خدا پادشاهی خود را به هر کس بخواهد عطا می کند... و طالوت از همه آنها عالمتر و تنومندتر و شجاع و قوی بود ولی ثروتی نداشت. (2)

امام صادق علیه السلام هم در این زمینه می فرماید :

پادشاهی در آن زمان از آنِ کسی بود که لشکریان را همراهی می کرد و پیامبر امر او را استوار می ساخت و اخبار الهی را به او می رساند. (3)

پس با توجه به آنچه گذشت معلوم می شود امامتی که مورد درخواست حضرت ابراهیم علیه السلام در آیه شریفه «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی»است، مقام نبوت نیست که بیشتر مفسّران اهل سنّت بر آن اصرار دارند. نیشابوری در تفسیر آیه مذکور می نویسد: «و الا کثرون علی أنّ الامام هاهنا النّبی. (4) یعنی اکثر مفسّران می گویند که امام در این آیه


1- . الکافی 8/249 ح 498.
2- . تفسیر قمی 1/81.
3- . تفسیر عیّاشی 1/132. و در این زمینه رجوع شود به: الرسائل العشر، رسالة فی الفرق بین النبّی و الامامصفحه 111-114.
4- . تفسیر نیشابوری مطبوع به حاشیه تفسیر طبری 1/390.

ص: 168

به معنای نبی است. زیرا همانطور که معلوم شد حضرت ابراهیم علیه السلام این درخواست را آنگاه از خداوند متعال کرد که خداوند به او مقام امامت یعنی پادشاهی و وجوب اطاعت را عطا فرمود و او از سالها قبل نبوّت را دارا بود. و نیز روشن گردید که مقام ابراهیم و پادشاهی لازمه مقام نبوّت نیست تا کسی بگوید دعای حضرت ابراهیم در مورد آن فرزندانش بود که مقام نبوّت به آنها داده شده بود.

خداوند متعال در پیامبر گرامی اسلام مقام نبوّت و امامت را جمع کرد و همه مسلمانان را به اطاعت او و پس از او به اطاعت صاحبان امر دستور داد :

«أَطیعُوا الله و أَطیعُو الرَّسُولَ وَ أُولِی الاَمْرِ مِنْکُم» (1)

از خداوند اطاعت کنید. و از رسول و صاحبان امر از خودتان، فرمان برید.

در این آیه شریفه اطاعت صاحبان امر همچون اطاعت رسول قرار داده شده است. و اطاعت از هر دو به طور مطلق بر مردم واجب شده است. امام صادق علیه السلام درباره آیه کریمه می فرماید :

وَ صَلَ الله طاعَةَ وَلِیِّ أَمْرِهِ بِطاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بَطاعَتِهِ. فَمَنْ تَرَکَ طاَعَةَ وُلاةِ الاَمْرِ، لَمْ یُطِعِ الله وَ لا رَسُولَهُ (2)

خداوند اطاعت ولیّ امر را به اطاعت رسولش و اطاعت رسولش را به اطاعت خودش متّصل کرده است. پس هر کس اطاعت والیان امر را ترک کند، خدا و رسولش را اطاعت نکرده است.

حسین بن ابی العلا می گوید: [به امام صادق علیه السلام عرض کردم :

ما معتقدیم که اطاعت و پیروی از اوصیای پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم واجب است. حضرت فرمود: آری. خداوند در حقّ آنان می فرماید :

«اَطیعُوا الله وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاَمْرِ مِنْکُمْ».

و نیز می فرماید:


1- . نساء(4)/59.
2- . الکافی1/182.

ص: 169

«اِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُه وَ الذَّینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ (1)

یعنی: سرپرست و ولی شما تنها خدا و رسولش و آنها که ایمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند. (2)

بدینترتیب روشن شد که خداوند متعال امامت را به معنای وجوب اطاعت و حرمت مخالفت و مقام امر و نهی بعد از پیامبر گرامی اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم را در عدّهای خاص قرار داده و مسلمانان را بعد از رسول گرامی به اطاعت و پیروی آنها به طور مطلق فرا خوانده است.

[و این بدان معنا نیست که خدای تعالی مردم را ملک مطلق اولی الامر نموده باشد، به طوری که آنها هر تصرّفی را بخواهند در ملک خود انجام دهند یعنی مردمان بردگان زرخرید آنها نیستند که هرگاه بخواهند آنها را بفروشند. و این معنا اصلاً در مورد آنان صحیح نیست زیرا که خرید و فروش در صورتی درست است که شخص دیگری به عنوان خریدار وجود داشته باشد.]

به همین منظور است که امام رضا علیه السلام به اسحاق بن عیسی فرمود :

ای اسحاق، مرا رسیده که مردم گمان می کنند ما می گوییم: مردم بنده ما هستند. نه، سوگند به قرابتم با رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم من به هیچ وجه چنین چیزی نگفتهام و از پدرانم هم نشنیدهام، و از کسی هم نشنیدهام که از پدرانم چنین سخنی را نقل کند. ولی من می گویم: النّاسُ عِبیدٌ لَنا فِی الطّاعَةِ مَوالٍ لَنا فِی الدّین. یعنی: مردم در اطاعت بنده ما، و در دین دوستدار ما هستند (3)

مأمون رقّی می گوید :

نزد مولایم امام صادق علیه السلام بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد و به حضرت سلام کرد و سپس نشست و گفت: ای فرزند رسول خدا،


1- . مائده(5)/55.
2- . الکافی1/187.
3- . الکافی 1/187.

ص: 170

شما رئوف و مهربانید و اهل بیت امامت شمایید. پس چه مانعی دارید که برای حقّ خود قیام نمی کنید در حالی که صد هزار شیعه شمشیر به دست و آماده دارید؟ حضرت به او فرمود: ای خراسانی، بنشین خدا حقّ تو را حفظ کند. سپس فرمود: ای حنفیه، تنور را بیافروز. و او آن را افروخت تا اینکه مانند اخگری شد که بعد از سرخ شدن روی آن سفید می شود. آنگاه به خراسانی فرمود: ای خراسانی، بلندشو و در تنور آتش بنشین. خراسانی گفت: ای آقای من، ای فرزند رسول خدا، مرا به آتش عذاب مکن! از من درگذر؛ خدا از تو درگذرد! حضرت فرمود: از تو گذشتم.

در همین حال بودیم که هارون مکّی نعل به دست رسید و گفت: سلام بر تو ای فرزند رسول خدا. امام صادق علیه السلام به او فرمود: نعل از دست بیانداز و در تنور بنشین. او نعل را از دست بینداخت و در تنور نشست. امام رو به خراسانی کرد و با او درباره خراسان به صورتی سخن می گفت که گویا در آنجا حاضر بوده است. آنگاه گفت: بلند شو ای خراسانی و بنگر در تنور چه می بینی؟ گفت: بلند شدم و هارون مکّی را دیدم که چهار زانو در تنور نشسته است. آنگاه او از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد. پس امام به خراسانی گفت: مانند این مرد در خراسان پیدا نمی شود. امام فرمود: سوگند به خدا، یک نفر هم پیدا نمی شود. (1)

با توجّه و دقّت در این روایت، عظمت و منزلت و مقام امامت روشن می شود. زیرا روشن است که امام با داشتن این مقام امر و نهی او را به داخل شدن در آتش امر کرد. راستی کدام امام و پیشوایی جرأت می کند چنین دستوری به پیروانش بدهد؟ و راستی کدام پیروی این همه از امامش فرمان می برد؟ البته باید توجه داشت که امام که طاعتش به طور مطلق واجب است هیچگاه چیزی را که خدا حلال کرده


1- . بحارالانوار 47/123.

ص: 171

حرام نمی کند و چیزی را که خدا حرام کرده حلال نمی نماید. زیرا چنانکه گفتیم کسی به این مقام نمی رسد مگر اینکه مشیّت او فانی در مشیّت خدای تعالی شده باشد. امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه: «أَطیعُوا الله وَ... أُولِی الاَمْرِ مِنْکُمْ» می فرماید :

هِیَ فِی عَلِیٍّ وَ فِی الاَئِمَّةِ جَعَلَهُمُ الله مَواضِعَ الاَنْبِیاءِ، غَیْرَ أَنَّهُمْ لاَ یُحِلُّونَ شَیْئاً وَ لا یُحَرِّمُونَهُ. (1)

این آیه درباره علی و ائمه نازل شده است. خداوند آنها را در جایگاه پیامبران قرار داده است جز اینکه آنها نه چیزی را حلال می کنند و نه حرام.

پس وجوب طاعت و مقام امر و نهی از خصایص و ویژگیهای مهم و اساسی امامت است، بلکه داخل در حقیقت و معنای امامت است.رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم می فرماید :

و سُمی الإمامُ اءِماماً لاَِنَّهُ قُدْوَةٌ لِلّناسِ، مَنْصُوبٌ مِنْ قَبِلِ الله تَعَالی ذِکْرُهُ مُفْتَرَضُ الطّاعَةِ عَلَی الْعِبادِ (2)

امام به آن جهت امام نامیده می شود که مقتدای مردم است، و از سوی خدای تعالی منصوب شده است و اطاعتش بر بندگان فرض است.

درباره مقام امر و نهی و وجوب طاعت، اموری دیگر شایان ذکر است که به طور فشرده به آنها اشاره می شود :

الف: وجوب طاعت به عنوان اوّلی و ثانوی

بدیهی است تملیک خدای تعالی مقام امر و نهی را به کسی، به این معنا نیست که او در عرض خدای تعالی دارای این مقام شود و خداوند از سلطنت خود معزول گردد. پیامبر گرامی اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم می فرماید :

اَلله مَوْلایَ أَوْلَی بِی مِنْ نَفْسی لا أَمْرَلی مَعَهُ. وَ أَنَا مَوْلَی الْمُؤمِنینَ، أَوْلَی بِهَمْ


1- . تفسیر العیاشی 1/252.
2- . معانی الاخبار/64.

ص: 172

مِنْ أَنْفُسِهِمْ، لاَ أَمْرَ لَهُمْ مَعِی. وَ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ أَوْلی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لاَ أَمْرَ لَهُ مَعِی، فَعَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبٍ مَوْلاهُ، أَوْلَی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ، لاَ أَمْرَ لَهُ مَعَهُ. (1)

خدا مولای من است و از من به خود من سزاوارتر است. و با وجود او مرا هیچ امری نیست. و من مولای مؤمنانم و به آنها از خود آنها سزاوارترم، و با وجود من هیچ امری برای آنها نیست. و هر کس که من مولای اویم و سزاوارتر از او به اویم و هیچ امری برای او با وجود من نیست، پس علیّ بن ابی طالب مولای اوست و سزاوارتر از او به خود اوست، و برای او با وجود علی هیچ امری نیست.

منظور از «معه» این است که برای رسول خدا هیچگاه و به هیچ وجه در کنار خدای سبحان و در عرض او و در مقابل امر او، امری نیست. یعنی پیامبر گرامی اسلام در همه فرامین و دستورهایی که از او صادر می شود مأذون و مجاز از سوی خداوند متعال و هیچ امری از او بدون استناد به خدای تعالی به هیچ وجه از او صادر نمی شود. و به همین جهت است که او برای سرپرستی همه امور مؤمنین از خود آنها سزاوارتر است و خواسته او درباره همه شؤون آنها از خواسته خود آنها برای خودشان، مقدّم می باشد. و مؤمن آنگاه ایمانش کامل می شود که بتواند خواسته خدا و رسول و صاحبان امر را در تمام جهات بر خواسته خود مقدّم کند.

پس همانطور که فرامین پیامبر و صاحبان امر در حقیقت فرامین خدای سبحان است، اطاعت از فرامین آنها هم اطاعت از فرامین خدای تعالی است. و وجوب اطاعت خدای تعالی هم امری است که عقل سلیم هر انسانی با توجه به معرفت خدا، حاکم بر آن است. و چنانکه گفتیم ما از این وجوب اطاعت تعبیر به وجوب اطاعت به عنوان اوّلی کردیم. امّا وجوب طاعت به عنوان ثانوی. مقصود از آن طاعت سلاطین و امرایی است که فرامین و دستورهای آنها به خدای تعالی مستند نیست؛ یعنی کسانی که به ناحق و به زور بر مسند حکومت تکیه می کنند و بر مردم امر و نهی می کنند. مردمی که تحت سلطه، چنین حاکمانی قرار می گیرند، برای


1- . بحارالانوار 37/222. و ر.ک بحارالانوار 37/244 و ج 25/361 و ج 38/151 و ج 33/266.

ص: 173

حفظ جان و عرض و ناموس خود، لازم است از فرامین آنها به مقداری که ضرر با آن دفع می شود، اطاعت کنند.

رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم می فرماید :

طاعَةُ السُّلطانِ واجِبَةٌ. وَ مَنْ تَرَکَ طاعَةَ السُّلطانِ، فَقَدْ تَرَکَ طاعَةَ الله عَزَّوَجَلَّ وَ دَخَلَ فِی نَهْیِهِ. اِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: «و لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُم اِلی التَّهْلُکَةِ (1) ». (2)

اطاعت سلطان واجب است. و هر کس اطاعت سلطان نکند خدا را اطاعت نکرده و حرام الهی را مرتکب شده است. زیرا که خدای تعالی می فرماید: خود را با دستان خود به هلاکت نیافکنید.

بدیهی است اطاعت از سلطان ظالم و ناحقّ از باب حقّ مولوّیت و مقام امر و نهی داشتن او نیست، بلکه این از باب وجوب حفظ نفس است که خدای تعالی و اولیایش بندگان الهی را امر به آن کردهاند. بنابراین کسی که با توجّه به این امر الهی از دستورات سلطان ظالم فرمان می برد، در حقیقت اطاعت از امر الهی به حفظ نفس می کند و به هیچ وجه تخطّی از حدودی که برای حفظ نفس مقرّر شده جایز نیست.

در صورتی که اطاعت از اولیای الهی و امام به حقّ به طور مطلق واجب است و این وجوب و لزوم اطاعت هم به جهت مولویّتی است که آنان از ناحیه مولای حقیقی دارا شدهاند.

ب: وجوب اطاعت امام و عصمت

یکی از ادلّه عصمت امام وجوب اطاعت اوست که در بحث عصمت در این باره به تفصیل بحث خواهد شد.

ج: وجوب اطاعت امام در نظر علمای اهل سنّت

علمای اهل سنّت در وجوب اطاعت از اولوالامر اختلاف دارند. برخی آن را به طور مطلق واجب می دانند. و برخی آن را مقیّد به اوامری می کنند که مطابق حقّ و عدل باشد.


1- . بقره(2)/195.
2- . وسائل الشیعه16/221.

ص: 174

زمخشری در تفسیر آیه «أَطیعُوا الله وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أولِی الأمر مِنْکُمْ» می گوید :

المراد بأولی الأمر منکم، أمراء الحقّ. لأنّ أمراء الجور، الله و رسوله برئیان منهم فلا یعطفون علی الله و رسوله فی وجوب الطاعة لهم. (1)

یعنی: مقصود از اولوالامر حاکمان و سلاطین حق هستند، زیرا خداوند و رسولش از حاکمان ستمگر بیزارند پس نمی شود آنان را در وجوب طاعت با خدا و رسول یکی دانست.

بیضاوی هم در تفسیر آیه کریمه می نویسد:

أمر الناس بطاعتهم بعد ما أمرهم بالعدل، تنبیهاً علی أنّ وجوب طاعتهم ماداموا علی الحقّ.

یعنی: خدای تعالی بعد از آنکه حاکمان را امر به عدل و داد کرده، مردم را امر به اطاعت آنها نموده است تا بفهماند که اطاعت از حاکمان تا موقعی واجب است که بر حق باشند. (2)

طبری نیز بعد از ذکر اقوالی در معنای اولوالامر می نویسد:

و أولی الأقوال فی ذلک بالصّواب قول من قال: هم الأمراء و الولاة لصّحة الأخبار عن رسول الله (ص) بالأمر بطاعة الأئمّة و الولاة فیما کان طاعة و للمسلمین مصلحة.

یعنی: نزدیکترین قول به حقّ در معنای اولوالامر گفته کسی است که می گوید : أولی الامر همان امیران و والیانند. زیرا روایات صحیحی از رسول خدا (ص) رسیده که در آنها امر به اطاعت امامان و والیان در اموری کرده که طاعت باشد و مصلحت مسلمین هم در آن باشد. (3)

توجّه به این نکته لازم است که: اطاعت رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم


1- . الکشاف 1/514.
2- . تفسیر بیضاوی 1/220.
3- . تفسیر طبری 5/95.

ص: 175

و اولوالامر در آیه شریفه، هر دو به یک امر واجب گردیده است. یعنی در آیه شریفه خدای تعالی مردم را دوبار امر به اطاعت کرده است. در نوبت اول اطاعت خود را بر مردم واجب کرده و در نوبت دوم اطاعت از رسول و اولوالامر را لازم نموده است. و چنانکه می بینیم برای هر یک از رسول و اولوالامر، امر جداگانهای ذکر نکرده است. و از این فهمیده می شود که هیچ فرقی در نحوه وجوب اوامر رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم و اولوالامر وجود ندارد. در حالی که این مفسّرین که قائل به وجوب امر رسول خدا به طور مطلق هستند، همین وجوب امر را درباره اولوالامر مقیّد به اوامری می کنند که مطابق حقّ و عدل باشد. علاوه بر اینکه اگر وجوب اطاعت اولوالامر مقیّد به اوامر به حق باشد و منظور از حق هم مطابق بودن دستورات اولوالامر با کتاب و سنّت باشد، در این صورت وجوب اطاعت اولوالامر در حقیقت همان وجوب اطاعت خدا و رسول خواهد بود و بر ذکر آن فایدهای مترتّب نخواهد شد. در حالی که ذکر اولوالامر در کنار رسول خدا - چنان که ذکر گردید - حاکی از آن است که خداوند متعال اطاعت رسول و اولوالامر را به طور مطلق واجب کرده است.

نکته دیگری که در این باره توجّه به آن لازم است اینکه: تشخیص حقّ و ناحقّ بودن بر عهده چه کسی است؟ به یقین می توان گفت این امر بر عهده همه افراد امّت اسلام نمی تواند باشد. زیرا فقط عالمان به احکام و قوانین الهی می توانند حقّ و ناحق بودن دستوری را تشخیص دهند، و چون همه عالمان دینی غیر از امامان معصوم علیهم السلام حق بودن تمام برداشتهای خود را نمی توانند به طور کامل تشخیص دهند، به این جهت چارهای نیست جز اینکه بگوییم: مراد از صاحبان امر همان امامان معصوم است.

چنانچه می بینیم این اشکالها متوجّه کسانی است که اولوالامر را به حاکمان و سلاطین ناحق و ستمگر هم تعمیم داده و اطاعت آنها را فقط در صورت حقّ بودن واجب شمردهاند، ولی کسانی که مانند زمخشری از اوّل اولوالامر را منحصر به

ص: 176

حاکمان حقّ کردهاند، این اشکالها بر آنان وارد نیست. و این در صورتی است که منظور آنها از حاکمان حق همان امامان معصوم باشد که خدای تعالی به آنها حکومت و سلطنت عطا فرموده است نه سلاطین عادلی که ممکن است گاهی برخلاف قوانین و احکام الهی دستورهایی صادر کنند.

برخی دیگر از مفسّرین عامّه با توجّه به این اشکالها، قول به وجوب اطاعت اولوالامر را به طور مطلق پذیرفته و به همین جهت قائل به عصمت اولوالامر هم شدهاند، ولی در تطبیق اولوالامر بر مصداق آن دچار اشتباه شدهاند.

فخر رازی یکی از علمای بزرگ اهل سنّت می نویسد:

ثبت أنّ الله تعالی أمر بطاعة أولی الأمر علی سبیل الجزم. و ثبت أنّ کلُ من امَرَ الله بطاعته علی سبیل الجزم، وجب أن یکون معصوماً عن الخطاء. فثبت قطعاً أنّ أولیالأمر المذکور فی هذه الآیة لابدّ و أن یکون معصوماً. (1)

یعنی: ثابت شد که خدای تعالی به صورت قطعی امر به اطاعت اولوالامر کرده است و هر کسی که خدی تعالی به صورت قطعی امر به اطاعت او کرده است باید معصوم از خطا باشد. پس ثابت می شود که اولوالامر که در آیه ذکر گردیده باید معصوم باشد.

نیشابوری هم در تفسیرش مقصود از اولوالامر را اجماع اهل حلّ و عقد دانسته و همچون فخررازی دلالت آیه را بر عصمت آنها برهانی کرده است. (2)

اشکال این سخن هم پرواضح است. زیرا وقتی هر یک از افراد اهل حلّ و عقد به تنهایی عصمت نداشته باشد، چگونه می تواند اجماعی که از اجتماع اینگونه افراد شکل می گیرد معصوم باشد؟ به اضافه اینکه از اول اسلام کجا چنین اهل حلّ و عقدی تشکیل یافته که نظام امور جامعه اسلامی را بر عهده گرفته باشد و همیشه در صحنه حضور داشته باشد؟! مگر شورای چند نفر که در سقیفه به هنگام


1- . تفسیر کبیر 10/144.
2- . تفسیر نیشابوری، مطبوع به حاشیه تفسیر طبری 5/80.

ص: 177

رحلت پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم تشکیل شد، تداوم و استمرار یافت که نظارت بر کار خلیفه تعیین شده از سوی آن شورا را داشته باشد و او را از مخالفت با احکام و قوانین الهی برحذر دارد؟!

اگر مقصود از اولوالامر که در آیه شریفه وجوب اطاعتش با وجوب اطاعت رسول یکی فرض شده است اهل حلّ و عقد باشد، خلافت هیچیک از خلفایی که بعد از پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم بر مردم حکم راندهاند، خلافت صحیح و حقّ نخواهد بود. زیرا یا به وسیله شورا به خلافت نرسیده بودند و یا اگر در موردی چند نفری به عنوان اهل حلّ و عقد چند ساعتی جمع شدهاند، فقط برای تعیین شخصی برای خلافت بوده است نه اینکه به عنوان «اولوالامر» صاحب اختیار مردم بوده باشد.

بنابراین هیچیک از این اقوال در معنای اولوالامر صحیح نیست و حقّ آن است که مراد از اولوالامر امامان معصوم است؛ همانطور که روایات اهل بیت علیهم السلام بر آن تأکید دارد. و چون خداوند متعال آنان را مقام عصمت بخشیده، اطاعتشان را به مانند اطاعت رسول به طور مطلق واجب کرده است.

ممکن است کسی بگوید: درست است که خداوند متعال ابتدا امر به اطاعت اولوالامر به طور مطلق کرده است، ولی در ذیل آیه در صورت تنازع، مؤمنین را امر به رجوع به خدا و رسول کرده است و اسمی از اولوالامر به میان نیاورده است. و این حاکی از آن است که اولوالامر اطاعتش به طور مطلق واجب نیست.

جواب این است که: خداوند متعال در صدر آیه مؤمنین را امر به اطاعت خدا و اطاعت رسول و اولوالامر می کند. و بدیهی است که اولوالامر در اینجا داخل در مخاطبین نمی باشد. پس در خطاب: «فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی الله وَ الرَّسُولِ» هم داخل نیستند. امام باقر علیه السلام در این باره می فرماید :

کَیْفَ یَأْمُرهُمْ الله - عَزَّوَجَلَّ - بِطاعَةٍ وُلاةِ الاَمْرِ وَ یُرَخِّصُ فِی مُنازَعَتِهِمْ؟ اِنَّما

ص: 178

قِیلَ ذَلِکَ لَلْمَأمُورینَ الذَّینَ قِیلَ لَهُمْ: «أَطیعُوا الله وَ...». (1)

چگونه می شود خداوند متعال مؤمنین را امر به اطاعت والیان امر کند و برای آنها اذن در مخالفت والیان امر دهد؟! همانا منظور از تنازع کنندگان همان کسانی هستند که به آنها امر شده است که: «اطاعت کنید خدا راو...»

پس معلوم می شود ذکر نکردن اولوالامر در ذیل آیه، نه به خاطر آن است که اطاعت آنها فقط در غیر موارد تنازع واجب است، بلکه بر مؤمنین لازم است در موارد تنازع به خدا و رسول یعنی کتاب و سنّت رجوع کنند و چون ممکن است تنازع آنها در برداشت از کتاب و سنّت هم باشد، پس چارهای نیست جز اینکه برای رفع اختلاف خود به کسی مراجعه کنند که عالم به همه علوم قرآن و سنّت باشد تا رافع اختلاف آنها باشد. و او بعد از پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم جز امامان معصوم علیهم السلام کسی دیگر نیست. خدای تعالی می فرماید :

«وَ لَوْ رَدُّوهُ اِلَی الرَّسُولِ وَ اِلَی أولِی الاَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الذَّینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (2)

اگر بازگردانند آن را به رسول و اولیالامر از خودشان قطعاً می داند کسانی که استنباط می کنند آن را از آنها.

پس رجوع به کتاب و سنّت در حقیقت رجوع به اولوالامر را هم در برگرفته است. چون عالم به همه علوم کتاب و سنّت - چنانچه در آینده خواهد آمد - تنها اولوالامر هستند.

د: وجوب اطاعت در روایات اهل سنّت

روایات اهل سنّت در اطاعت اولوالامر و به طور کلّی در اطاعت امام و خلیفه و فرمانده مختلف است. در بعضی از آنها به طور مطلق امر به اطاعت آنها شده


1- . الکافی 1/276.
2- . نساء (4)/83.

ص: 179

است. از رسول خدا نقل کردهاند که فرمود: آیا نمی دانید که من فرستاده خدا به سوی شما هستم؟ گفتند: آری؛ گواهی می دهیم که شما رسول خدایید. فرمود: آیا نمی دانید که هرکس مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است؟ گفتند: آری، اطاعت شما از اطاعت خداست. فرمود: اطاعت من از اطاعت خداست. و از اطاعت من این است که شما فرماندهان خود را اطاعت کنید، و اگر آنها نشسته نماز خواندند شما هم نشسته نماز بخوانید. (1)

در روایت دیگر نقل شده که رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم فرمود : کسی که مرا اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است. و کسی که مرا نافرمانی کند، خدا را نافرمانی کرده است. و کسی که فرماندهی را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده است. و کسی که او را نافرمانی کند، مرا نافرمانی کرده است. (2)

و در حدیث دیگر نقل شده که حضرت فرمود: همیشه از فرماندهان خود اطاعت کنید. اگر شما را به چیزی که موافق احکام الهی است امر کردند، آنها مأجور خواهند بود و شما هم به اطاعت آنها مأجور خواهید شد. و اگر به چیزی که موافق احکام الهی نباشد، این امر بر ضرر آنها تمام خواهد شد و شما از آن بری خواهید بود. زیرا وقتی شما خدا را ملاقات کردید می گویید: پروردگارا، تو که ستم روا نمی داری؟ می گوید: ستمی در کار نیست. پس می گویید:

رَبَّنا أَرْسَلْتَ اِلَیْنا رُسُلاً فَأَطَعْناهُم بِاذْنِکَ. وَ اسْتَخْلَفْتَ عَلَیْنا خُلَفاءَ فَأَطَعْناهُمْ بِاذْنِکَ. وَأَمَّرْتَ عَلَیْنا أَمَراءً فَاَطَعْناهُمْ لَکَ. فَیَقُولُ: صَدَقْتُمْ هُوَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتُمْ مِنْهُ بَرَاءٌ.

یعنی: پروردگارا، رسولانی را برای ما فرستادی و ما به اذن تو از آنها اطاعت کردیم. و خلفایی برای ما قرار دادی و ما به اذن تو از آنها پیروی کردیم. و فرماندهانی برای ما قرار دادی و ما به خاطر تو از آنها اطاعت نمودیم.


1- . کنزالعمّال 5/782.
2- . کنزالعمّال 6/52.

ص: 180

پس خدای تعالی خواهد گفت: راست گفتید. این امر به عهده آنهاست و شما از آن بری هستید. (1)

در این روایات اطاعت فرماندهان و امیران را به طور مطلق واجب شمرده است. و در این روایت اخیر با وجود تصریح به عدم عصمت امیران، باز هم اطاعت آنها در دستورهایی که موافق احکام الهی نیست لازم شمرده شده است.

در روایت دیگر از حضرت نقل شده که فرمود:

تَمَسَّکُوا بِطاعَةِ أَئِمَّتِکُمْ وَ لا تُخالِفُوهُمْ فَانَّ طاعَتَهُمْ طاعَةُ الله وَ مَعْصِیَتَهُمْ مَعْصُیَةُ اللّهِ. (2)

یعنی: اطاعت امامان خود را پیشه کنید و با آنها مخالفت نکنید زیرا اطاعت آنها اطاعت خدا و معصیت آنها معصیت خداست.

در این روایت - بر خلاف روایات پیشین که درباره امیران و فرماندهان بود - امر به اطاعت امامان و پیشوایان به طور مطلق کرده و مردم را از مخالفت آنان برحذر داشته است.

روایات دیگری نیز به این مضمون در کتب روایی اهل سنّت وجود دارد و در اینجا به ذکر این مقدار اکتفا می گردد.

در این روایات چنانچه دیدیم اطاعت رسولان و خلفا و امامان و امیران - با اختلاف تعابیر - به طور مطلق واجب و لازم دانسته شده بود. ولی در مقابل اینها روایات زیادی وجود دارد که اطاعت هیچ امام و خلیفه و امیری را به طور مطلق واجب و لازم نمی داند بلکه وجوب اطاعت آنها را فقط در صورت موافقت با کتاب و سنّت لازم می شمارد. برخی از این روایات نیز ذکر می گردد :

در روایتی از پیامبر گرامی صلی الله و علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود: من


1- . کنزالعمّال 6/54.
2- . کنزالعمّال 6/59.

ص: 181

أمرکم من الولاة بمعصیة فلا تطیعوه. (1) یعنی: هر کدام از والیان شما را امر به انجام

معصیت کند و او را اطاعت نکنید.

و در روایات زیادی وارد شده است که رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم شخصی را فرمانده لشکری کرد و به آنها دستور داد که از او اطاعت کنند. سپس آن امیر به آنها دستور داد داخل آتش روند و آنها را امتناع کردند و خدمت رسول خدا برگشتند. حضرت این عمل آنها را تأیید کرد و فرمود: اِنَّما الطّاعَةُ فِی الْمَعْرُوفِ : همانا اطاعت فقط در مورد معروف لازم است. (2)

خلیفه دوم می گوید: گوش به فرمان باش و اطاعت کن اگرچه حکمفرمای تو غلام نوجوان حبشی باشد... اگر محرومت کرد صبر کن. و اگر ستم نمود شکیبایی پیشه کن. و اگر خواست دینت را ناقص کند بگو: جانم فدای دینم. و از جماعت مفارقت نکن. (3)

ابوبکر می گفت: همانا رسول خدا (ص) با وجود وحی الهی معصوم بود. و من آدمی هستم که گاهی درست و صحیح حکم می کنم و گاهی خطا می نمایم. هرگاه گفته و حکم من درست بود خدا را سپاس گویید و هرگاه خطا بود اصلاحم کنید. (4)

با توجه به این دو دسته از روایات که یکی از اطاعت امام و خلیفه را به طور مطلق واجب می شمرد و دیگری آن را در موارد عدم مخالفت با احکام الهی لازم


1- . کنزالعمّال 6/67.
2- . کنزالعمّال 5/791 و794 و 795. پیشتر روایتی از امام صادق علیه السلام نقل کردیم که آن حضرت،سهل بن حسن خراسانی را امر به دخول در تنور افروخته کرد و او از حضرت خواست که او را از این امرمعاف بدارد و حضرت او را معاف داشت و به هارون مکّی امر به دخول در تنور کرد و هارون مکّی داخلتنور شد و بعد از مدتّی سالم بیرون آمد. روشن است که دخول هارون مکّی به آتش به امر امام صادق علیه السلام حکایت از مرتبه بالای ایمان و اعتقاد او به امام می کند. و اثبات میکند که شیعیانِ آن حضرتاطاعت او را به طور مطلق واجب می دانسته اند و امر او را چون امر خدا و رسول به حساب می آورند.
3- . کنزالعمّال 5/778.
4- . کنزالعمّال 5/636.

ص: 182

می دانست. نتیجه می گیریم که از دیدگاه اهل سنّت امامی که باید رهبری جامعه اسلامی را به عهده بگیرد هیچگونه مصونیّت و عصمتی از خطا در احکام و دستورات خود ندارد و ممکن است بیشتر احکام و دستوراتی که بر اساس اجتهاد و برداشتهای خود از دین صادر می کند، مخالف احکام الهی بوده باشد؛ و او از درستی و نادرستی آن اطلاعی نداشته باشد. و بر فرد فرد مسلمانان لازم است هرگاه تشخیص دادند او بر خلاف قوانین الهی حکم صادر کرده به مخالفت برخاسته و از اطاعت او سرپیچی کنند. و با توجه به اینکه بیشتر برداشتها از دین متفاوت بلکه متخالف است و رهبر و پیشوای امّت هم در این جهت هیچ فرقی با دیگران ندارد، پس قطعاً امّت اسلامی روز به روز از دینی که مایه اتّحاد و الفت و دوستی و رافع اختلاف آنها بود، فاصله گرفته، دوباره اختلاف و دودستگی بین آنها پدید خواهد آمد. پس بدیهی است که برای حفظ اتّحاد و رفع اختلاف چارهای نیست جز اینکه رهبری امّت بر عهده کسی باشد که از هرگونه خطایی مصون باشد تا بتواند احکام و قوانین الهی را از تحریف و تغییر حفظ نماید و حکم او همچون حکم پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم در میان امّت نافذ بوده و احدی حقّ مخالفت با او نداشته باشد. و این نه تنها دستور خدای تعالی و رسول گرامی اسلام است، بلکه حکم بدیهی عقلی است که امامان شیعه و علمای مذهب حقّه جعفری در طول قرون متمادی بر آن تأکید کرده و غیر آن را باطل و نادرست می دانند.

2) امام خلیفه خداست

اشاره

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

لاَ تَخْلُوا الأرْضُ مِنْ قائِمِ لله بِحُجَّةٍ اِمّا ظاهِراً مشهُوراً وَ اِمّا خائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ الله وَ بَیِّناتُهُ... یَحْفَظُ الله بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیَنِّاتِهِ حَتَّی یُودِعَها نُظَراءَهُمْ وَ یَزْرَعُوها فِی قُلُوبِ أَشْباهِهِمْ...أُولئِکَ خُلَفاءُ الله فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعاةُ اِلَی

ص: 183

دِینِه. آه آه شَوْقاً اِلی رُؤْیَتِهِمْ (1)

هرگز زمین خالی نمی ماند از کسی که حجّت الهی را به پا دارد، خواه ظاهر و مشهور باشد و خواه ترسان و پنهان؛ تا اینکه حجّتهای الهی و دلایل روشن او باطل نشود... خداوند به وسیله آنها حجتها و دلایل روشن خود را حفظ می کند تا آنها به کسانی که مانند خودشان هستند بسپارند و بذر آنها را در دلهای افرادی همانند خودشان بکارند... آنان خلفای خدایند در روی زمین و داعیان به سوی دین اویند. آه آه از شوق دیدار آنها!

و امام رضا علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الاِمامَةَ خِلافَةُ الله وَ خِلافَةُ الرَّسُولِ صلی الله و علیه و آله و سلم. (2)

همانا امامت خلافت خدا و خلافت رسول صلی الله و علیه و آله و سلم است.

خلیفه در لغت کسی را گویند که به دنبال دیگری می آید و به جای او می نشیند و کارهای او را انجام می دهد.

ابن اثیر می گوید: الخلیفة مَنْ یقوم مقام الذاهب و یسدّ مسدّه. یعنی: خلیفه کسی است که به جای دیگری در صورت رفتن او می نشیند و بر مسند او تکیه می کند. (3)

ابن منظور می گوید: زجّاج گفته است: جاز أن یقال للأئمّة خلفاء الله فی أرضه؛ بقوله عزّوجلّ: «یا داوُدُ انّا جَعْلناکَ خَلِیفَةً فِی الاَرْضِ». و قال غیره: الخلیفة، السلطان الأعظم. یعنی: صحیح است که به امامان خلفای الهی در زمین گفته شود زیرا خدای تعالی فرموده است: «ای داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم، و دیگری گفتهاند: خلیفه سلطان بزرگ را می گویند. (4)

فیّومی می گوید: خلیفه سلطان بزرگ را می گویند... بعضی گفته است: خلیفه


1- . نهج البلاغه، کلمات قصار، رقم 147.
2- . الکافی 1/200.
3- . النهایة 2/69.
4- . لسان العرب 9/84.

ص: 184

خدا جز به حضرت آدم و داود نمی شود گفت، چون خدا فقط آن دو را خلیفه خود نامیده است. و گفته شده که اطلاق خلیفه خدا به دیگران اشکال ندارد زیرا خلافت و سلطنت آنها هم از خداست. (1)

بدون هیچگونه شکّ و تردیدی می دانیم که سلطنت و حکومت و سرپرستی امور مردم فقط از آن خدای تعالی می باشد. خداوند متعال می فرماید :

«فَتَعالی الله الْمَلِکُ الْحَقُّ لاَ اِلَهَ اِلّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ» (2)

خدا که پادشاه به حقّ است، متعالی و بلند مرتبه می باشد. هیچ خدایی جز او نیست. پروردگار عرش کریم است.

«اِن الْحُکْمُ اِلّا لله عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ». (3)

حکم فقط از آن خداست. به او توکّل می کنم. و همه توکلکنندگان هم باید به او توکّل کنند.

«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ و الأرْضِ قُلْ الله قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلیاءَ لا یَمْلِکُون لاَِنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً (4)

بگو: چه کسی پروردگار آسمانها و زمین است؟ بگو: خدا. بگو: پس آیا برای خود غیر از خداپرستان و اولیایی برگزیدهاید که حتّی سود و زیان خود را مالک نیستند؟!

روشن است کسی که چیزی پدید می آورد مالک آن می شود و مالک هر چیزی حاکم و سرپرست آن است. و به یقین می دانیم انسان آنگاه که متوجّه خدای تعالی شد و او را به معرفت حقیقی شناخت، می یابد که او خالق و مالک همه است. خداوند متعال هم به این امر تذکّر داده می فرماید


1- . المصباح المنیر/178.
2- . مؤمنون (23)/116.
3- . یوسف (12)/67.
4- . رعد(13)/16.

ص: 185

«وَ اِلَی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا الله مالَکُمْ مِنْ اِلَهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها» (1)

و به سوی قوم «ثمود» برادرشان صالح را فرستادیم. گفت: ای قوم من. خدا را پرستش کنید. معبودی جز او برای شما نیست. اوست که شما را از زمین آفرید و عمارت در آن را به شما واگذار کرد.

«قُلْ هُوَ الذَّی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمْ السَّمْعَ وَ الأبْصارَ وَ الأفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکُروُنَ قُلْ هُوَ الذَّی ذَرَأَکُمْ فِی الأرْضِ وَ اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (2)

بگو: او کسی نیست که شما را آفرید و برای شما گوش و چشم و دل قرار داد. خیلی کم او را سپاس می گذارید. بگو: او کسی است که شما را در زمین آفرید و به سوی او محشور می شوید.

یکی از شؤون و وظایف مهم پیامبران الهی متوجه نمودن انسانهاست به خالق متعال. و یکی از راه های مهم تذکّر و یادآوری خالق متعال این است که انسان متوجّه مخلوقیّت و فقر و نیاز خود شود و بداند که همه مملوک خدایند و چیزی از خود ندارند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر «اِنّا لله وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ (3) » می فرماید :

اِنَّ قَّوْلَنا: «اِنّا لِلّهِ» اِقْرارٌ عَلَی أَنْفُسِنا بِالْمُلْکِ. وَ قَوْلَنا: «وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ» اِقْرارٌ عَلی أَنْفُسِنا بِالْهُلْکِ. (4)

ما با گفتن «ما از برای خداییم» اقرار به مملوکیّت خود می کنیم. و با گفتن «و به سوی او باز خواهیم گشت» اقرار به هلاکت و فنای خود می نماییم.

و نیز می فرماید :


1- . هود(11)/61.
2- . ملک (67)/23 و 24.
3- . بقره(2)/156.
4- . نهج البلاغه، کلمات قصار/99.

ص: 186

فَإنَّما أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَیْرُهُ. یَمْلِکُ مِنَّا ما لا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنا. (1)

همانا من و شما بندگانی هستیم که همه ملک پروردگاری می باشیم که جز او پروردگاری نیست. او از خود ما چیزی را مالک است که ما خود مالک آن نیستیم.

در اینکه همه خلایق عبد و مملوک خدایند هیچ تردیدی وجود ندارد. و در این جهت فرقی هم میان اشرف خلق عالم پیامبر خاتم صلی الله و علیه و آله و سلم و فردی ضعیف و ناتوان وجود ندارد. بلکه کمال انسان به این است که افتخار به بندگی خدای تعالی کند و خود را چون بندهای بداند که از خود هیچ ندارد و همه را از آن او بداند و او را واقعاً سرپرست و مولای خود قرار دهد و از دستورات او سرپیچی نکند و در جریان همه امورش، احکام و قوانین او را سرلوحه قرار دهد.

بنابراین هیچ کسی در هر مرتبهای از کمال که بوده باشد در عرض خدای تعالی - حقّ مولویّت و سلطنت و حکومت بر کسی دیگر ندارد و مولا و حاکم و سلطان - حقیقی و واقعی فقط خدای سبحان است و همگان بنده و ملک اویند و اطاعت از - دیگری در قبال او گناهی بزرگ و کفری آشکار و استکبار بر خداوند سبحان است. استاد بزرگوار مرحوم آیة الله ملکی میانجی در این باره می فرماید: روشن است که - مردم به حقیقت بنده خدا و ملک او هستند و همه متقوّم به اویند. پس هیچ کسی به - استقلال و استبداد نمی تواند در امور مردم مداخله کند و سرپرستی امور آنها را به - عهده بگیرد جز خدای سبحان که خالق و آفریننده آنهاست و آنان که از سوی - خدای تعالی در تصدّی امور مردم مأذونند و خدای سبحان به آنها حقّ سلطنت عطا فرموده است. پس اطاعت خدای تعالی واجب است و همین طور اطاعت صاحبان امر هم از سوی او مأذون در مالکیّت امر مردم هستند لازم است.


1- . نهج البلاغه، خطبه/216.

ص: 187

امّا ستمگران و فرعونها که به زور بر مردم تسلّط پیدا کرده و بدون اینکه از سوی خدا اذنی داشته باشند به امر و نهی و نظم امور و تشریع قوانین برای مردم اقدام کرده و می کنند، اطاعت آنها واجب نیست و فرمانبری از آنها لزومی ندارد، گرچه دستورهای آنان در واقع هم مطابق احکام الهی بوده باشد، تا چه رسد به اوامری که مایه ستم و فساد است. چرا که عدل و داد از آنها فساد بر روی زمین است. البته باید توجّه داشت اینکه می گوییم اطاعت از آنها واجب نیست منظور به عنوان حکم اوّلی است و ممکن است به جهت برخی اعتبارات اطاعت از آنها به عنوان ثانوی واجب گردد. (1)

داود بن فرقد می گوید:

از امام صادق علیه السلام درباره آیه: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ» (2) پرسیدم و گفتم: آیا ملک و سلطنت را به بنیامیّه خدا داده

است؟ حضرت فرمود :

لَیْسَ حَیْثُ تَذْهبُ النّاسُ اِلَیْهِ. اِنَّ الله آتَانَا الْمُلْکَ وَ أَخَذَهُ بَنُوا أُمَیَّةَ. بِمَنْزِلَةِ الرَّجُلِ یَکُونُ لَهُ الثَّوْبُ وَ یَأْخُذُهُ الآخَرُ فَلَیْسَ هُوَ لِلَّذی یَأْخُذُهُ. (3)

چنین نیست که مردم می گویند. خداوند متعال ملک و سلطنت را به ما عطا فرمود و بنیامیّه آن را به زور از ما گرفتند. و این مانند آن است که کسی لباس داشته باشد و دیگری آن را به زور از او بگیرد. در این صورت لباس مال کسی که آن را غصب کرده نخواهد شد.

و امام موسی بن جعفر علیهما السلام می فرماید :

الْمُلْکَ مُلْکانٌ: مُلْکٌ مَأخوذٌ بِالْغَلَبَةِ وَ الْجَوْرِ وَ اِخْتیارِ النّاس؛ وَ مُلْکٌ مَأخُوذٌ مَنْ قِبَلِ الله تَبارَکَ وَ تَعالی، کَمُلْکِ آلِ ابراهیمَ وَ مُلْکِ طالُوتَ وَ ذِی الْقَرْنَیْنِ (4)


1- مناهج البیان 3/182.
2- . آل عمران(3)/26.
3- . تفسیر عیّاشی 1/166.
4- . معانی الاخبار/353.

ص: 188

سلاطین دو قسمند: قسمی سلطنت شان به زور و ستم و انتخاب مردم است؛ و قسمی از ناحیه خدای تبارک و تعالی است، مانند سلطنت آل ابراهیم و سلطنت طالوت و ذیالقرنین.

شیخ صدوق قده، نقل می کند که مأمون به امام رضا علیه السلام گفت: به نظرم رسیده که خود را از خلافت معزول کنم و با تو بیعت نمایم. حضرت به او فرمود :

اِنْ کَانَتِ الخِلافَةُ لَکَ وَ جَعَلَهَاالله لَکَ، فَلا یَجُوزُ أَنْ تَخْلَع لِباساً أَلْبَسَکَ الله و تَجْعَلَهُ لِغَیْرِکَ. وَ اِنْ کانَتِ الْخِلافَةُ لَیْسَتْ لَکَ، فَلا یَجُوزُ لَکَ أَنْ تَجْعَلَ لی ما لَیْسَ لَکَ. (1)

اگر خلافت از برای تو است و خداوند آن را برای تو قرار داده، پس جایز نیست که لباسی را که خداوند آن را برای تو پوشانده برکنی و به دیگری واگذاری. و اگر خلافت از برای تو نیست، پس جایز نیست که چیزی را که از آن تو نیست به من واگذاری.

بنابراین اگر خداوند متعال کسی را مقام امامت و خلافت و ولایت بخشید، سلطنت و ولایت واقعی و حقیقی از آن اوست و اطاعت او بر همه لازم و واجب خواهد بود. و اگر با وجود خلیفه الهی کسی غیر او را اطاعت کرده و فرمان برد، با خدای تعالی به مخالفت برخاسته و از بندگی خدا بیرون رفته بندگی دیگری را

اختیار کرده است. امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ الله آلِهَةً لِیَکونُوا لَهُمْ عَزّاً کَلاَّ سَیَکْفُرونَ بِعَبادَتِهِمْ وَ یِکوُنوُنَ عَلَیْهِمْ ضِدّاً» (2) فرمود :

آنان که غیر از خدای تعالی برای خودشان خدایانی قرار دادهاند، در روز رستاخیز خدایانشان با آنان به مخالفت برخاسته، از آنان و عبادتشان بیزاری خواهند جست. سپس فرمود: پرستش و عبادت، به سجده و


1- . عیون الاخبار 2/139.
2- . مریم (19)/81 و 82 غیر از خدا، خدایانی را اختیار کردند تا عزّت آنها باشند. چنین نیست. بزودیعبادت آنها را منکر خواهد شد و به مخالفت با آنها برخواهند بست.

ص: 189

رکوع نیست، بلکه پرستش همان اطاعت است. هرکسی مخلوقی را در معصیت خدای تعالی اطاعت کند، او را پرستش کرده است. (1)

و نیز از امام صادق علیه السلام در تفسیر جهات ولایت نقل شده که فرمود :

ولایت را دو جهت است: یکی ولایت والیان عدل؛ آنان که خدای تعالی آنها را سرپرست مردم قرار داده است و همینطور ولایت والیان آنها و ولایت والیان والیان آنها تا ولایت پاینترین والی که از طرف آنان به ولایت بر مردم منصوب می شود... جهت دوم ولایت والیان ظلم و ستمگر، و ولایت والیان آنهاست تا آخرین والی که از طرف آنان به ولایت بر مردم گمارده می شود...

جهت حلال از این ولایات، ولایت والی عدل است که خداوند متعال معرفت او و لایتش را واجب نموده است...

ولی وجه حرام از ولایت، ولایت والی ظالم و ستمگر، و ولایت والیان اوست...و کسب و کار با آنان اگرچه به جهت ولایتشان باشد حرام است. و هرکس با آنان کار کند، برای کوچکترین تا بزرگترین عملش عذاب خواهد شد. زیرا هر چیزی که به عنوان کمک به آنان باشد، معصیت و نافرمانی خدای تعالی حساب شده و از گناهان بزرگ شمرده خواهد شد...و به همین جهت است که کسب و کار با آنان و یاری کردن آنها حرام است، جز آنچه به خاطر ضرورت و اضطرار باشد. (2)

پس خلافت از نظر قرآن و روایات به معنای ولایت و سلطنت و سرپرستی امور انسانهاست. و خلیفه الهی کسی است که از سوی خدای تعالی به سرپرستی امور مردم و رسیدگی به نظام زندگی آنها تعیین می شود و به همین جهت اطاعت او


1- . تفسیر قمی 2/55.
2- . تحف العقول/332.

ص: 190

اطاعت خدا و معصیت او معصیت خدا محسوب می گردد. و چون اطاعت نوعی عبادت و خشوع در مقابل شخص خلیفه و سلطان است، پس مسلمان اگر کسی را که از سوی خدای تعالی به خلافت تعیین نشده اطاعت کند، او را در قبال خداوند متعال عبادت کرده است.

خلیفه در روایات اهل سنّت

در روایتی نقل شده است که به ابوبکر گفته می شود: ای خلیفه خدا، و او در جواب می گوید: لست خلیفةاللّه، ولکنّی خلیفة رسول اللّه. و أنا راض بذلک. یعنی : من خلیفه خدا نیستم، و لکن من خلیفه رسول خدایم. و من به همین راضی و خشنودم (1)

ابن اثیر هم نقل می کند که بادیه نشینی پیش ابوبکر آمد و به او گفت: تو خلیفه رسول خدا (ص) هستی؟ ابوبکر گفت: خیر. پرسید: پس تو چه کارهای؟ گفت: «أنا الخالفة بعده» ابن اثیر در ادامه می نویسد: خلیفه کسی را گویند قائم مقام دیگری باشد و به جای او تکیه زند... و أما خالفه کسی را گویند که غنا و ثروتی نزد او نباشد و خیری در او وجود نداشته باشد. (2)

در روایت اول ابوبکر از اینکه او را خلیفه خدا بخوانند ابا دارد، ولی از خلیفه رسول خدا بودن خشنود است. چگونه می شود کسی معرفت خدا و رسول را داشته باشد و خلافت و سلطنت رسول را از سوی خدا بداند و عملاً تکیه به مسند خلافت و سرپرسیتی مسلمین زند و با وجود این خود را فقط خلیفه رسول بخواند و از خلیفه خدا خواندن ابا داشته باشد؟! اگر انتساب به رسول صحیح باشد، انتساب به خدا هم صحیح خواهد بود و هیچ مشکلی نخواهد داشت. و این امر در آن زمان هم از امور روشن و واضح بوده است و لذا در روایت هم می بینیم ابوبکر خلیفه خدا


1- . کنزالعمّال 5/585.
2- . النهایة 2/69.

ص: 191

خوانده می شود. و چنانچه می بینیم امامان شیعه چون خلافت خود را به حق می دانستند و آن را به اعطای الهی و تعیین گزینش او می شناختند، به همین جهت خود را همانطور که خلیفه رسول می خواندند خلیفه خدا هم معرّفی می کردند.

در روایت دیگری از اهل سنّت می خوانیم: خلافت نبوّت سی سال است. بعد از آن خداوند ملک و سلطنت را به هر که بخواهد عطا می کند. (1)

گویندگان و نویسندگان این روایت چون به خوبی می دانستند که سلطنت و حکومت معاویه و سلاطین بعد از او هیچ ربطی به خدا و رسول ندارد و آنها خود را به شیطنت و زور بر مسلمین تحمیل کردهاند، به این جهت خواستهاند خلافت خلفای چهارگانه را از این امر جدا کنند. در حالی که می بینیم روایات فراوانی نقل می شود که:

«یَکُونَ بَعْدِیِ اِثْنا عَشَرَ خَلیفَةً...» یعنی: بعد از من دوازده نفر خلیفه خواهد بود. (2)

یا می گوید:

«یَمْلِکُ هذِهِ الأمَّةُ اِثْنا عَشَرَ خَلیفَةً». یعنی: دوازده خلیفه بر این امّت حکومت خواهد کرد. (3)

و در روایت دیگر می گوید:

«یَکون بعدی اثنا عشر خلیفة کلّهم من قریش». یعنی: بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود که همه از قریشاند. (4)

و نیز می فرماید:

این دین تا قیامت باقی است تا دوازده نفر خلیفه بر شما حکومت کند. (5)


1- . کنزالعمّال 6/87.
2- . کنزالعمّال 11/629.
3- . کنزالعمّال13/165.
4- . کنزالعمّال13/166.
5- . کنزالعمّال 13/27 و صحیح مسلم 6/4.

ص: 192

روایات زیاد دیگری نیز به همین مضامین با تعبیرهای مختلف در کتب معتبر اهل سنّت وجود دارد. پس با وجود این همه روایت چگونه می شود این روایت را - که خلافت سی سال است و بعد از آن ملک و سلطنت خواهد بود - پذیرفت؟! امّا اینکه این دوازده خلیفه که همه هم از قریشاند چه کسانی هستند، بحث دیگری دارد که در آینده از آن سخن خواهیم گفت.

3) امام حجّت خداست

حجّت در لغت به معنای دلیل و برهان است. و در روایات اهل بیت علیهم السلام مصادیق مختلفی برای آن ذکر شده است. یکی از مصادیق حجّت از نظر ائمّه علیهم السلام عقل است. در روایتی نقل شده که ابن سکیّت از امام رضا علیه السلام پرسید: امروز حجّت بر خلق چیست؟ حضرت فرمود

العَقْلُ یُعْرَفُ بِهِ الصّادِقُ عَلَی الله فَیُصَدَّقُهُ وَ الکاذِبُ عَلیَ الله فَیُکَذَّبُهُ. (1)

عقل (امروز حجّت خداست بر خلق). با عقل راستگو را شناخته تصدیق می کند؛ و دروغگو را شناخته، تکذیب می کند.

یکی دیگر از مصادیق حجّت در روایات اهل بیت علیهم السلام قرآن است. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

فَالْقُرآنُ آمِرٌ زاجِرٌ وَ صامِتٌ ناطِقٌ، حُجَّةُ الله عَلَی خَلْقِهِ. (2)

قرآن امر و نهی می کند؛ و ساکت است و ناطق. حجّت خداست بر خلقش.

دیگر از مصادیق حجّت در روایات پیامبران و اوصیای الهی هستند.

امام صادق علیه السلام می فرماید :


1- . الکافی 1/24.
2- . نهج البلاغه، خطبه 183.

ص: 193

حُجَّةُ الله عَلَی العِبادِ النَّبِیُّ. وَ الْحُجَّةُ فِیَما بَیْنَ الْعِبادِ وَ بَیْنَ الله الْعَقْلُ. (1)

پیامبر حجّت خداست بر بندگانش. و عقل میان خدا و بندگانش حجّت است.

منصور بن حازم می گوید:

به امام صادق علیه السلام عرض کردم: خداوند بزرگتر و کریمتر از آن است که به خلقش شناخته شود بلکه خلق به خدا شناخته می شوند (یا خلق به وسیله خدا می شناسند). حضرت فرمود: راست گفتی. عرض کردم: کسی که پروردگارش را شناخت سزاوار است بداند که پروردگارش رضا و سخط دارد و رضا و سخط او هم جز از راه وحی یا رسول شناخته نمی شود. پس کسی که وحی به او نمی شود لازم است به جستجوی رسولان باشد. وقتی آنان را ملاقات کرد، می شناسد که آنان حجّت خدایند و اطاعتشان بر مردم فرض و لازم است.

[او می گوید :] به مردم گفتم: آیا می دانید که رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم حجّت خدا بر خلق بود؟ گفتند: آری.

گفتم: پس بعد از رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم حجّت خدا بر خلق کیست؟

گفتند: قرآن.

گفتم: من به قرآن که نگاه می کنم می بینم مرجئه و قدریّه و زندیقی که به قرآن ایمان ندارد، با قرآن احتجاج کرده و بر دیگران غلبه می کند. پس فهمیدم که قرآن در حجّیتش نیاز به قیّم دارد تا هرچه درباره آن گفت حق باشد. پس به آنها گفتم: پس قیّم قرآن کیست؟

گفتند: ابن مسعود قرآن را می دانست، و عمر و حُذیفه هم می دانستند.


1- . الکافی 1/25.

ص: 194

گفتم: آیا همه قرآن را می دانستند؟

گفتند: خیر.

پس من کسی را نیافتم که بگویند او همه قرآن را می داند جز علی علیه السلام. زیرا هرگاه میان قوم مشکلی پیش می آمد این یکی می گفت :

من نمی دانم. و آن یکی هم می گفت: من نمی دانم. و آن سومی هم می گفت: من نمی دانم. ولی علی علیه السلام می گفت: من می دانم.

پس گواهی می دهم که علی علیه السلام قیّم قرآن است و طاعتش بر همه واجب است. و او بعد از رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم حجّت بر مردم است و هرچه درباره قرآن بگوید حقّ است.

[امام علیه السلام بعد از شنیدن حرفهای منصور] فرمود: خدای رحمتت کند. (1)

قرآن کریم از دو قسمت تشکیل شده است: یک قسمت آن - که اصل کتاب هم می باشد - محکمات است. دلالت این قسمت از قرآن صریح و احتمال خلاف در آن وجود ندارد. و قسمت دیگر که متشابهاتند، آنها را فقط راسخان در علم یعنی اهل بیت پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم اطلاع دارند. پس این سخن منصور بن حازم که کسی جز علی علیه السلام علم همه قرآن را نداشت، سخن صحیحی است و کسی هم جز او و اولاد طاهرینش چنین ادّعایی نداشته است. و آنها هم علوم قرآن از پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم به ارث بردهاند.

پس حجّیت کلّ قرآن بر امّت پیامبر خاتم صلی الله و علیه و آله و سلم وقتی درست خواهد شد که اهل بیت پیامبر (ص) که عالمان علوم قرآنند در کنار قرآن قرار گیرند و علوم قرآن از آنها اخذ شود. بنابرانی کسی که ندای «حَسبنا کتاب اللّه» می دهد و خود قرآن را در بیان حقایقش کافی می داند، سخنی بیدلیل و بیپایه


1- . الکافی 1/168 و 169.

ص: 195

می گوید. و لازمه چنین سخنی آن است که همه معارف و احکام الهی در قرآن برای همگان قابل فهم باشد؟!

و امّا عقل و علم، باید دانست که حجّیت عقل و علم در علوم بدیهی عقلی اعم از خوبی و زشتی و حسن و قبح و بدیهیات علمی یعنی امتناع اجتماع نقیضین و ارتفاع آنها جای هیچگونه شبهه و تردید نیست. ولی نور پرفروغ عقل در بسیاری از معارف عالی الهی و احکام تعبّدی دینی و حتّی در شناخت حقّ متعال - چنانکه در جای خود به تحقیق ثابت شده است (1) - از فروغ افتاده و راه نفوذی به آنها پیدا

نمی کند مگر اینکه از جانب حقّ متعال به تذکیر و تنبیه پیامبران و اوصیاء و عالمان الهی که علمشان را از رسول و اوصیایش گرفته باشند منوّر شده باشد. و به همین جهت است که خواست الهی بر این قرار گرفته که زمین را خالی از حجّت قرار ندهد اگرچه از دیده ها پنهان باشد. او را در اتمام حجّت الهی در روی زمین بر انسانها و دیگر موجودات وظایفی است که باید آنها را انجام دهد و حقّ را ابلاغ کند و باطل را به بندگان الهی تذکّر دهد اگر چه خود شناخته نشود.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

لاَ تَخْلُوا الارْضُ مِنْ قائِم لله بِحُجَّةٍ اِمّا ظاهراً مَشْهُوراً وَ اِمّا خائِفاً مَغْمُوراً. لِئَلّا

تُبْطَلُ حُجَجُ الله وَ بَیَّنَاتُهُ... (2) .

هرگز زمین خالی نمی شود از کسی که حجّت خدا را به پا دارد، خواه ظاهر باشد و مشهور و یا ترسان باشد و پنهان. تا اینکه حجتها و دلائل روشن الهی باطل نشود...

ابوبصیر از امام باقر یا امام صادق علیهماالسلام نقل می کند که فرمود :

اِنَّ الله لَمْ یَدَعِ الأرْضَ بِغَیْرِ عالِمٍ. وَ لِولا ذَلِکَ لَمْ یُعْرَفُ الْحَقُّ مِنَ الباطِلِ. (3)


1- . رجوع شود به کتابهای توحید الامامیّه و ترجمه آن و تنبیهات حول المبدء و المعاد.
2- . نهج البلاغه، کلمات قصار/147.
3- . الکافی1/18.

ص: 196

همانا خداوند زمین را بدون امام رها نمی کند. در غیر این صورت حق از باطل شناخته نشود.

در نامهای که از ناحیه مقدّسه به شیخ مفید (ره) صادر شده آمده است :

ما گرچه در جایی دور از محل سکونت ستمگران اقامت کردیم. و این به خاطر آن است که خدای تعالی مصلحت ما و شیعیان ما را - تا وقتی که دولت در دنیا در دست فسّاق باشد - در این دیده است. ولی با وجود این ما به اخبار شما آگاه هستیم و هیچیک از اخبار شما از ما پوشیده نیست... ما در رعایت شما اهمال نمی کنیم و یاد شما را فراموش نمی کنیم و اگر غیر از این بود سختیها بر شما فرو می آمد و دشمنان بر شما غلبه می کردند. (1)

پس حجّت گرچه به خاطر برخی مصالح و حکمتها از دیده ها غایب می شود، ولی فیض وجودش بر مؤمنان و همه موجودات شامل است. و به اموری که از ناحیه خدای تعالی بر او محوّل گشته به طور کامل عمل می کند.

پس امامت و خلافت و حجّت بودن امام، اختصاص به زمان بسط ید ندارد، بلکه در هر حالی و در هر زمانی این صفات بر او ثابت است و با قبض ید و غیبت از او زایل نمی شود. و مهم آن است که مسلمانان و مؤمنان در هر زمانی و در هر حالی به وظایف عام و خاص زمان و حال خود عمل نمایند. یعنی اینکه برای آنها در زمان شهود و بسط ید وظایفی خاصّ وجود دارد که آن وظایف در زمان قبض ید و غیبت به جهت خصویّت زمانش وجود ندارد. و همچنین در زمان غیبت وظایفی است که در زمان شهود وجود ندارد. و وظایفی هم است که در همه ازمنه و احوال بر مؤمنان ثابت است. و به طور کلی عمل بر وظیفه در هر زمانی با توجّه به ولایت و خلافت امام به حقّ و منصوب از ناحیه خدای تعالی لازم است و این عمل انسان رابه قرب الهی می رساند. و همین عمل بدون توجه به ولایت و خلافت امام به حقّ، انسان را


1- . الاحتجاج2/597 و 598.

ص: 197

نه تنها به قرب الهی نمی رساند بلکه از او دور هم می نماید.

بنابراین مؤمن در زمان غیبت اگرچه امامش را مشاهده نمی کند و یا به هنگام شهود او را نمی بیند، ولی این موجب نمی شود که او از اعتقاد به امامت و خلافت الهی دست بردارد و از یاد او غفلت نماید. و این روشن است که خدای تعالی این امور را بر پیامبران و اوصیای آنها تقدیر و امضا کرده تا هم خود آنها با تحمّل و صبر کاملتر شوند و هم مؤمنان حقیقی شناخته شوند.

و این مسأله هم روشن است که در زمان غیبت و همین طور در زمان شهود، ولی محبوس بودن امام، ارتباط ظاهری از طرف ما با او بریده شده ولی از طرف او ارتباط برقرار است و او به صورتهای گوناگون حجّت الهی را بر بندگان تمام می کند و مهم آن است که انسان از صمیم قلب به او توجّه نماید و هرگاه به حقّ رسید به آن پایبند شود و عمل نماید تا به هنگام بازخواست دچار مشکل نشود. واین حرفها که: من دسترسی به امام نداشتم، ما سرپرست نداشتیم، دشمنان خدا غلبه کرده بودند و... مشکل را حلّ نمی کند.

البته لازم نیست برای همه انسانها همه حقایق روشن شود و همه مؤمن واقعی کامل شوند. و این نه تنها در زمان غیبت بلکه در زمان شهود و همچنین در زمان وجود پیامبران و امامانی که بسط ید داشتند عملی نشده است. بلکه هر کسی به همان اندازه که حقّ برایش روشن می شود مورد بازخواست قرار خواهد گرفت. و اگر کسی در دوران حیاتش به هیچ وجه از حقّ اطلاع پیدا نکند - و این فرق نمی کند در زمان غیبت باشد یا در زمان شهود - چنین شخصی در آثار دینی مستضعف شمرده شده و حکم او از دیگران جداست. و بدیهی است که استضعاف در هر زمانی ممکن است و هیچ منافاتی هم با وجود حجت بر روی زمین ندارد.

پس آنچه از آثار دینی به دست می آید این است که خداوند متعال زمین را لحظهای خالی از حجّت باقی نمی گذارد، ولی اینکه حجّت بر تمام انسانها به یک اندازه در

ص: 198

دنیا تمام بشود و همه انسانها بتوانند با حجّت الهی ارتباط برقرار کرده و او را به حسّ مشاهده کنند، چنین امری نه از تاریخ گذشتگان به دست می آید و نه تجربه حال حاضر آن را تأیید می کند و نه در روایات دینی از آن خبری وجود دارد. البته به قطع می توان گفت که زمانی نبوده که در آن زمان هیچ مؤمنی اصلاً وجود نداشته باشد، بلکه در هر زمانی مؤمنانی در درجات مختلف ایمان وجود داشته و دارند.

نکته قابل تذّکر دیگر اینکه امام از نظر شیعه نه تنها حجّت بر همه انسانهاست بلکه او امام و حجّت تمام خلایق در همه عوالم است. امام صادق علیه السلام به سدیر فرمود :

نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ، أَمَرَ الله تَبارَکَ وَ تَعالی بِطاعَتِنا وَ نَهی عَنْ مَعْصِیَنِنا. نَحْنُ الْحُجَّةُ البالَغَةُ عَلَی مَنْ دُونَ السَّماءِ وَ فَوقَ الأرْضِ. (1)

ما قومی هستیم که خدای تعالی امر به اطاعت ما کرده و از معصیت ما نهی فرموده است. ما حجّت بالغه الهی هستیم بر آن که میان آسمان و زمین هست.

و در روایت دیگر امام صادق علیه السلام می فرماید :

الأئِمَّةُ الُهدَی واحِدٌ بَعْدَ واحِدٍ، جَعَلَهُمُ الله اَرْکانَ الأرْضَ أَنْ تَمیدَ بِأَهْلِها وَ حُجَّتَهُ البالِغَةَ عَلَی مَنْ فَوْقَ الأرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّری. (2)

خدای تعالی امامان هادی را یکی پس از دیگری ارکان زمین قرار داده تا به وسیله آنها زمین را از اضطراب باز دارد. و آنها را حجّت بالغه خود بر آن که روی زمین و زیر خاک هست، قرار داده است :

و نیز می فرماید :

ما مِنْ شَیءٍ وَ لا مِنْ آدَمی وَ لا اِنْسَّی وَ لا جِنِّیٍّ وَ لاَ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ اِلّا وَ


1- . الکافی 1/177 و 269.
2- . البحار 27/46.

ص: 199

نَحْنُ الحُجَجُ عَلَیْهِمْ. وَ مَا خَلَقَ الله خَلْقاً الّا وَ قَدْ عَرَضَ ولایَتَنا عَلَیْهِ وَ احْتَجَّ بِنَا عَلَیْهِ، فَمُؤمِنٌ بِنَا وَ کافِرٌ وَ جاحِدٌ حَتّی السَّماواتِ و َ الأرْضَ وَ الجِبالَ. (1)

هیچ چیزی و هیچ آدمی و هیچ انسانی و هیچ جنّ و هیچ فرشتهای در آسمانها وجود ندارد. و خدا هیچ موجودی را نیافریده مگر اینکه ولایت ما را بر او عرضه داشته است، و بر او با ما احتجاج کرده است، برخی ایمان آورده و برخی کافر گشته و بعضی انکار نموده است حتّی آسمانها و زمین و کوه ها.

پس این لطفی است بر نوع انسان که خداوند متعال از میان این مخلوق عدّهای را برای همه مخلوقات حجّت قرار داده است. پس امام از نظر شیعه چنانکه مرجع همه انسانهاست، مرجع همه خلایق اعم از جن و فرشته و حیوانات حتی آسمانها و زمین و کوه ها هم می باشد. امر او نسبت به همه امر خدا و نهی او نهی خدا، محسوب می شود. و اطاعت از او اطاعت از خدا، و معصیت او معصیت خداست.

4) امام عالم به دین خداست

اشاره

پیشتر روشن شد که امام خلیفه و جانشین پیامبر می باشد. و بدیهی است که رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم علاوه بر هدایت و راهنمایی مردم، بر مردم حکومت و سلطنت هم می کرد. پس امام که خلیفه الهی و جانشین رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم می باشد قطعاً این دو جهت را باید دارا باشد. یعنی امام هم مانند پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم هم مردم را هدایت و رهبری می کند و هم سلطنت و حکومت بر آنها می نماید. و گفتیم که معنای خلیفه هم به همین جهت دلالت دارد.


1- . البحار 27/46.

ص: 200

حال این سؤال مطرح می شود که: آیا کسی که به جای پیامبر می نشیند و کارهای او را می خواهد تداوم بخشد و دین او را زنده نگه داشته و آن را از تحریف و تبدیل حفظ کند، آیا چنین کسی بدون علم و آگاهی از دین پیامبر می تواند به جای او نشسته از دین او محافظت نماید و آن را تداوم بخشد؟ آیا چنین کسی می تواند حجّت بر مردم باشد تا فردای قیامت نتوانند بر خداوند تعالی احتجاج نمایند؟ مسلّم است که هیچ عاقلی کارهای خود را به کسی که دانش کافی از آن کارها ندارد نمی سپارد، بلکه سعی می کند کسی را برای تداوم خواسته هایش انتخاب کند که نزدیکترین شخص به خودش باشد و به اهداف و خواسته هایش به طور کامل آگاهی داشته باشد.

ممکن گفته شود: این سخنی درست و به جاست؛ ولی شخصی هم که از مدیریّتی قوی برخوردار است، می تواند از نیروهای متخصّص به خوبی استفاده کرده، باکمک آنها دستگاه های مربوط به محدوده مدیریّت خود را به خوبی به راه اندازد و از آنها در جهت خاصّ خودشان بهره برداری صحیح و کافی بکند.

جواب :

اولاً: درست است که مدیریت دانشی خاصّ است و شخص با داشتن آن می تواند حتّی در اداره مملکتی با استفاده از عوامل متخصص و سیاستمدار موفّق باشد، ولی اگر چنین شخصی از دانش سیاسی و مردمداری و مدیریّت آگاهی کامل داشته باشد و در عرض آن علوم دیگر هم بهرهای داشته باشد، ضریب موفّقیت او خیلی بالا خواهد بود. و با وجود چنین شخصی استفاده از مدیرانی که دانش کافی برخوردار نمی باشند امری نامعقول است.

ثانیاً : سرپرستی جامعه دینی و جانشینی پیامیر صلی الله و علیه و آله و سلم نمی توان با امور عادی مردم قیاس کرد. دانش مدیریّت یک دانش تجربی بشری است ولی کارهای پیامبر اسلام و اوصیای او منشأ الهی دارد که به همه جهات این

ص: 201

عالم و عوالم دیگر مربوط است. و روشن است پدید آورنده این دانش مدیریّت، بشری است که نه از حقایق این جهان مادّی اطلاع کافی دارد و نه از اهداف و حکمتهای خالق آنها. دانشی که او پیریزی کرده و مدیریّتی که او معقول می داند، در سطح درک و اطلّاعات خود اوست. و ممکن است امورِ بسیاری را پیامبر اسلام از طریق وحی و اوصیای او با علمی که از او به ارث می برند، معقول و مشروع ندانند ولی این بشر آنها را اموری معقول و لازم بدانند و بالعکس.

ثالثاً : باید دید انتظار جوامع دینی بعد از پیامبران از اوصیای آنها چه بوده است. آیا مردم فقط از جانشین پیامبر این انتظار را داشتند که تنها مدیریّت خوب داشته باشد و از او هیچ انتظار دیگری غیر از این نداشتند؟ آیا در نظر مردم علم به معارف و احکام الهی و زهد و پارسایی و اخلاق دینی در شخص خلیفه در درجه دوم از اعتبار بود یا آنها را در درجه اول از خلیفه انتظار داشتند؟ آیا انتظار مردم از خلیفه و جانشین پیامبران این نبود که در مقابل شبهات علمی و مشکلات دینی مردم پاسخگو باشند؟ مسلّم است که پیروان همه ادیان الهی در مورد جانشینان پیامبرانشان چنین طرز فکری را داشتند و انتظار آنها از خلیفه پیامبرشان این است که او باید علاوه بر داشتن مدیریت قوی از معتقدین به پیامبر بوده و وارث علوم پیامبرشان بوده باشد.

رابعاً : چنانکه گفتیم پیامبر علاوه بر داشتن سلطنت و سرپرستی امور مردم، وظیفه مهم دیگری هم داشت که آن تعلیم و تزکیه و هدایت مردم بود. و به یقین می توان گفت شأن اصلی و اساسی پیامبران الهی هم همین جهت هدایت و تعلیم و تزکیه بوده است. و روشن است کسی که به جانشینی او معیّن می شود باید این دو جهت را دنبال کرده و خواسته های پیامبر را شکوفا کرده و تداوم بخشد.

خامساً : همه این بحثها درباره امام و خلیفهای است که بشر بخواهد او را به جای پیامبر انتخاب کند، ولی بنابر نظریّه تحقیقی شیعه که امامت و خلافت همچون نبوّت امری است که حقّ انتخاب برای بشر در آن وجود ندارد و تنها به امر پروردگار

ص: 202

و ابلاغ پیامبر مربوط است، و تعیین خلیفه و جانشینی باید از سوی خود او و به دستور خدا صورت گیرد. دیگر جایی برای این بحثها باقی نمی ماند. خدا خود بهتر می داند که چه کسی را برای این امر انتخاب نماید. درباره منصوص بودن امامت و خلافت در آینده بحث خواهیم کرد.

رابطه وجوب طاعت و علم

پیش از این بحث مفصّلی درباره وجوب اطاعت به طور مطلق از امام و خلیفه طرح کردیم و معلوم شد که خداوند متعال طاعت اولوالامر و خلفا را بر مؤمنین به طور مطلق واجب و لازم کرده است. با توجّه به این امر روشن می شود که امام و خلیفه پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم باید کسی باشد که وارث علوم پیامبر است. زیرا اگر خلیفه عالم به علوم دینش نباشد یا در میان پیروان پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم کسی غیر از خلیفه وجود دارد که علوم او را به طور کامل آموخته باشد یا وجود ندارد. اگر وجود نداشته باشد امر مشکل خواهد بود. زیرا دین با علم پایدار می ماند و عالم است که شبهات وارد را دفع می کند و حوزه دین را از هر گونه انحراف حفظ می کند. و اگر چنین شخصی غیر از خلیفه وجود داشته باشد، بر خلیفه لازم خواهد بود به او رجوع کرده مسائل دینی را از او اخذ کرده و به آنها عمل نماید. و در این صورت او خود مطاع خواهد نه مطیع. و او که به حق هدایت می کند، به اطاعت سزاوراتر خواهد بود. خدای تعالی می فرماید :

«أَفَمَنْ یَهْدِی اِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَع أَمَّنْ لاَ یَهْدِیِّ اِلّا أَنْ یُهْدَی» (1)

آیا کسی که به حق هدایت می کند شایستهتر است که پیروی شود یا کسی که هدایت نمی شود مگر اینکه هدایتش می کنند؟!

و نیز از ابراهیم علیه السلام نقل می کند که به پدرش گفت :


1- . یونس (10)/35.

ص: 203

«یَا أَبَت اِنّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ العِلْمِ مَا لَمْ یِأْتِکَ فَاتَّبِعْنی أَهْدِکَ صَراطاً سَوِیّاً» (1)

ای پدر، به من علمی داده شده که به تو داده نشده است پس از من پیروی کن تا به راه راست هدایتت کنم.

البته در بحث وجوب اطاعت از اهل بیت علیهم السلام نقل کردیم که خداوند متعال در بنیاسرائیل ملک و سلطنت را در خانوادهای قرار داده بود و نبوّت را در خانوادهای دیگر، ولی بر ملک و سلطان رجوع به نبی را لازم کرده بود، و هر دو امر را در بعضی پیامبران و پیامبر خاتم صلی الله و علیه و آله و سلم جمع کرده بود.

رابطه حجّت بودن امام و علم

پیشتر از منصور بن حازم نقل کردیم که: به مردم گفتم: در زمان حیات رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم او خودش حجّت خدا بر خلق بود. و بعد از آنها سؤال می کردم که، بعد از رسول خدا چه کسی حجّت خدا بر امّت پیامبر خاتم است؟

آنها گفتند: قرآن. گفتم: چون هر گروهی به قرآن استناد می کنند پس نمی شود قرآن حجّت بر امّت باشد. سپس منصور اثبات کرد که کسی فقط می تواند حجّت خدا باشد که عالم به همه قرآن باشد.

امام و خلیفهای که از مسائل دینی اطلّاعی نداشته باشد و در معارف دینی و حقایق اسلامی متخّصص نباشد، چگونه می تواند حجّت تمام عیار بر مؤمنین باشد؟ امام رضا علیه السلام نیز با اشاره به همین امر می فرماید :

وَ اِنَّ الَعْبدَ اِذا اخْتَارَهُ الله عَزَّوَجَلَّلاُِمُورِ عِبادِهِ، شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِکَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ وَ اَلْهَمَهُ العِلْمَ اِلهاماً، فَلَمْ یَعیَ بَعْدَهُ بِجَوابٍ وَ لا یُحَیّرُ فِیهِ عَن الصَّوابِ. فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَیَّدٌ، مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ، قَدْ أَمِنَ الخَطایا وَ الْزَلَلِ وَ العِثارِ


1- . مریم (19)/43.

ص: 204

یَخُصُّهُ الله بِذَلِکَ لِیَکُونَ حُجَّتَهُ عَلَی عِبادِهِ وَ شاهِدَهُ عَلَی خَلْقِهِ. وَ ذلِکَ فَضْلُ الله یُؤْتِیَهُ مَنْ یَشاءُ.... (1)

همانا خداوند متعال وقتی بندهای را به سرپرستی امور بندگانش انتخاب می کند،سینه او را بر این امر فراخ کرده و در دل او چشمه های حکمت را به ودیعه می گذارد، و علم را به او الهام می نماید تا بعد از آن از جواب هیچ سؤالی در نماند و از حق در جواب سرگردان نشود. پس امام معصوم و مورد تأیید و توفیق و تسدید الهی است که از خطاها و لغزشها و سقوط در امان است. خداوند این امر را به او اختصاص داده تا حجّت او بر بندگانش باشد و او را گواه بر خلقش قرار دهد. این فضل الهی است که به هرکس خواهد عطا می کند.

علم امام در روایات اهل بیت علیهم السلام
اشاره

برای علم امام علیه السلام در روایات اهل بیت علیهم السلام جهات مختلفی بیان شده است. در اینجا به انواع و طوایفی از آنها اشاره می شود :

1) کیفیت عالم شدن امام علیه السلام

بدیهی است که علم امام علیه السلام به عطای حق متعال است و روش تعلیم و تعلّم عادی در کار نبوده است. و این عطای خاصّ الهی را نمی شود تصوّر کرد.

پس بیان چگونگی عالم شدن امام علیه السلام از توان بشر عادی خارج است. و ما هم در اینجا فقط به آنچه از خود آنها در این باره رسیده است اشاره می کنیم. امام موسی بن جعفر علیهماالسلام می فرماید :


1- . الکافی 1/202.

ص: 205

مَبْلَغُ عِلْمِنا عَلی ثَلاثَةِ وُجُوهٍ: ماضٍ وَ غابِرٍ وَ حادِثٍ فَأَمَّا الماضِی، فَمُفَسَّرٌ. وَ أَمَّا الغابِرُ، فَمَزْبُورٌ وَ أَمَّا الحادِثُ، فَقَذْفٌ فِی القُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِی الأَسْماعِ. وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنا. وَ لا نَبِیَّ بَعْدَ نَبِیَّنا. (1)

علم به سه وجوه به ما می رسد: گذشته، آینده، حادث. امّا علم گذشته، علمی است که تفسیر شده است. و امّا علم آینده، علم مزبور و مکتوب است. و امّا حادث، چیزی است که در قلب انداخته می شود و در گوش نقش می بندد، و بهترین علم ما همین علم است. و پیامبری بعد از پیامبر ما وجود ندارد.

و در روایت دیگر امام صادق علیهما السلام در بیان این سه وجه می فرماید :

أَمَّا الغابِرُ، فَمَا تَقَدَّمَ مِنْ عِلْمِنا. وَ أَمَّا المَزْبُورُ، فَمَا یِأْتِینا. وَ أَمَّا النَّکْتُ فِی القُلُوبِ فَاِلهامٌ. وَ أَمَّا النَّقْرُ فِی الاَسْماعِ، فَأَمْرُ الْمَلَکِ. (2)

امّا علم گذشته علمی است که از ما گذشته است. و امّا مزبور، آن است که خواهد آمد. و امّا آنچه در دلها فرو می رود، الهام است. و آنچه در گوشها نقش می بندد، امر فرشته است.

و در حدیثی دیگر می فرماید :

أَمَّا الغابِرُ، فَالعِلْمُ بِمَا یَکُونُ. وَ أَمَّا المَزْبُورُ، فَالعِلْمُ بِما کانَ. وَ أَمَّا النَّکْتُ فِی القُلُوبِ، فَهُوَ الالهامُ. وَ أَمَّا النَّقْرُ فِی الأَسْماعِ، فَحَدِیثُ المَلائِکَةِ علیهم السلام. نَسْمَعُ کَلامَهُمُ وَ لا نَرَی أَشْخاصَهُمْ. (3)

امّا علم گذشته، علم به آن چیزی است که موجود می شود. و مزبور، علم به آن چیزی است که موجود شده است. و امّا آنچه در دلها فرو می رود، الهام است. و آنچه در گوشها نقش می بندد. حدیث فرشتگان است. ما سخن آنها را می شنویم و خود آنها را نمی بینیم.


1- . الکافی 1/264.
2- . الکافی 1/264.
3- . بحارالانوار 26/18.

ص: 206

از امام صادق علیه السلام سؤال شد :

اذا سُئِلَ الاِمامُ کَیْفَ یُجیبُ؟ قالَ: اِلهامٌ أَوْ اسْماعٌ. وَ رُبَّما کانَا جَمیعاً. (1)

وقتی از امام سؤال می شود چگونه جواب می دهد؟ فرمود: به الهام یا به خواندن در گوش و گاهی به هر دو.

انسان موقعی که از مادر زاده می شود هیچ چیزی نمی داند، خدای تعالی می فرماید :

«وَ الله أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً (2) ».

و خداوند شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی که هیچ چیزینمی دانستید.

ولی بعضی از همین انسانها آنگاه که از مادر زاده می شوند، نه تنها که عالم است بلکه دارای مقام نبوّت هم می شود. در قرآن می خوانیم که حضرت عیسی آنگاه که از مادر زاده شد و هنوز طفلی در گهواره بود، زبان به سخن گشود و گفت:

«اِنّی عَبْدُالله آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً (3) ».

یعنی: من بنده خدایم. به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.

و همین انسان بعد از آنکه دانشمندی بزرگ می شود، موقعی می رسد که همه علوم خود را از یاد می برد و مانند بچّهای می شود که تازه به دنیا آمده است. خداوند متعال می فرماید :

«و مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ اِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً (4) ».

و بعضی از شما به پستترین مرحله عمر خویش می رسد تا اینکه بعد از علم و آگاهی هیچ چیزی نمی داند.


1- . بحارالانوار 26/19.
2- . نحل (16)/78.
3- . مریم (19)/30.
4- . حجّ(22)/5.

ص: 207

پس انسان به طور طبیعی از راه تعلیم و تعلّم می آموزد و با تفکّر و تدبّر علومش را زیاد می کند. ولی چنانکه گفتیم این تنها روش برای فراگیری علم نیست، بلکه بسیاری از همین انسانها بودهاند که الفبای علم را نمی دانستند ولی با یک عنایت خاص صاحب علمی بس مهم شدهاند که قضایای آنها را ما بارها خوانده و شنیدهایم. پس این یک موهبت الهی است که خدای تعالی به هرکس به هر اندازه که خواست از هر راهی عنایت می کند. و این امر از نظر شیعه در مورد آنان که از ناحیه خدای تعالی به خلافت و رهبری امّت پیامبر خاتم صلی الله و علیه و آله و سلم انتخاب شدهاند، مسلّم است و جای هیچگونه شکّ و تردید در آن نیست. خداوند سبحان آنان را موقعی که از مادر زاده می شوند علومی عطا فرموده که هیچیک از دیگر بندگانش را عطا نفرموده است.

می دانیم خداوند متعال همه آنچه را می خواهد وجود دهد، با تمام خصوصیات در کتابی نوشته است، چنانکه می فرماید :

«و عِنْدَهُ مَفاتِحُ الغَیْبِ لا یَعْلَمُها الّا هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی البَرَّ و الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ اِلّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الاَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلّا فِی کِتابٍ مُبینٌ» (1)

ابواب علوم غیب نزد اوست. جز او کسی آن را نمی داند. و آنچه در خشکی و دریاست می داند. و هیچ برگی فرو نمی افتد مگر اینکه آن را می داند. و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین، و هیچتر و خشکی نیست مگر اینکه در کتاب مبین است.

خدای تعالی همین علم مکتوب را به عدهای از بندگان برگزیدهاش عطا فرموده است. خدای تعالی می فرماید :

«عالِمُ الغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً اِلّا مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ فَاِنَّهُ یَسْلُکُ


1- . انعام/59.

ص: 208

مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً» (1)

دانای غیب است، و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند جز پیامبری را که از او خشنود باشد، که [در اینصورت] برای او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانی قرار می دهد.

در اینکه پیامبر گرامی اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم یکی از این پیامبران بزرگوار است که خدای تعالی از او خشنود و راضی است، جای هیچگونه شکّ و تردید نیست. و نیز در اینکه ائمّه علیهم السلام وارث علوم انبیا هستند جای شبهه نیست. پیامبر درباره علی علیه السلام فرمود :

أَنَا دارُ الحِکْمَةِ وَ عَلِیٌّ بابُهَا. (2)

من خانه حکمت هستم و علی در آن است.

و نیز فرمود :

أَنَا مَدینَةُ العِلْمِ وَ عَلِیٌّ بابُها. فَمَنْ أَرادَ المَدینَةَ فَلْیَأتِ البابَ. (3)

من شهر علمم و علی در آن است. پس هرکس اراده شهر کند، باید به سراغ درآن برود.

و نیز از رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم نقل شده که به هنگام مریضیاش که منجر به رحلتش شد فرمود :

برادرم را بخوانید پیش من آید. پس به دنبال علی علیه السلام فرستادند و او وارد شد. آنگاه پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم رو به دیوار کردند و بر آنها ردایی کشیدند و پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم با او خلوت کرد و مردم پشت در جمع شده بودند. پس از مدّتی علی علیه السلام بیرون آمد


1- . جن (72)/26 و 27.
2- . فضائل الخمسة/248، به نقل از صحیح ترمذی 2/299 و کنزالعمّال 6/401.
3- . فضائل الخمسة/250، به نقل از مستدرک الصحیحین 3/126 و 127 و کنزالعمّال 6/401 و 156.

ص: 209

و مردی از میان مردم گفت: پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله و سلم در خلوت چیزی به تو گفت؟ علی علیه السلام فرمود: «نَعَمْ، أَسَرَّ أَلْفَ بَابِ فِی کُلِّ بابٍ أَلَفُ بابٍ» :آری، هزار باب از علم در بیخ گوشم خواند که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود.

آن مرد گفت: همه را فرا گرفتی؟

علی علیه السلام فرمود: «نَعَمْ، وَ عَقَلْتُهُ»: آری، همه را فراگرفتم و فهمیدم.

و خدای تعالی نیز درباره علی علیه السلام می فرماید :«قُلْ کَفَی بِالله شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ».

بگو کافی است که خداوند و کسی که علم کتاب نزد اوست میان من و شما گواه باشند.

روشن است که مراد از «مَنْ عِنْدَهُ عَلْمُ الْکِتابِ» در آیه شریفه علی علیه السلام می باشد. و اگر این آیه با آیه: «قالَ الذَّی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ اِلَیْکَ طَرْفُکَ (1) » : یعنی: کسی که نزد او علمی از کتاب بود گفت: من او را پیش تو می آورم

پیش از آنکه چشم بر هم زنی - ملاحظه شود معلوم می شود که مراد از کتاب در این آیه علم قرائت قرآن و نظایر آن نیست. چنانکه روایات اهل بیت علیهم السلام هم بر این امر دلالت دارد. (2)

پس این سخن اهل بیت علیهم السلام که ما علم گذشته و حال و آینده را داریم هیچ مشکل عقلی و علمی ندارد و از دیدگاه کسی که ایمان به خدا و رسول و کتاب قرآن دارد، امری است ممکن و دلالت آیات الهی بر وقوع آن محکم و قوی است. پس برای ائمّه، گذشته و حال و آینده از نظر احاطه علمی فرقی نمی کند.


1- . نمل(27)/40.
2- . ر.ک: تفسیر کنزالدقائق 9/562 -570.

ص: 210

2) امام محدّث است

امام صادق علیه السلام در تبیین معنای محدّث فرمود :

اِنَّهُ یَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لا یَرَی الشَّخْصَ. (1)

محدّث صدای ملک را می شنود و خود او را نمی بیند.

و در روایت دیگر امام باقر علیه السلام می فرماید :

وَ أَمَّا المُحَدَّثُ فَهُوَ الذَّی یُحَدَّثُ فَیَسْمَعُ و لا یُعایِنُ وَ لا یَرَی فِی مَنامِهِ. (2)

و امّا محدّث کسی است که به او إخبار و تحدیث می شود و او می شنود و نمی بیند.و در خواب هم [ملک را] نمی بیند.

و امّا اینکه چگونه صدای ملک را از غیر ملک تشخیص می دهد، امام صادق علیه السلام در این باره هم می فرماید :

اِنِّهُ یُعْطَی السَّکینَةَ وَ الوَقارَ حَتَّی یَعْلَمَ أَنَّهُ کَلامُ مَلَکٍ. (3)

به او سکینه و وقار عطا می شود تا کلام فرشته را بشناسد.

و درباره اینکه امامان علیهم السلام محدّث هستند امام باقر علیه السلام می فرماید

اِنَّ أَوْصیاءَ مُحَمَّدٍ - عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ _ مُحَدَّثُونَ. (4)

همانا اوصیای محمد - علیه و علیهم السلام - محدّثند.

تذکر به این نکته لازم است که محدّث بودن ویژگی اختصاصی اوصیای پیامیر صلی الله و علیه و آله و سلم نیست، بلکه بر مؤمنان کامل هم به واسطه ملک و فرشته تحدیث و اخبار می شود. در مورد حضرت زهرا - علیهاالسلام - که در


1- . الکافی 1/271.
2- . الکافی 1/176.
3- . الکافی 1/271.
4- . الکافی 1/270.

ص: 211

روایات زیادی مطرح شده است، شاهد این مطلب است. (این بحث در آینده خواهد آمد) در مورد حضرت سلمان نیز روایاتی از اهل بیت علیهم السلام وارد شده است. (1) و در مورد مؤمن هم از امام صادق علیه السلام روایت شده که از او

سؤال شد :

أَوَ یَکُونُ الْمُؤمِنُ مُحَدَّثاً؟ قَالَ: یَکُونُ مُفَهَمّاً؛ وَ المُفَهَّمُ مُحَدَّثٌ. (2)

آیا مؤمن محدّث می شود؟ فرمود: به او تفهیم می شود. و کسی که به او تفهیممی شود محدّث است.

در این روایت معنای محدّث تعمیم داده شده است. زیرا تفهیم لازم نیست فقط به تحدیث تحقّق پیدا کند، بلکه ممکن است به وسیله القا در دل هم صورت بگیرد. خدای تعالی هم می فرماید :

«اِنَّ الذَّینَ قالُوا رَبُّنا الله ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَّزَلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ اَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُواوَ أَبْشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (3)

به یقین کسانی که گفتند: پروردگار ما الله است سپس بر این امر استوار و پایدار ماندند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند که نترسید و غمگین نباشد و بشارت باد بر شما بهشتی که به شما وعده داده شده است.

البته در روایات زیادی که در تفسیر آیه وارد شده است آمده است که شیعیانی که بر ولایت پایدار و استوار بمانند و از آن خارج نشوند. فرشتگان به هنگام مرگ بر آنها فرود آمده و آنها را از خوف و اندوه بیرون آورده، به بهشت بشارت می دهند. (4) ولی

همین آیه به طور کلی فرود آمدن فرشته بر مؤمن و شیعه کامل را تصدیق و تأیید می کند و این روایات دلالت اجمالی آیه را بر این مطلب نفی نمی کند.

نکته قابل توجه دیگر آنکه گفتیم محدّث کسی است که صدای فرشته را


1- . ر.ک: بحارالانوار 22/349 و 350 و 331.
2- . بحارالانوار1/82.
3- . فصّلت/30.
4- . تفسیر کنزالدقائق 11/447-452.

ص: 212

می شنود ولی خود او را نمی بیند و در خواب هم نمی بیند. و این معنا منافات ندارد با روایات زیادی که درباره مراوده فرشتگان با اهل بیت علیهم السلام و تکیه دادنشان بر متکاهای آنان و ریختن پرهایشان در خانه های اهل بیت علیهم السلام و بازی اطفال آنها با پرها و دیدار آنها با امامان علیهم السلام (1) وارد شده است. زیرا در

این روایات سخن از فرشتهای نیست که خبر می آورد و آنچه در روایات تحدیث وارد شده است سخن از فرشتهای است که خبر می آورد. و ندیدن امام فرشته مخبر را در حال تحدیث امری است و نزول فرشتگان در خانه های آنان و دیدارشان امری دیگر است.

3) تأیید امام با روحالقدس
اشاره

شیعه معتقد است که خداوند متعال بندگان برگزیدهاش را با روحالقدس تأیید می کند که به وسیله آن از خطا و لغزش و غفلت محفوظ می شوند. امام صادق علیه السلام می فرماید :

وَ اِنَّ رَسُولَ الله صلی الله و علیه و آله و سلم کانَ مُسَدّداً مُوَفَّقاً مُؤَیَّداً بَرُوح الْقُدُسِ لاَ یَزِلّ وَ لاَ یُخْطِیُ فِی شَیءٍ مِمّا یَسُوسُ بِهِ الْخَلْقُ. (2)

همانا رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم به وسیله روحالقدس مورد تأیید و تسدید و توفیق الهی قرار می گرفت. و با وجود آن هیچگاه در تدبیر امور مردم دچار خطا و لغزش نمی شد.

و در حدیث دیگر می فرماید :

وَ رُوحُ الْقُدُسِ. فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّة. فَاذا قُبِضَ النَّبِیُّ صلی الله و علیه و آله و سلم اِنْتَقَلَ رُوح الْقُدُسِ فَصارَ فِی الامامِ.وَ رُوحُ الْقُدُسِ لا یَنامُ وَ لاَ یَغْفُلُ وَ لاَ یَلْهُوا


1- . الکافی 1/293، و بحارالانوار 26/351 -360.
2- . الکافی 1/266.

ص: 213

وَ لاَ یَزْهُوا (1)

پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم نبوّت را با روحالقدس متحمّل می شود. و وقتی پیامبر رحلت کرد، روحالقدس به امام منتقل می شود. و در روحالقدس خواب و غفلت و لهو و عبث راه ندارد.

پس، از شؤون مهمّ وجود روحالقدس در انسان این است که انسان با وجود آن هیچگاه سراغ گناه نمی رود و از خطا و لغزش و غفلت دوری می کند. و این برای انسان حاصل نمی شود مگر اینکه با وجود روحالقدس گناه و خطا و لغزش، منشأ آنهارا خوب بشناسد و این شناخت در او به اندازهای قوی و شدید باشد که او از ارتکاب آنها بازدارد.

بنابراین روحالقدس نوری است که به انسان نبی یا امام از طرف خدای تعالی افاضه می شود و با آن نور امور زیای که از حدّ تصور ما بیرون است برای او روشن می شود. امام رضا علیه السلام در این باره می فرماید :

اِنِّ الله عَزَّوَجَلَّأَیَّدَنَا بِرُوحِ مِنْهُ مُقَدَّسَةٍ مُطَهَّرَةٍ لَیْسَتْ بِمَلَکٍ، لَمْ تَکُنْ مَعَ أَحَداً مِمَّن ْ مَضَی اِلا مَعَ رَسُولِ الله صلی الله و علیه و آله و سلم. وَ هِیَ مَعَ الاَئِمَّةِ مِنّا تُسَدِّدُهُمْ وَ تُوَفِّقُهُمْ. وَ هُوَ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الله عَزَّوَجَلَّ... (2)

خداوند متعال ما را با روحی مقدّس و پاکیزه از خودش تأیید می کند. این روح فرشته نیست. از گذشتگان با هیچ کس نبوده است مگر با رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم. و او همراه امامان اهل بیت علیهم السلام است، و آنان به وسیله او مورد تسدید و توفیق قرار می گیرند. او ستونی از نور است که بین ما و خداوند کشیده شده است

و امام باقر علیهم السلام می فرماید :


1- . الکافی 1/272.
2- . بحارالانوار 25/48.

ص: 214

فَبِرُوحِ القُدُسِ- یا جابِرُ - عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ اِلَی مَا تَحْتَ الثَّری (1)

ای جابر، [امامان و پیامبران] از زیر عرش گرفته تا زیر خاک را با روحالقدس می شناسند.

و در روایات متعدّدی از ائمّه علیهم السلام آمده است :

اذا وَرَدَ عَلَیْنا شَیءٌ لَیْسَ عِنْدَنا، تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُالْقُدُسِ (2)

وقتی چیزی برای ما پیش آمد کند که ما از آن اطلّاع نداشته باشیم، روحالقدس آن را به ما القا می کند.

و در روایت دیگر بعد از این تعبیر می فرماید :

وَ أَلْهَمَنَا الله اِلْهَامَاً. (3)

یعنی: روحالقدس آن را به ما القا می کند و خداوند به ما الهام می نماید.

و نیز می فرماید :

وَ رُوحُ القُدُسِ ثابِتٌ یَرَی بِهِ ما فِی شَرْقِ الأرْضِ وَ غَرْبِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها.قُلْتُ : جُعِلْتُ فِداکَ یَتَناوَلُ الاِمامُ مَا بِبَغْدادَ بِیَدهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، وَ ما دُونَ الْعَرْشِ (4)

و روحالقدس همیشه در امام ثابت است و امام با آن همه آنچه در شرق و غرب و خشکی و دریاست می بیند. [راوی می گوید] عرض کردم: فدایت شوم، آیا امام با دست خود می تواند چیزی را که در بغداد است بگیرد؟ فرمود: آری، و هر چیزی را که که زیر عرش باشد.

و عبدالله بن طلحه می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم :

ای فرزند رسول خدا، علمی که به آن به ما اخبار می کنید آیا از مصحفی


1- . الکافی 1/272.
2- . بحارالانوار 25/55 و 56 و 62 و 63.
3- . بحارالانوار 25/56.
4- . بحارالانوار 25/58.

ص: 215

است که پیش شماست؟ یا از روایتی است که برخی از شما از برخی دیگر نقل می کنید؟ و یا علم در نزد شما چگونه است؟ فرمود: ای عبداللّه، امر خیلی بزرگتر از آن است. آیا کتاب خدا را نمی خوانی؟

گفتم: چرا می خوانم.

فرمود: آیا نمی خوانی «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا اِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الکِتابُ وَ لا الایمانَ»؟ (1) یعنی: همین طور بر تو روحی از امر خود وحی

کردیم، تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست. آیا نمی بینی که پیامبر زمانی نمی دانست که کتاب و ایمان چیست؟

می گوید: عرض کردم: ما هم همین طور قرائت می کنیم.

فرمود: «نَعَمْ، قَدْ کانَ فِی حالٍ لاَ یَدْرِی مَا الکِتابُ وَلاَ الاِیمانُ حَتَی بَعَثَ اللّهُ تِلْکَ الرُّوحَ فَعَلَّمَهُ بِهَا العِلْمَ وَ الفَهْمَ. وَ کَذلِکَ تَجْرِی تِلْکَ الرُّوحُ اذا بَعَثَها اللّهُ اِلیَ عَبْدٍ عَلَّمَهُ بِهَا العِلْمَ وَ الفَهْمَ» :

آری، او زمانی بود که نمی دانست کتاب و ایمان چیست تا اینکه خداوند این روح را فرستاد با آن علم و فهم را به او تعلیم کرد. و امر درباره این روح از این قرار است که وقتی خداوند آن را بر بندهای بفرستد علم وفهم را با آن به او تعلیم می دهد. (2)

اختلاف تعبیر روایات درباره روح که گاهی «روحالقدس» و گاهی «روح منه» و گاهی «روح من امره» چنانکه در آیات شریفه هم مشاهده می شود، ما را به این امر می رساند که مقصود از روح مراحلی از علم و فهم است که خداوند متعال به پیامبران و اوصیایشان عطا می فرماید. و از جمع این روایات به دست می آید که روحالقدس مرحلهای از علم است که در همه انبیا و اوصیا بوده است، ولی «روح منه» و «روح من أمرنا» مرحلهای است که فقط در پیامبر خاتم و اوصیای او بوده است.


1- . شوری (42)/52.
2- . بحارالانوار 25/59-60.

ص: 216

نکته دیگری که در این روایات مشاهده می شود اینکه: در بیشتر روایاتی که در تفسیر دو آیه: «وَ کذَلِکَ اَوْحَینا اِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» و «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبّی (1) وارد شده است، تصریح شده که روح خلقی اعظم از ملائکه

است یا اعظم از جبرئیل و میکائیل است. ولی با وجود این در روایتی در تفسیر آیه «کَذلِکَ أَوْحَینا اِلَیْکَ...» آمده است که روح فرشته است. (2)

این هم ممکن است به این جهت باشد که این مرحله از علم در برخی موارد ممکن است به واسطه فرشتهای از فرشته های الهی به پیامبر و اوصیایش القا شده باشد.

و نکته دیگری که در این روایات وجود دارد اینکه: در روایت دوم که در این بحث نقل کردیم آمده بود که وقتی پیامبر (ص) رحلت کرد روحالقدس به امام منتقل می شود. از این روایت برداشت می شود که امام پیش از رحلت پیامبر حامل روحالقدس نیست. ولی در روایت دیگری تصریح شده که امام با وجود پیامبر هم حامل همین روحالقدس می باشد. پدر علی بن عبدالعزیز می گوید :

قُلْتُ لاَِبی عَبْدِالله صلی علیه السلام: جُعِلْتُ فِداکَ؛ اِنَّ النّاسَ یَزْعَمُونَ أَنَّ رَسُولُ الله صلی الله و علیه و آله و سلم وَجَّه عَلِیّآ علیه السلام اِلَی الیَمَن لِیَقْضَی بَیْنَهُمْ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام: فَما وَرَدَتْ عَلَیَّ قَضِیّةٌ الّا حَکَمْتُ فِیَها بِحُکْمِ الله وَ حُکْم رَسُولِ الله صلی الله و علیه و آله و سلم.

قالَ: صَدَقُوا.

قُلْتُ: وَ کَیْفَ ذاکَ وَ لَمْ یَکُنْ أُنْزِلَ القُرآنُ کُلُّهُ وَ قَدْ کانَ رَسُولُ الله صلی الله و علیه و آله و سلم غائِباً عَنْهُ؟

فَقَالَ: تَتَلَقّاهُ بِهِ رُوحُ القُدُسِ (3)


1- . اسرا(17)/85.
2- . بحارالانوار 25/60 ح 32.
3- بحارالانوار 25/75.

ص: 217

به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم، مردم می گویند: رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم علی علیه السلام را به یمن فرستاد تا میان مردم قضاوت کند، و علی علیه السلام فرموده است: هیچ قضیهای بر من پیش نیامد مگر اینکه در آن قضیه به حکم خدا و حکم رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم حکم کردم.

فرمود: راست می گویند.

عرض کردم: این چگونه ممکن است در حالی که نه همه قرآن نازل شده بود و نه رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم نزد او بود؟

فرمود: روحالقدس حکم را به او القا می کرد.

پس روایت اول می گوید: روحالقدس که همراه پیامبر بود با رحلت او از روی زمین به بالا صعود نمی کند بلکه منتقل به امام می شود، و دلالت ندارد که امام علیه السلام در آن زمان با روحالقدس ارتباطی نداشته است. ولی این روایت به صراحت دلالت دارد که روحالقدس حکم خدا و حکم رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم را به علی علیه السلام با وجود پیامبر القا می کرد.

علاوه بر اینکه در روایات ائمّه اطهار علیهم السلام عصمت امام تنها به زمان امامت او اختصاص ندارد بلکه پیش از امامت هم از امام عصمت الهی برخوردار است. و خواهیم گفت که وجود عصمت مشروط به وجود روحالقدس است. پس معلوم می شود که امام پیش از امامت هم روحالقدس را دارا بوده است.

قرائن و شواهد دیگری نیز برای این مطلب در روایات اهل بیت علیهم السلام وجود دارد که ذکر آنها در اینجا لزومی ندارد.

روح القدس و عصمت

با توجه به روایاتی که درباره حقیقت روحالقدس نقل شد، روشن می شود که

ص: 218

حامل روحالقدس نه خطا از او سر می زند و نه غفلت در او پیدا می شود و نه لغزشی و انحرافی در او یافت می شود. پس وجود روحالقدس در پیامبران و اوصیا از آثار عصمت در آنهاست. درباره عصمت و رابطه آن با علم در آینده بحث خواهیم کرد.

روح القدس و قدرت

در حدیثی که نقل کردیم آمده بود که امام علیه السلام به وسیله روحالقدس هر چیزی را که در زیر عرش قرار داشته باشد با دست خود می تواند آن را بگیرد. و این حاکی از قدرت فوقالعاده و تصرّف او در تکوین است که به اذنالهی در اختیار او گذاشته شده است. و از این معلوم می شود که علم با قدرت هم رابطه نزدیکی دارد. و این امر با توجه به آیه : «قال الذِّی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ اِلَیْکَ طَرْفُکَ» (1) یعنی: کسی که علمی از کتاب داشت گفت: پیش از آنکه چشم بر

هم زنی آن را نزد تو خواهم آورد - روشن می شود که انسان با داشتن علمی از کتاب دارای قدرتی فوقالعاده می شود.

4) نزول فرشتگان بر امام در شب قدر

خدای تعالی می فرماید :

«تَنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیَها بِاذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ» (2)

فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای هر امری نازل می شوند.

آیه شریفه دلالت دارد که فرشتگان و روح در شب قدر به زمین فرود می آیند. و این فرود هم به جهت هر امری می باشد (مِنْ کُلَّ اَمْرٍ).


1- . نمل(27)/40.
2- . قدر(97)/4.

ص: 219

اکثر مسلمین قائلند که شب قدر هر سال تکرار می شود نه اینکه یک شب خاص در زمان پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم بوده و بعد رفع شده است. و ظاهر آیه شریفه هم دلالت بر تکرار این شب در هر سال دارد. بلکه در روایات اهل بیت علیهم السلام صریحاً آمده است که این شب اختصاص به زمان پیامبر خاتم صلی الله و علیه و آله و سلم ندارد و پیش از او و بعد از او هم شب قدر بوده و خواهد بود. (1)

و نیز مسلّم است شب قدر نامیدن این شب به این جهت است که خداوند متعال در این شب از سال امور خلایق را تا شب قدر دیگر مورد تقدیر و اندازهگیری قرار می دهد. پس در این شب همه حوادث یک سال به تفصیل مورد اندازهگیری قرار می گیرد و حوادث سالهای بعدی در شب قدر خود همان سالها مورد تقدیر قرار می گیرند. بنابراین منظور از «من کلّ امر» همه حوادث یک سال، می باشد. و فرشتگان و روح به جهت همین تقدیرات فرود می آیند. زیرا مناسبت شب قدر با نزول فرشتگان و روح اقتضا می کند که نزول آنها به زمین برای ابلاغ امور تقدیر شده در این شب برای زمینیان باشد. و بدیهی است که در زمان رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم خود او محلّ نزول این فرشتگان و روح بود و بعد از او هم کسی جز اهل بیت علیهم السلام چنین ادّعایی نکرده و فقط آنان هستند که در روایات متعدّد این موضوع را خبر دادهاند. امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه: «تَنَّزَلُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ... می فرماید:

أَیْ مِنْ عِنْدِ رَبَّهِمْ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ بِکُلِّ أَمْرٍ... (2)

یعنی آنان از نزد پروردگارشان با هر امری بر محمّد و آل محمد فرود می آیند.

امام سجاد علیه السلام می فرماید :

ثُمَّ فَضَّلَ لَیْلَةً وَاحِدَةً مِنْ لَیالیهِ عَلی لَیالِیَ اَلْفِ شَهْرٍ وَ سَمَّاهَا لَیْلَةَ القَدْرِ، تَنَّرَلَ


1- . ر.ک: کنزالدقائق 14/366 و 367.
2- . بحارالانوار 25/70.

ص: 220

المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِاذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ. سَلامٌ دائِمُ الْبَرَکَةِ اِلَی طُلُوعِ الْفَجرِ عَلَی مِنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بِما أَحْکَمَ مِنْ قَضائِهِ (1)

آنگاه یکی از شبهای ماه رمضان را بر شبهای هزار ماه برتری داد و آن را شب قدر نامید. فرشتگان و روح در این شب به اذن پروردگارشان با هر امر سلام و دائمالبرکة تا طلوع فجر، بر آن بندگانی که خداوند متعال می خواهد، برای رساندن قضای محکم الهی، فرود می آیند.

امام باقر علیه السلام می فرماید :

اِنَّهُ لَیَنْزُلُ فِی لَیْلَةِ القَدْرِ اِلَی وَلِیِّ الاَمْرِ تَفْسِیرُ الاءُمُورِ سَنَةً سَنَةً، یُؤْمَرُ فِیهَا فِی أَمْرِ نَفْسِهِ بِکَذا وَ کَذا وَ فِی أَمْرِ النَّاسِ بِکَذا وَ کَذَا... (2)

همانا در شب قدر به ولیّ امر تفسیر امور سال به سال نازل می شود. و در این شب هم دستورهایی نسبت به خود او و هم دستورهایی نسبت به مردم، به او ابلاغ می شود.

اشکال : از آیه شریفه و روایاتی که در تفسیر آن نقل شد، به این نتیجه رسیدیم که : در شب قدر. هر سالی اموری مورد تقدیر قرار می گیرند که در سالهای قبل مورد تقدیر قرار نگرفته است. و آنچه در شب قدر تقدیر می شود، در همان شب به پیامبر و وصیّ او به وسیله فرشتگان و روح می رسد. لازمه این سخن آن است که رسول یا وصیّ او عالم به مقدّراتی که در سالهای بعد پیش خواهد آمد نباشد.

جواب : این سؤال در روایتی مطرح شده است و امام علیه السلام از آن جواب فرموده است. و ما هم در جواب از این اشکال به نقل آن اکتفا می کنیم مردی به امام باقر علیه السلام گفت:

ای فرزند رسول خدا، خواهش می کنم بر من خشم نکنی.


1- . صحیفه مبارکه سجّادیه، دعای دخول شهر رمضان.
2- . الکافی 1/248.

ص: 221

حضرت فرمود: برای چه.

او گفت: به خاطر چیزی که می خواهم از شما سؤال کنم.

فرمود: بگو.

او گفت: خواهش می کنم خشم نکنی.

فرمود: خشم نمی کنم.

گفت: این گفته خودتان را درباره شب قدر که فرشتگان و روح در آن شب بر اوصیا فرود می آیند. می دانی؟ آیا آنها چیزی را به اوصیا می آورند که رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم نمی دانست؟ یا چیزی را می آوردند که رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم به آن آگاه بود؟ در حالی که شما می دانید که رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم به هنگام رحلتش هیچ چیزی را عالم نبود مگر اینکه علی علیه السلام نیز آن را حفظ کرده بود؟

امام باقر علیه السلام فرمود: ترا با من چه کار؟! و چه کسی تو را به اینجا آورد؟

او گفت: قضای الهی برای طلب دین مرا پیش شما آورد.

حضرت فرمود: آنچه می گویم خوب به آن توجه کن. همانا رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم آنگاه که به آسمانها برده شد، وقتی فرود می آمد خداوند متعال همه آنچه تحقّق پیدا کرده بود و همه آنچه در آینده تحقّق پیدا می کرد به او آموخت. و مقدار زیادی از آن علم به صورت جمعی و جُمَلی بود که تفسیر آنها در شب قدر می آید و علی علیه السلام هم مانند رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلّم علم جمعی و جملی را دارا بود و تفسیر آن هم در شبهای قدر می آید.

ص: 222

راوی پرسید: آیا علم جمعی و جملی تفسیر نداشت؟

حضرت فرمود: چرا، ولی امر الهی در شبهای قدر به پیامبر و اوصیا می آید که فلان کار و فلان کار را انجام بده. و آنها این امر را می دانستند و در شب قدر دستور می رسد که آن چگونه باید انجام گیرد.

گفتم: لطفاً این سخن را برایم تفسیر کن.

فرمود: رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم هنگام رحلتش همه علم و تفسیر آن را می دانست.

گفتم: پس در شبهای قدر چه علمی به آنها می آمد؟

فرمود: امر و تسهیل در آنچه می دانست.

حضرت فرمود: همانا فرشتگان و روح در شب قدر فرود می آیند به خاطر حکمی که با آن میان بندگان حکم کند.

او پرسید: آیا این حکم را می دانستند؟

فرمود: آری قطعاً می دانستند ولی توان امضای چیزی از آن را نداشتند تا اینکه در شبهای قدر برای آنها امر می شد که تا سال آینده چه کار بکنند... (1)

مسلّم است که پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم و امامان اهل بیت علیهم السلام حامل علم و کتاب مبین هستند و نیز حامل عرش علم و کتابی که خداوند متعال همه مخلوقات را پیش از وجودشان در آن ثبت کرده است می باشند.

از طرف دیگر این امر هم مسلّم است که در شبهای قدر، بلکه در هر روزی، علوم جدیدی بر پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام می رسد. امام باقر علیه السلام می فرماید :


1- . الکافی 1/251-252.

ص: 223

اِنَّهُ لَیَحْدُثُ الاَمْرِ سِوَی ذَلِکَ کُلَّ یَوْمٍ عِلْمُ الله عَزَّوَجَلَّ الْخَاصُّ وَ الْمَکْنُونُ العَجِیبُ المَخْزُونُ مِثلَ ما یَنْزُلُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ مِنَ الاَمْرِ. ثُمَّ قَرَأ: «وَ لَوْ أَنَّ مَا فِی الاَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ البَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِماتُ الله اِنَّ الله عزیزٌ حَکیمٌ» (1) (2)

همانا هر روزی، به ولیّ امر غیر از آنچه در شب قدر می رسد، علم خاص و پنهان و حیرتانگیز و مخزون الهی حادث می شود مانند آن امری که شب قدر نازل می شود. سپس این آیه را تلاوت کرد که: و اگر همه درختان روی زمین قلم شود، و دریا برای آن مرکّب گردد، و هفت دریای دیگر به آن افزوده شود، کلمات خدا پایان نمی گیرد. خداوند عزیز و حکیم است.

و نیز مسلّم است که در هر شب جمعه به علوم اهل بیت علیهم السلام افزوده می شود.

امام صادق علیه السلام می فرماید :

در هر شب جمعه اولیای الهی را سرور و شادی پیدا می شود.

گفتم: فدایت شوم؛ این چگونه است؟ فرمود :

اذا کانَ لَیْلَةُ الجُمُعَةِ وَافَی رَسُولُ الله صلی الله و علیه و آله و سلم العَرْشَ وَ وَافَی الاَئِمَّةُ علیهم السلام وَ وافَیْتُ مَعَهُمْ فَمَا أَرْجِعُ اِلّا بِعَلْمٍ مُسْتَفادٍ. وَ لَوْلا ذَلِکَ، لَنَفَدَ مَاعِنْدِی. (3)

شب جمعه رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام و من هم با آنها، با عرش الهی برخورد می کنیم. و من برنمی گردم مگر با علمی که تازه استفاده کردهام. و اگر چنین نباشد، آنچه نزد ماست تمام می گردد.

علاوه بر اینها روایاتی هم است که دلالت می کند اگر علم امامان علیهم السلام افزوده نشود پایان می یابد.


1- . لقمان(31)/27.
2- . الکافی1/248.
3- . الکافی 1/254.

ص: 224

زراره می گوید: امام باقر علیه السلام فرمود :

لَوْلا أَنَّا نَزْدادُ لاََنْفَدْنا.

قَالَ: قُلْتُ: تَزْدادُونَ شَیْئاً لاَ یَعْلَمُهُ رَسُولُ الله صلی الله و علیه و آله و سلم؟ قالَ : أَمَا اِنَّهُ اِذا کانَ ذَلَکَ، عُرِضَ عَلَی رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم ثُمَّ عَلَی الاَئِمَّةِ، ثُمَّ اِنْتَهَی الأمْرُ اِلَیْنا (1)

اگر به علم ما افزوده نشود علم ما تمام می گردد.

زراره گفت: عرض کردم: آیا به شما علمی داده می شود که رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم آن را نمی داند؟

فرمود: آگاه باش؛ همانا وقتی علمی به ما داده می شود، ابتدا به رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم عرضه می شود و بعد به امامان علیهم السلام و سپس کار به ما منتهی می شود.

همه این روایات که درباره زیاد شدن علم پیامبر و علم ائمّه علیهم السلام نقل شد، با توجه به آن روایتی که در توضیح حدوث علوم جدید برای ائمّه علیهم السلام در شب قدر نقل گردید، معنای آنها روشن می شود. زیرا بنابر آن روایت بیشتر علوم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علوم امامان اهل بیت علیهم السلام علوم جمعی و جملی هست که نیاز به تفسیر دارد. و خداوند متعال تفسیر آن را بنابر مصالحی به تدریج در شبهای قدر و شبهای جمعه و یا روز به روز به آنها می رساند. یعنی خداوند متعال پیامبر و امامان را عالم به علومی که در آینده تحقّق پیدا خواهد کرد نموده است، ولی همه آنها را که به آنان تعلیم کرده، وعده نداده است که حتماً و به طور قطعی در خارج موجود کند. خداوند متعال در این امور آزاد و مختار است و می تواند آن را در کتاب ثبت کرده و به پیامبر و وصی آموخته است در خارج تحقّق دهد و می تواند هیچیک از آن ثبت شده و تعلیم داده


1- . الکافی1/255.

ص: 225

شده را در خارج به وجود نیاورد. و این امر هیچ اشکالی در حکمت و علم او ایجاد نمی کند. بلی اگر در موردی وعدهای داده باشد، با آموختن و ثبت نمودنش همراه با اخبار حتمی و قطعی از وقوع آن بوده باشد، به طوری که اگر آن چیزی در خارج تحّقق پیدا نکند موجب خلف وعده و دروغ گردد، و یا زیادی تغییر و تبدیل موجب وهن و سستی در حکمت و فاعلیّت او شود، در این موارد به خاطر اینکه خدای تعالی از این امور منزّه است، هیچ تغییری ایجاد نمی کند و همانطور که ثبت شده یا به پیامبر و وصیّ او یا فرشتهای تعلیم شده، در خارج محقّق می شود. و به همین جهت بوده است که امامان اهل بیت علیهم السلام در روایاتی فرمودهاند :

لَوْلا آیَةٌ فِی کِتابِ اللّهِ، لَحَدَّثْتُکُمْ بِما یَکُونُ اِلَی یَوْمِ القِیامَةِ. فَقُلْتُ: أَیَّةَ آیَةٍ؟

قَالَ: قَوْلُ الله «یَمْحُوا الله مَا یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الکِتابِ» (1) (2)

اگر آیهای در کتاب خدا نبود، آنچه تا قیامت واقع می شود برایتان اخبار می کردم.

راوی گفت: عرض کردم: کدام آیه؟

فرمود: این آیه که: خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات می کند. و نزد اوست اصل کتاب.

و آیه «یَزِیدُ الله فِی الْخَلْقِ مَا یَشاءُ» (3) یعنی: خداوند هرچه بخواهد در خلق زیاد

می کند بر این مطلب تأکید می کند. زیرا با اندکی تأمل در آیه شریفه متوجّه می شویم که منظور از زیادشدن در خلق همان است که در آیه «یَمْحُوا الله مَا یَشاءُ وَ یُثْبِتُ...» به آن اشاره شده است. چون اثبات آنجا درست است که در سابق در کتاب ثبت نشده باشد. به همین جهت است که امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه می فرماید :

وَ هَلْ یُمْحَی اِلّا مَا کانَ ثَابِتاً؟! وَ هَلْ یُثْبَتُ اِلّا مَا لَمْ یَکُنْ (4) ؟!


1- . هود(11)/39.
2- . تفسیر عیاشی 2/215. و ر.ک: قرب الاسناد/155 و التوحید/305.
3- . فاطر(35)/1.
4- . الکافی 1/146.

ص: 226

و آیا جز آنچه ثابت است محو می شود؟! و آیا جز آنچه وجود نداشت ثبت می شود؟!

پس اثبات در حقیقت همان زیاد کردن است. یعنی: چیزی که نبود و وجود نداشت، به وجود آوردن آن اثبات آن است. و به وجود آوردن چیزی جدید اضافه کردن در آن چیزهایی است که پیش از آن موجود بودند.

پس خداوند متعال پیامبر و امام را علاوه بر اینکه عالم به کتاب کرده است، به تدریج از تغییراتی که در کتاب انجام می دهد آگاه می کند. یعنی اگر چیزی را از آن کتاب محو کرد یا امر جدیدی را در آن افزود، همه آنها را به پیامبر و امام می رساند. و آیه «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأنٍ (1) - یعنی: هر روز او در کاری است - هم بر وجود تغییر در

خلق دلالت دارد. زیرا که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

اَلْحَمْدُلله الذَّی لاَ یَمُوتُ، وَ لاَ تَنْقَضِی عَجائِبُهُ. لأَنَّهُ کُلَّ یَوْمٍ فِی شَأْنٍ مِنْ اِحداثٍ بَدِیعٍ لَمْ یَکُنْ (2)

ستایش خدای راست که مرگ ندارد و امور حیرتانگیز او تمام نمی شود. زیرا که او هر روز در کاری است و امر تازهای را که وجود نداشت ایجاد می کند.

و این امر جدید و بدیع ممکن است بخشش گناهی باشد یا دفع اندوهی و یا دادن مقام و منزلتی به کسی و گرفتن آن از دیگری باشد. چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر آیه شریفه نقل کرده است. (3) یا اموری دیگر غیر از اینها مانند اجابت

دعای مؤمنی یا کمک و اعانت به کسی که گرفتاری دارد و اموری دیگر از این قبیل.

بنابراین چنین نیست که خداوند متعال قول حتمی و قطعی داده باشد که هرچه در کتاب نوشته و یا هرچه به پیامبر و امام علمش را داده، همه را بدون کم و کاستی و بدون اینکه در آن چیزی بیافزاید، به طور حتم و قطع به وجود آورد، بلکه آنها را علم و آگاهی داده و ایجاد اموری را برای آنها به طور حتم و قطع مشخّص کرده که


1- . رحمن(55)/29.
2- . توحید(112)/31.
3- . البرهان4/267.

ص: 227

انجام خواهد گرفت و اموری دیگر را موقوف به خواست خود نموده و برخی دیگر را تازه در کتاب ثبت می کند که پیش از این در آن نبوده است. و این دو قسمت به تدریج به پیامبر و امام علیه السلام ابلاغ می گردد.

اشکال : شبه های در میان برخی اهل علم رایج است که: امیرالمؤمنین علیه السلام هنگامی که در جنگ خندق با عمرو بن عبدودّ به مبارزه برخاست آیا می دانست که به او غلبه خواهد کرد و او را خواهد کشت یا نمی دانست؟ اگر می دانست، علم به این امر موجب می شود از عظمت عمل او کاسته شود و در نتیجه نمی توان آن را عملی شجاعانه و جسورانه به حساب آورد. و اگر بگویید این را نمی دانست، نقص در علم او قائل شدید و علم او را نسبت به قاتل خود و اموری دیگر از این قبیل نفی کردهاید. و این امر با روایات زیادی که درباره گستردگی علم امام نسبت به آینده وارد شده است منافات پیدا می کند.

البته این شبهه نه تنها در امامان اهل بیت علیهم السلام بلکه نسبت به پیامبر گرامی اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم و نیز پیامبران پیش از او به ویژه درباره مأمور شدن حضرت ابراهیم بر ذبح فرزندش اسماعیل و اقدام او به این امر با وجود علم او به عاقبت امر، و اموری دیگر از این قبیل جاری است.

جواب :

اوّلاً : هیچ اشکالی ندارد که خداوند متعال علم به برخی از حوادث را به پیامبر یا امام عطا نکند. چنانکه قرآن کریم این امر را در جریان حضرت موسی و خضر علیه السلام به صراحت بیان کرده است. و در این امر جای هیچگونه شبهه و تردید نیست.

ثانیاً : چنانکه به تفصیل بیان شد: درست است که خداوند متعال ائمّه علیه السلام را از آنچه واقع خواهد شد آگاه کرده است، ولی چنین تضمینی نداده است که همه آنها را آنگونه که تعلیم داده حتماً به وجود آورد. و خود پیامبران و امامان هم

ص: 228

از این امر آگاه بودند و می دانستند که ممکن است خدای تعالی بنا به مصالحی از آنچه نوشته و به پیامبران و امامان هم از این امر آگاه بودند و می دانستند که ممکن است خدای تعالی بنا به مصالحی از آنچه نوشته و به پیامبران و امامان تعلیم داده صرفنظر کند و یا اموری جدید بر آنها بیافزاید. پس خداوند متعال قول قطعی نداده که هرچه در کتاب نوشته و یا به اولیایش تعلیم داده، همه را بدون هیچ کم و کاستی و بدون اینکه تغییری در آن دهد، و به طور حتم تحقّق و وجود دهد. بلکه آنان را علم و آگاهی داده و ایجاد اموری را بر آنها به طور حتم و قطع مشخّص کرده و اموری دیگر را موقوف به مشیّت خود نموده و برخی دیگر را تازه در آن کتاب ثبت می کند که پیش از این در آن نبوده است. حتی در جریان شهادت حضرت سیدالشّهدا - صلوات الله علیه - استاد ما آیةالله ملکی میانجی می گفت: حضرت با اینکه قطعاً می دانست در کجا شهید خواهد شد و چه کسی او را به شهادت خواهد رساند، و می دانست که خانوادهاش چگونه به اسارت برده خواهند شد، ولی با وجود همه این امور و بعد از آنکه همه اصحاب و جوانان بنیهاشم به شهادت رسیده بودند، باز این احتمال را می داد که ممکن است برای خدای تعالی در این امر بدا (1) حاصل شود، چنانکه در مورد ذبح حضرت اسماعیل چنین شد.

5) مصحف فاطمه - سلام الله علیها

مصحف فاطمه - علیهاالسلام - هم یکی دیگر از منابع علوم امامان اهل بیت علیهم السلام است. آنها برخی امور را با استناد به این کتاب اخبار می کردند. حمّاد بن عثمان می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود :

در مصحف فاطمه - علیهاالسلام - دیدم که در سال صد و بیست و پنج مردمانی زندیق ظاهر می شوند.


1- . درباره حقیقت بدا به کتاب توحید الامامیه و ترجمه آن مراجعه شود.

ص: 229

او می گوید: عرض کردم. مصحف فاطمه چیست؟

فرمود: خداوند متعال آنگاه که پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم را قبض روح کرد، فاطمه - علیه السلام - از رحلت او به سختی دچار حزن و اندوه شد. پس خداوند متعال فرشتهای را به او ارسال می کرد و او را دلداری می داد و با او سخن می گفت تا حزن و اندوه او برطرف شود. فاطمه - علیهاالسلام - این امر را با امیرالمؤمنین علیهم السلام در میان گذاشت و حضرت به او فرمود: هرگاه آن فرشته را احساس کردی و صدایش را شنیدی مرا خبر ده. پس فاطمه - علیهاالسلام - او را خبر می کرد و او همه آنچه را که فاطمه - علیهاالسلام - می شنید می نوشت؛ تا اینکه از این سخنان مصحف فاطمه - علیهاالسلام - جمع شد.

سپس فرمود:

«أَما اِنَّهُ لَیْسَ فِیهِ شَیءٌ مِنَ الْحَلالِ وَ الْحَرامِ، وَ لکِنْ فِیهِ عِلْمٌ ما یَکُونُ.»

آگاه باش در این مصحف چیزی از حلال و حرام وجود ندارد و فقط آنچه در آینده واقع خواهد شد در آن هست. (1)

در حدیثی دیگر به فضیل می گوید :

یا فُضَیْلُ أَتَدْرِی فِی أَیَّ شَیءٍ کُنْتُ اَنْظُرُ قُبَیْلَ؟

قَالَ: قُلْتُ: لاَ.

قَالَ: کُنْتُ اَنْظُرُ فِی مُصْحَفِ فَاطِمَةَ - علیهاالسلام. لَیْسَ مِنْ مَلِکٍ یَمْلِکُ [الاَرْضَ ]اِلّا وَ هُوَ مَکْتُوبٌ فِیهِ بِاسْمِهِ وَ اِسْمِ اَبیهِ. وِ مَا وَجَدْتُ لِوُلْدِ الْحَسَنِ فِیهِ شَیْئاً. (2)

ای فضیل، آیا می دانی پیش پای تو به چه چیزی نگاه می کردم؟


1- . الکافی1/240.
2- . الکافی 1/242.

ص: 230

عرض کردم: خیر.

فرمود: به مصحف فاطمه - علیهاالسلام - نگاه می کردم. هیچ مَلِک و پادشاهی بر روی زمین پادشاهی نخواهد کرد جز اینکه در این کتاب اسمش و اسم پدرش نوشته شده است. و من در مورد فرزندان حسن علیه السلام چیزی در آن نیافتم.

پس بیشتر علوم مصحف فاطمه علیهاالسلام، بلکه همه آن، مربوط به حوادث و وقایع آیندگان می باشد. و به تصریح روایات زیادی از امامان اهل بیت علیهم السلام در این مصحف از قرآن و احکام الهی چیزی وجود ندارد. (1) و ائمه علیهم السلام بر

این مطلب تأکید فراوان کردهاند تا گمان نشود که آنان اعتقاد به تداوم و وحیالهی بعد از پیامبر دارند و مصحف فاطمه - علیهاالسلام - را کتابی آسمانی همچون کتاب قرآن می دانند. و چنانکه نقل شد مصحف فاطمه - علیهاالسلام - کتابی است که فرشتهای مطالب آن را به حضرت زهرا - سلام الله علیها - اخبار کرده و امیرالمؤمنین علیه السلام آن را با دست خویش نوشتهاند.

و همان طور که گفتیم تحدیث و نزول فرشته، نه تنها برای امامان اهل بیت علیهم السلام هیچ اشکالی ندارد، بلکه از نظر کتاب و سنّت برای مؤمنین واقعی و کامل هم امری مسلّم است و جای هیچگونه شبهه و تردید در آن نیست.

6) امام اسم اعظم را می داند

روایاتی از اهل بیت علیهم السلام نقل شده که اسم اعظم از هفتاد و سه حرف تشکیل یافته است و خداوند متعال هفتاد و دو حرف از آن را برای اهل بیت علیهم السلام آشکار کرده است و علم یک حرف از آن را از بندگانش پنهان داشته و


1- . بحارالانوار 26/37 و 39 و 41 و 48 و ج 47/271.

ص: 231

مختّص به خود نموده است. و اولیای الهی هر کدام علم برخی از آنها را از سوی خدای تعالی دارا می شوند. امام علیّ نقی علیه السلام می فرماید :

اِسْمُ الله الأعْظَمُ ثَلاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً. کانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ، فَتَکَلَّمَ بِهِ، فَانْخَرَقَتْ لَهُ الأرْضُ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَبَأ، فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِیسَ حَتَّی صَیَّرَهُ اِلَی سُلَیْمَانَ.ثُمَّ انْبَسَطِت الأرْضُ فِی أَقَلّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ. وَ عَنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانَ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً. وَ حَرْفٌ عِنْدَالله مُسْتائِرٌ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ (1)

اسم اعظم خدای تعالی هفتاد و سه حرف است.حرفی از آن نزد آصف بود و با به زبان آوردن آن، زمین برای او از محلی که او قرار داشت تا محل قوم سبا شکافته شد و او تخت بلقیس را گرفت و در کمتر از یک چشم به هم زدن آن را پیش سلیمان آورد و سپس زمین گسترده شد.و از آن اسم اعظم نزد ما هفتاد و دو حرف است. و یک حرف از آن پیش خدای تعالی در علم غیب است که خدای تعالی آن را به خود مختص کرده است.

امام صادق علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الله عَزَّوَجَّل جَعَلَ اِسْمَهُ الأعْظَمَ عَلَی ثَلاثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاًو فَأعْطَی آدَمَ مِنْها خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً. وَ أَعْطَیَ نُوحاً مِنْهَا خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً. وَ أَعْطَی مِنْهَا اِبراهیمَ علیه السلام ثَمانِیَةَ أَحْرُفٍ. وَ أَعْطَی مُوسَی مِنْها أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ. وَ أعطَی عِیسَی مِنْها حَرْفَیْنِ. وِ کانَ یُحْیِی بِهِما المَوْتَی وَ یُبْرِیءُ الأکْمَهَ وَ الأبْرَصَ وَ أَعْطَی مُحَمِّداً اِثْنَیْنَ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً. وَ احْتَجَبَ حَرْفاً لِئَلّا یُعْلَمُ ما فِی نَفْسِهِ وَ یَعْلَمَ ما فِی نَفْسِ العِبادِ. (2)

خدای عزّوجلّ اسم اعظم خویش را هفتاد و سه حرف قرار داد. از آن، بیست و پنج حرف به حضرت آدم داد. و بیست و پنج حرف هم به نوح عطا کرد. و به ابراهیم علیه السلام هشت حرف عطا فرمود. و موسی را چهار حرف داد. و


1- . الکافی1/230.
2- . بحارالانوار 11/68.

ص: 232

عیسی را دو حرف عطا فرمود. و او با آن دو حرف مرده ها را زنده می کرد و کور مادرزاد و شخص پیسدار را شفا می داد. و محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را هفتاد و دو حرف داد. و یکی را مخفی داشت تا آنچه پیش اوست دانسته نشود و آنچه را بندگان دارند، بداند.

روایت دیگر عمر بن حنظله می گوید:به امام باقر علیهم السلام عرض کردم :

خیال می کنم که مرا نزد شما منزلتی باشد.

حضرت فرمود: آری.

گفتم: حاجتی از شما دارم.

فرمود: حاجتت چیست؟

گفتم: می خواهم اسم اعظم را برایم تعلیم کنی.

فرمود: توان تحملّش را داری؟

گفتم: آری.

فرمود: داخل خانه شو. و او هم داخل خانه شد. و امام علیه السلام دست خویش بر زمین نهاد و خانه تاریک شد. رگهای گردن عمر از ترس به لرزه افتاد.

حضرت فرمود: آیا باز هم می خواهی اسم اعظم را یادت دهم؟

او گفت: نه.

حضرت دست خویش را از زمین برداشت و خانه به حالت سابق برگشت. (1)

امام صادق علیه السلام می فرماید :


1- . بحارالانوار 27/27.

ص: 233

نزد سلیمان اسم اکبر خدا بود که اگر چیزی را با آن از خدا می خواست، عطا می کرد؛ و اگر خدا را با آن می خواند، اجابت می نمود. و اگر سلیمان امروز

زنده بود، به ما محتاج بود. (1)

از این روایات استفاده می شود که: اسم اعظم خدای تعالی علمی بس مهم است که داشتن آن انسان را به مرتبهای می رساند که بسیاری از کارهای دشوار و سخت را که در حالت عادی و طبیعی محال است، به راحتی می تواند انجام دهد. و این علم را خدای تعالی از بندگانش مخفی داشته و فقط مراتبی از آن را به تعدادی از اولیایش عطا فرموده است. و گاهی اوقات افرادی را از باب ابتلا و امتحان از آن بهرهمند ساخته که از جمله این افراد به بلعم بن باعورا می شود اشاره کرد که از معصوم نقل شده که او اسم اعظم را می دانسته است. (2)

البته روشن است که امثال او را خداوند متعال با مقداری اندک از آن علم مورد آزمایش قرار می دهد تا عبرت دیگران شود.

و روایاتی هم وارد شده که خدای تعالی آیاتی از قرآن کریم را شامل اسم اعظم کرده است. (3) به نظر می رسد منظور از این روایات هم این باشد که در این آیات قرآن هم

آثاری وجود دارد که خداوند متعال همه آثار را در اسم اعظم خویش قرار داده است. یعنی خدای تعالی از آن علم ویژه در این آیات قرار داده که اگر کسی به آن امر آگاهی داشته باشد، با خواندن این آیات آثار مهمی از آنها نمایان خواهد شد.

7) امام، حامل علوم قرآن

پیشتر در بحث ویژگی حجّت بودن امام از منصور بن حازم نقل کردیم که او در مناظره استدلال می کرد که: قرآن به تنهایی نمی تواند بعد از رسول خدا صلی الله و


1- . بحارالانوار27/27.
2- . بحارالانوار 13/377.
3- . بحارالانوار 93/223 -232.

ص: 234

علیه و آله و سلم حجّت خدای تعالی بر مردم باشد و قرآن باید قیّم و مفسّر و مبیّن داشته باشد. و او بعد از رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم کسی جز علیّ بن ابیطالب علیه السلام نیست. چون او بود که به همه قرآن اطلاع داشت و بقیه هر جا مشکلی برایشان رو می آورد اگر تعصّبات و عناد را کنار می گذاشتند به او رجوع می کردند.

در اینجا قصد داریم به برخی از احادیث امامان اهل بیت علیهم السلام که درباره علم قرآن وارد شده است اشاره نماییم. قرآن درباره خودش می گوید :

«لَوْ أَنْزَلْنا هَذا القُرآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ (1) ».

اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم، به یقین آن کوه را از خشیت و خوف خدا متلاشی و خاضع می دیدی.

مهمترین ویژگی قرآن این است که انسان را به خدا و آفریندهاش، به کسی که روزی از اوست، علم و قدرت و حیات و زندگی و همه خوبیها از اوست، هدایت می کند. کیست که متوجّه خدایش شود ولی در مقابل او استکبار ورزیده و سر فرود نیاورد؟! کیست که عظمت و بزرگی خدا را یاد کند و در دلش خوف و خشیت ایجاد نشود؟!... ولی این انسان گاهی عناد ورزیده و با قدرت و توانی که خدای مهربان و حکیم به او عطا فرموده، در مقابل خدای کریم و عطوف می ایستد و با او مخالفت می کند و به جای اینکه قدردان نعمتهای الهی باشد با او دشمنی می نماید و همه خوبیها و نیکیهای خدای تعالی را فراموش کرده، در خواب غفلت فرو می رود. خدای تعالی همین انسان را خطاب کرده و به او تذّکر می دهد که: ای انسان، غفلت تا کی؟ آیا وقت آن نرسیده است که تو هم مثل این کوه ها و دیگر مخلوقات الهی در

پیشگاه خدایت سر تعظیم فرود آورده و پیشانی به خاک نهاده، عظمت و بزرگی او را ارج نهی؟! آیا وقت آن نرسیده که این همه محبّتها و مهربانیهای او را با انداختن خود به دامان او پاسخ مثبت داده و نشان دهی که بندهای سربراه شدهای؟! آیا وقت


1- . حشر(59)/21.

ص: 235

آن نرسیده که چون دیگر بندگان الهی بدانی که هر کجا بروی و هر قدر قدرت و مکنت و دانش داشته باشی از مملکت او نتوانی برون روی؟! پس بیا بیشتر از اینها خودت را از او دور نکن و با چنگ زدن به قرآن و اهل بیت پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم خود را به او نزدیک کن.

پس هدف اساسی نزول قرآن این است که رابطه میان خالق و مخلوق و بنده و مولا را ثابت و استوار کند و بندهای را که از مولایش بریده به سوی او برگرداند. خدای تعالی با انزال قرآن می خواهد این انسان با استفاده صحیح از آن و عمل به قوانین و احکام الهی، هر لحظه رابطه خود را با خالق خویش محکمتر کند و توجّهش را به او بیشتر نماید. این ویژگی و خصوصیّت در سرتاسر قرآن مشهود است. خدای تعالی می فرماید :

«الله نَزَّل أَحْسَنَ الحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً تَقْشَعِرُّ جُلُودُ الذّینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم (1) ».

خداوند نیکوترین سخن نو را فرو فرستاد. کتابی که آیاتش همانند یکدیگرند که از شنیدن آن پوست آنان که از پروردگارشان می ترسند به لرزه می افتد

«اِنَّما الْمُؤمِنُونَ الذّینَ اِذا ذُکِرَ الله وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ اِیماناً وَ عَلَی رَبَّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (2) ».

مؤمنان تنها کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود دلهایشان ترسان می شود و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده می شود بر ایمانشان افزوده می شود و تنها به پرورگارشان توکّل می کنند.

«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ الله وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقَّ». (3)

آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده، خاشع گردد؟

یکی دیگر از ویژگیهای قرآن این است که در آن شفای همه دردهاست اعم از دردهای جسمی و روحی. در قرآن می خوانیم:


1- . زمر(39)/23.
2- . انفال(8)/2.
3- . حدید (57)/16.

ص: 236

یَا أَیُهَّا النّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبَّکُمْ وَ شِفاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ». (1)

ای مردم، از سوی پروردگارتان اندرزی برای شما آمده است و درمانی برای آنچه در سینه هاست، و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان.

«وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ ما هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ». (2)

و از قرآن آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان، نازل می کنیم.

قرآن چنانکه خودش می فرماید نسخه درهاست. خدای تعالی، قرآن را داروی دردها قرار داده است. طبیب بیهمتا نسخهای بینظیر نوشته، ولی چگونه به آن طبیب باید راه یافت؟ و از کجای قرآن باید نسخه دردهای خود را پیدا کنیم؟ طبیب یگانه همیشه حیّ و حاضر است و هر مریضی از هر صنفی و قماشی که باشد در هر لحظه شب و روز در او را به صدا درآورد، به او پاسخ می گوید. پس لازم است برای پیدا کردن رموز نسخه او به کسانی که آشنایی به آن رموز دارند رجوع کنیم. و آنان جز اهل بیت علیهم السلام نیستند.

یکی دیگر از ویژگیهای دانش قرآن این است که هر کس با قرآن باشد و قرآن را محور و اساس کارهای خویش قرار دهد، قرآن به او دانش خود را ارزانی می کند و با دانش قرآن خیلی از کارهای سخت و دشوار را به آسانی می توان انجام داد. زیرا خدای تعالی می فرماید :

«وَ لَوْ أَنَّ قُرآناً سُیَّرتْ بِهِ الجِبالُ أَوْ قُطَّعَتْ بِهِ الاَرْضُ أَوْ کُلَّمَ بِهِ المَوْتَی بَلْ لله الأمْرُ جَمِیعاً». (3)

اگر به وسیله قرآن، کوه ها به حرکت درآیند یا زمین با آن پیموده شود، یا به وسیله آن با مردگان سخن گفته شود [باز هم ایمان نخواهند آورد]. ولی همه کارها در اختیار خداست.

با قرآن می توان کوه ها را به حرکت درآورد و مردگان را زنده کرد و بیماران را شفا


1- . یونس (10)/57.
2- . اسراء (17)/82.
3- . رعد(13)/31.

ص: 237

داد و هزاران کار دشوار و سخت که خارج از عادت و توان بشر است انجام داد. زیرا که در همین قران بیان همه چیز است.

خدای تعالی می فرماید :

«وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ القُرْآنَ تِبْیاناً لَکُلَّ شَیٍْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ وَ بُشْری لِلْمُسْلَمینَ». (1)

و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز و هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است.

پس دانش قرآن خیلی بزرگتر و بلندتر از آن است که ما بتوانیم با این مدارک ضعیف بشری به آن دست یابیم. و معلوم است راهی برای رسیدن به آن جز کسی که بر او نازل شده است وجود ندارد. پس او یفیناً و قطعاً نخستین کسی است که خدای تعالی این دانش را به او عطا فرموده است. و ما وقتی به سراغ او می رویم می بینیم او خودش فرموده است :

أَنا مَدِینَةُ العِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا.

من شهر علمم و علی در آن است.

اَنَا دَارُ الْحِکْمَةِ وَ عَلِیٌّ بابُهَا. (2)

من خانه حکمتم و علی در آن است.

و نیز درباره علی علیه السلام فرموده است :

عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ الْقُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ؛ لَنْ یَفْتَرِقاً حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ. (3)

علی با قرآن و قرآن با علی است. آن دو از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.

و در حدیث متواتر ثقلین - که در آینده درباره آن بحث خواهیم کرد - اهل بیت


1- . نحل(16)/89.
2- . این دو حدیث را فیروزآبادی در فضائل الخمسة 2/248-252، از صحیح تزمذی و مستدرکالصحیحین و کنزالعمال و کتب دیگر نقل کرده است. و نیز رجوع شود به معالم المدرستین1/318.
3- . این حدیث هم در فضائل الخمسة 2/112 از مستدرک الصحیحین و کتب دیگر اهل سنّت نقل شدهاست.

ص: 238

خویش را قرین و همراه قرآن قرار داده و به مردم امر کرده تا به آن دو به صورت توأمان چنگ زنند.

پس وقتی علوم قرآن در سینه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، راه رسیدن به آن علوم هم به گفته خود پیامبر جز اهل بیت او نیست. بنابراین دوری از اهل بیت علیهم السلام و کنار گذاشتن آنها، در حقیقت دوری از دانش قرآن و کنار گذاشتن آن است و در نتیجه دوری از هدایت و نور و شفای دردها و علوم صاف و زلال است.

پس تنها راه رسیدن به دانشهای قرآنی مراجعه به اهل بیت علیهم السلام است. ولی افسوس که معاندان با جهل و نادانی و عناد هر قدر توانستند این راه دانش را بستند و امّت پیامبر خاتم را از این نور پرفروغ بیبهره ساختند و تنها گروهی که توانست با هزاران گرفتاری و گذشتن از جان و مال اندکی از این دریای بیکران بهره برد و قطره هایی از آن را برای نسلهای آینده خود باقی گذارد، شیعه امّامیه می باشد. گرچه در آثار باقی مانده از قدمای اهل سنّت هم موارد فراوانی از دانش قرآن از پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم نقل شده که حجّت با وجود آنها بر همه علما و دانشمندان اسلام تمام گشته است، ولی آنچه نباید می شد کردند و باب علم و دانش الهی را سدّ کردند و از نقل حدیث منع نمودند و به جای اینکه صاحبان دانش الهی و وارثان علوم و اسرار نبوی را روی چشمهای خود حفظ کنند و اوامر و دستورات آنان را به جان و دل پذیرا شوند، با آنها به جنگ و ستیز برخاستند و هر قدر که توانستند از آنان به قتل رساندند و دست مردم را از رسیدن به آنان کوتاه کردند و از رفت و آمد مردم با آنها ممانعت نمودند و دوستان و خویشان آنها را مورد آزار و اذیّت قرار دادند. و تنها زمان اندکی که حکومت از آل مروان به بنیعباس منتقل می شد، روزنهای باز شد و علوم و دانش فراوانی از امام باقر و امام صادق علیه السلام منتشر گردید و شاگردان این دو بزرگوار توانستند اندکی از علوم الهی را که از زبان آن دو بزرگوار بیرون می آمد ثبت کنند.

امامان اهل بیت علیهم السلام در روایات زیادی با قاطعیّت تمام تصریح کردهاند

ص: 239

که همه علوم قرآن را کسی جز اهل بیت علیهم السلام نمی داند. امام باقر علیه السلام می فرماید :

مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمیِعُ الْقُرآنِ کُلُّهُ ظاهِرُهُ وَ باطِنُهُ غَیْرُ الاَوْصِیاءُ. (1)

هیچ کسی غیر از اوصیا نمی تواند ادّعا کند که همه علوم قرآن را اعمّ از ظاهر وباطن می داند.

و امام صادق علیه السلام می فرماید :

وَالله اِنّی لاََعْلَمُ کِتابَ الله مِنْ أَوَّلِهِ اِلَی آخَرِهِ کَأَنَّهُ فِی کَفِّی. فِیهِ خَبَرُ السِّماءَ وَ خَبَرُالأرْضِ وَ خَبَرُ ما کانَ وَ خَبَرُ ما هُوَ کائِنٌ. قالَ الله عَزَّوَجَلَّ: فِیهَ تِبْیانُ کُلَّ شَیءٍ. (2)

سوگند به خدا، همانا من همه کتاب خدا را از اوّل تا آخرش می دانم چنانکه گویا که در دست من است. در قرآن خبر آسمان و زمین و گذشته و آینده وجود دارد. خدای عزّوجلّ می فرماید: در قرآن بیان هر چیزی هست.

راوی می گوید به امام موسی بن جعفر علیهماالسلام عرض کردم :

فدایت شوم؛ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارث همه پیامبران بود؟

فرمود: آری.

عرض کردم: از آدم تا خودش؟

فرمود: خداوند هیچ پیامبری مبعوث نکرد مگر اینکه محمّد صلی الله علیه و آله و سلم عالمتر از او بود.

گفتم: همانا عیسی بن مریم مردگان را به اذن الهی زنده می کرد.

فرمود: راست گفتی. و سلیمان بن داود هم زبان پرندگان را می فهمید. و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم این مقامات را دارا بود.


1- . الکافی1/288.
2- . الکافی 1/299.

ص: 240

سلیمانبن داود وقتی هدهد را گم کرد و در امر آن شک کرد گفت:

مَالِیَ لاَ أَرَی الهُدْهُدْ أَمْ کانَ مِنَ الغائِبینَ»

یعنی: چرا هدهد را نمی بینم یا بلکه او از غایبان است.

سپس بر او خشم کرد و گفت:

لأُعَذَّبَتَّهُ عَذاباً شَدیداً أَوْ لأَذْبَحَنَّهُ أَوْلَیَأْتِیَنَّی بِسُلْطانٍ مُبینٍ (1) ».

یعنی قطعاً او را کیفر شدید خواهم کرد یا او را ذبح می کنم مگر اینکه دلیل روشنی برای من بیاورد. خشم او بدین جهت بود که هدهد او را به آب راهنمایی می کرد.

پس خداوند این پرنده را چیزی داده بود که آن را به سلیمان نداده بود در حالی که مورچه و انس و جن و شیاطین و گردنکشان همه از او فرمان می برند و او با وجود این آب را زیر هوا عالم نبود و این پرنده آن را می شناخت.

وَ اِنَّ الله یَقُولُ فِی کِتَابِهِ: «وَ لَوْ أَنَّ قُرآناً سُیَّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الأرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَی (2) ». وَ قَدْ وَرَثْنا نَحْنُ هَذا القُرآنُ الذِّی فِیهِ مَا تُسَیَّرُ بِهِ الجِبالُ، وَ

تُقَطَّعُ بِهِ البُلْدانُ، وَ تُحْیَی بِهِ المَوْتَی. وَ نَحْنُ نَعْرِفُ الماءَ تَحْتَ الهَواءِ...اِنَّ الله یَقُولُ: «وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الأَرْضِ اِلّا فِی کِتابٍ مُبینٍ (3) ». ثمّ قال: «ثُمَّ

أَوْرَثْنا الکِتابَ الذَّینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادنا (4) » فَنَحْنُ الذَّینَ اصْطَفانَا الله عَزَّوَجَلَّ وَ

أَوْرَثْنا هَذا الذّی فِیهِ تِبْیَانُ کُلَّ شَیءٍ. (5)

همانا خدای تعالی در کتابش می فرماید: اگر به وسیله قرآن کوه ها به حرکت درآیند یا زمین با آن پیموده شود یا به وسیله آن با مردگان سخن گفته شود [باز هم ایمان نخواهند آورد.] و ما این قرآنی که با آن کوه ها به حرکت درمی آید و شهرها با آن پیمودهمی شود و مردگان با آن زنده می شوند. به ارث بردهایم. و ما


1- . نمل(27)/20 و 21.
2- . رعد(13)/31.
3- . نمل (27)/77.
4- . فاطر(35)/32.
5- . الکافی 1/266.

ص: 241

آبِ زیر هوا را می شناسیم... خداوند متعال می فرماید: هیچ غایبی در آسمان و زمین نیست مگر اینکه در کتاب مبین موجود است. و سپس می فرماید: سپس این کتاب را به گروهی از بندگان برگزیده خود به ارث دادیم. آن گروه ما هستیم. ما را خداوند متعال برگزیده و این کتابی که بیان همه چیز در آن است به ما ارث داده است.

و امام باقر علیه السلام می فرماید :

خداوند متعال همه آنچه را که امّت تا روز قیامت به آن نیاز دارد در کتابش نازل کرده و به رسولش بیان نموده است. و برای هر چیزی حدّی قرار داده، و برای آن راهنمایی تعیین کرده که [مردم را] به آن دلالت کند. (1)

8) امام، وارث علوم پیامبران و اوصیا

یکی دیگر از جهات و منابع علم امام علیه السلام علمی است که به وراثت از پیامبران و اوصیای پیشین به او می رسد. در روایات امامان اهل بیت علیهم السلام آمده است که آنان وارث همه صحف و کتب و آیاتی هستند که خداوند متعال به پیامبران عطا فرموده است. و با توجه به آنچه درباره رابطه علم و قدرت گفتیم، معلوم می شود که آیاتی که خداوند متعال به پیامبران عطا فرموده بود، مانند تابوت بنیاسرائیل و تبدیل عصا به مار بزرگ و سنگی که از آن دوازده چشمه جاری می شد، زنده کردن مردگان، شفای کور مادرزاد و امثال و نظایر این امور، همه به علم بر می گردد. و آنان با داشتن علمی از کتاب یا حروفی از اسم اعظم چنین کارهای خارقالعادهای را انجام می دادند.

در روایات زیادی از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل شده که خداوند متعال را دو نوع علم است: علمی عام که به پیامبران و رسولان و فرشتگان آن را تعلیم فرموده و علمی خاصّ که تنها خودش از آن اطلّاع دارد. و علم عام را که پیامبران و


1- . بحارالانوار 92/84.

ص: 242

رسولان و فرشتگان می دانند، ما اهل بیت هم آنها را می دانیم. (1)

امام صادق علیه السلام فرمود :

همانا سلیمان از داود به ارث برد و محمد از سلیمان و ما از محمد. و نزد ماست علم تورات و انجیل و زبور و بیان آنچه در الواح بود. (2)

و در اخبار زیادی نقل شده است که سلاح رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یکی از علائم امامت در امّت پیامبر خاتم است چنانکه تابوت در بنیاسرائیل علامت خلافت و ملک و سلطنت بود. امام باقر علیه السلام می فرماید :

اِنِّ السَّلاحَ فِینَا کَمَثَلِ التّابُوتِ فِی بَنی اسرائِیلَ کانَ حَیْثُ ما دارَ التّابُوتُ فَثَمَّ المُلْکُ وَ حَیْثُما دارَ السَّلاحُ فَثَمَّ العِلْمُ. (3)

همانا سلاح رسول خدا در میان ما مانند تابوت در بنیاسرائیل است. تابوت به هر که می رسید، ملک و پادشاهی هم از آن او می شد. و سلاح هم به دست هر کسی برسد، علم هم پیش او خواهد بود.

و امام صادق علیه السلام فرمود :

الواحُ مُوسَی عِنْدَنا وَ عَصَا مُوسَی عِنْدَنا. وَ نَحْنُ وَرِثْنَا النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلّم. (4)

الواح موسی نزد ماست. و عصای موسی نزد ماست. و ما وارث پیامبریم.

9) صحیفهای که امامان از پیامبر در بیان احکام دارند

یکی دیگر از جهات مهم درباره علم امام و معرفت او نسبت به احکام و قوانین الهی است. پیشتر بیان کردیم که امام با وجود اینکه مقام وجوب طاعت را داراست، ولی هیچگاه او از پیش خود حلالی را حرام نمی کند و حرامی را حلال نمی نماید و او فقط احکام الهی را بیان کرده و به مردم ابلاغ می کند. امام صادق علیه السلام می فرماید :


1- الکافی 1/255 و 256 و بحارالانوار 26/159-165.
2- الکافی1/255.
3- . بحارالانوار 26/206 و 210.
4- . بحارالانوار 26/218.

ص: 243

اِنَّ لِلَّذینَ حَدّآ کَحُدُودِ بَیْتِی هَذا وَ أَوْمَأَ بَیَدِهِ اِلَی جِدارٍ فِیهِ. (1)

همانا دین خدا را حدّی است مانند حدود این خانه من. و با دست خود اشاره نمود به دیواری در آن.

در اینجا سخن در یکی از منابع این علم است که در روایات امامان اهل بیت علیهم السلام تبیین شده است. و نیز می فرماید :

اِنَّ عِنْدَنا لَصَحیفَةً طُولُها سَبْعُونَ زِراعاً اِملاء رَسُولِالله صلی الله علیه و آله و سلم و خَطُ عَلِیٍّ علیه السلام بِیَدِهِ. مَا مِنْ حَلالٍ وَ لا حَرامٍ اِلّا وَ هُوَ فِیها حَتّی أَرْشُ الْخَدْشِ. (2)

نزد ما صحیفهای است که طولش هفتاد ذراع است. آن را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم املا کرده و علی علیه السلام با دست خویش نوشته است. هیچ حلال و حرامی نیست جز اینکه در آن ثبت شده است حتّی دیه خراش.

امام باقر علیه السلام با اشاره به خانهای بزرگ به حُمْران فرمود :

یا حُمْرانُ، اِنَّ فِی هذا البَیْتِ صَحِیفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِراعاً بِخَطِّ عَلِیِّ علیه السلام وَ اِمْلاءِ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم. لَوْوَلَّیْنا النّاسَ، لَحَکَمْنا بِمَا أَنْزَلَاللّهُ فلَمْ نَعْدُ مَا فِی هذهِ الصَّحِیفَةِ (3) .

ای حمران، در این خانه صحیفهای است به خطّ علی علیه السلام و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که طول آن هفتاد ذراع است. اگر ما حکمران مردم شویم، به آنچه خدای تعالی نازل فرموده حکم می کنیم و از این صحیفه پافراتر نمی گذاریم.

روایات در این باره فراوان است و در برخی از آنها این صحیفه «جامعه» نامیده شده

است (4) . امامان اهل بیت علیهم السلام با بیان این روایات خواستهاند به مردم

بفهمانند که: آنان با وجود این صحیفه دیگر نیازی به اعمال رأی و استفاده از قیاس


1- . بحارالانوار 2/170.
2- . بحارالانوار 26/42.
3- . بحارالانوار 26/42 و 43.
4- . بحارالانوار 26/42 و 43 و 44و...

ص: 244

در احکام الهی ندارند و احکام الهی بعد از پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم قابل تغییر نیست. و هرچه بر پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم نازل شده، او هم برای علی علیه السلام آن را بیان کرده و بعد از علی علیه السلام هم امامان یکی پس از دیگری وارث و حامل این صحیفه و دیگر کتب و علوم ارزشمند الهی شدهاند.

10) اصول و کلیّات علم نزد ائمّه است

یکی دیگر از منابع علوم اهل بیت علیهم السلام اصول و کلّیاتی است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم در اختیار آنان گذاشته است که با مراجعه به آن مصادیق و جزئیات را علم پیدا می کنند.

صدوق - علیهالرّحمه - در کتاب شریف خصال این روایات را در باب «مابعدالاْلف» جمع کرده است.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که در آن بیماری که در پی آن رحلت فرمود گفت: دوستم را صدا کنید پیش من بیاید. عایشه به سراغ پدرش فرستاد. وقتی او رسید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روی خود را پوشاند و فرمود: دوستم را صدا کنید پیش من بیاید. ابوبکر بازگشت و حفصه کسی را به دنبال پدرش فرستاد. پدر او هم که رسید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رخ برکشید و فرمود: دوستم را بخوانید پیش من بیاید. عمر هم بازگشت. و فاطمه علیهاالسلام به سوی علی علیه السلام فرستاد و او وقتی وارد شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بلند شد و عبای خویش را بر سر علی علیه السلام کشید. علی علیه السلام فرمود :

فَحَدَّثِنی بِأَلْفِ حَدِیثٍ یَفْتَحُ کُلِّ حَدِیثٍ أَلَفِ حَدِیثٍ حَتَّی عَرَقْتُ وَ عَرَقَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم.

یعنی: هزار حدیث برایم نقل کرد که از هر حدیثی هزار حدیث دیگر به دست

ص: 245

می آید. و این امر آن قدر ادامه یافت که من و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرق کردیم (1)

در روایت دیگر علی علیه السلام فرمود :

اِنَّ رَسُولَ الله صلی الله و علیه و آله و سلم عَلَّمَنِی أَلْفَ بابٍ مِنَ الحَلالِ وَ الحَرامِ وَ مِمّاکانَ اِلَی یَوْمَ القِیامَةِ، کُلُّ بابٍ مِنْهَا یُفْتَحُ أَلَفُ بابٍ. (2)

همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هزار باب از حلال و حرام و آنچه تا قیامت تحقّق پیدا خواهد کرد برایم آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود.

و در روایاتی دیگر به جای هزار باب علم، هزار حرف و در بعضی هزار کلمه تعبیر شده است (3) .

و در روایتی امام صادق علیه السلام در این باره توضیحی داده است. موسی بن بکر از امام صادق علیه السلام سؤال می کند: مردی که یک روز یا دو روز یا سه روز یا چهار روز یا بیشتر در حال اغما و بیهوشی می ماند، چقدر از نمازهایش را باید قضا کند؟ حضرت در جواب می فرماید :

ألاَ أُخْبِرُکَ بِمَا یَجْمَعُ لَکَ هَذا وَ أشْباهَهُ کُلُّ مَا غَلَبَ الله عَزَّوَجَلَّ عَلَیْهِ مِنْ أَمْرٍ وَ اللّهُ أَعْذَرُ لِعَبْدِهِ. وَ زادَ فِیهِ غَیْرُهُ: اِنَّ أَبَا عَبْدِالله علیه السلام قَال: وَ هذا مِنَ الأَبوابِ التَّی یَفْتَحُ کُلُّ بابٍ مِنْها أَلْفَ بابٍ. (4)

بدان، چیزی به تو یاد می دهم که با آن بتوانی این مسأله و نظایر آن را حلّ کنی. هر امری که از سوی خدا بر بندهاش مستولی شود، بنده در آن معذور است. در نقل دیگری برای این روایت دنبالهای هم آمده است که امام فرمود : این از ابوابی است که از هر بابش هزار باب گشوده می شود.


1- . الخصال/642.
2- . الخصال/643.
3- . الخصال/648-650.
4- . الخصال/644.

ص: 246

11) علم صحیح نزد ائمّه است

پیشتر گفتیم که تنها امامان اهل بیت علیهم السلام وارث علوم پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و علوم پیامبران و اوصیای پیشین، هستند. و نیز گفتیم که تنها آنها هستند که علوم قرآن و احکام و قوانین دین اسلام را به طور کلّی از پیامبر آموختهاند. بنابراین برای به دست آوردن علم صحیح که هیچگونه شبهه و تردیدی در آن نباشد، باید سراغ آنها را گرفت. زیرا فقط آنها هستند که دین خالص را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دریافت کردهاند و با وجود جهات گوناگون علومشان هیچ نیازی به اعمال نظر و استفاده از قیاس ندارند. دینی که آمده است مردم را هدایت کند و احکام و قوانین خدا را برساند، بیان این دین فقط در اختیار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و بعد از او هم فقط امامان اهل بیت علیهم السلام این مقام را دارا شدهاند. و به همین جهت است که فرمودهاند :

اِنْ أَرَدْتَ العِلْمَ الصَّحِیحَ، فَعِنْدَنا أَهْلَ الْبَیْتِ (1)

اگر طالب علم صحیح هستی، نزد ما اهل بیت است.

و نیز فرمودهاند :

فَوَالله لاَیُوجَدُ العِلْمُ اِلّا مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ نَزَلَ عَلَیْهِمْ جَبْرَئِیلُ (2) .

سوگند به خدا، علم صحیح یافت نگردد مگر از اهل بیتی که بر آنها فرشته وحی نازل شده است.

پس راه رسیدن به علم دین اختصاص به امامان اهل بیت علیهم السلام دارد. بنابراین هر کلمهای که از غیر آنها درباره دین صادر شود باطل خواهدو هیچگونه نورانیت و هدایتی در آن نخواهد بود و عمل بر آن هم ثوابی به دنبال نخواهد داشت.

کُلُّ مَا لَمْ یَخْرُجْ مِنْ هَذا البَیْتِ، فَهُوَ باطِلُ (3) .

هر چیزی که منشأ آن این خانه نباشد، باطل است.


1- . وسائل الشیعه 27/72.
2- . بحارالانوار 2/91.
3- . وسائل الشیعه27/75.

ص: 247

خداوند متعال هم می فرماید :

«وَاتُوا البُیُوتَ مِنْ أَبْوابِهَا» (1)

خانه ها را از درهایشان وارد شوید.

امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر آیه شریفه می فرماید :

أَلْبُیُوتُ هِیَ بُیُوتُ العِلْمِ الذَّی اسْتَوْدَعَتْهُ الأنبیاءُ، وَ أَبْوابُهَا أَوْصیائُهُمْ. وَ کُلُّ عَمَلٍ مِنْ أَعْمالِ الخَیْرِ یَجْرِی عَلی غَیْرِ أَیْدِی أَهْلِ الاصْطِفَاءِ وَ عُهُودِهِمْ وَ حُدُودِهِمْ وَ شَرائِعِهِمْ وَ سُنَنِهِمْ وَ مَعالِمِ دِینِهِمْ، مَرْدُودٌ غَیْرُ مَقْبُولٍ (2) .

منظور از خانه ها، خانه های علم است که پیامبران علم را در آنها به ودیعه گذاشتهاند. و منظور از درهای خانه ها، اوصیای پیامبرانند. و هر عمل خیری که از غیر برگزیدگان و یا بدون مطابقت با پیمانها و حدود و شرایع و روشها و معالم دین آنها صادر می شود، مردود و غیرمقبول است.

و در جای دیگر می فرماید :

نَحْنُ الْبُیُوتُ الّتی أَمَرَ الله بِهَا أَنْ یُؤتی مِنْ أَبْوابِهَا. نَحْنُ بابُ الله وَ بُیُوتُهُ التِّی یُؤْتی مِنْهُ... (3) .

ما هستیم خانه هایی که خداوند دستور داده که به آنها باید از درهایشان وارد شد. ما باب خدا و خانه های اوییم که به آنها باید از باب وارد شد...

پس وقتی خدای تعالی خواسته است علم و دینش را از طریق پیامبران و اوصیا به مردم برساند، چارهای نیست جز اینکه همه در اخذ دین و حلّ مشکلات دینی به آنان رجوع کنند و هرچه آنها درباره دین فرمودند بپذیرند و از خود نه چیزی به آن بیافزایند و نه از آن چیزی کم کنند.

درباره تفسیر آیه شریفه نکتهای است و آن اینکه: معنای ظاهر آیه این است که خدای تعالی بندگانش را امر می کند به اینکه به خانه ها از درهایشان وارد شوند. چگونه می شود این معنا مراد و مقصود خدای سبحان باشد در صورتی که کسی در


1- . بقره(2)/189.
2- . الاحتجاج 1/528.
3- . الاحتجاج 1/540.

ص: 248

این امر شک نمی کند که راه ورود به خانه درِ آن است. پس معلوم می شود که امیرالمؤمنین علیه السلام که علوم قرآن را از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دریافت کرده است به همین جهت می فرماید که منظور از خانه ها، خانه های علم و منظور از درها، ما هستیم. او می خواهد بگوید: خدا شما را به چیزی امر نکرده که همه شما خواسته یا ناخواسته به آن عمل می کنید، بلکه امر کرده است که علم دین را باید از پیامبران و اوصیا اخذ کنید.

به نظر می آید در این تعبیر نکتهای هم نهفته باشد و آن اینکه: خانه را اگرچه از در واردشدن راه معقول آن است، ولی از طرق دیگری هم می توان به آن وارد شد. پس در مواردی ممکن است انسان به برخی مسائل دینی از طرقی غیر از اوصیاء علم پیدا کند ولی چنین دانشی چون از طریق نامعقول (1) و بدون رضای الهی حاصل

شده، هر عملی بر طبق آن مردود و غیرمقبول خواهد بود، و اگر در امور اعتقادی باشد، بر اعتقاد آن فایدهای مترتّب نخواهد شد. در این باره در بحث اینکه امام باب الله و راهنمای الهی است باز هم سخن خواهیم گفت.

12) علم امام در طفولیت

از نظر عقلی هیچ مانعی ندارد که خدای تعالی بچّهای را که تازه به دنیا آمده است علم و دانشی عطا کند که انسان هر قدر در کسب و دانش تلاش و کوشش کند نتواند به پای او برسد. و این امر بنابر آنچه قرآن کریم برای ما، از داستان حضرت عیسی علیه السلام نقل می کند، در خارج هم تحقّق پیدا کرده است که پیشتر در این باره سخن گفتیم. و حالا سخن در این است که خدای تعالی درباره امامان اهل بیت


1- . نامعقول بودن این طریق به خاطر آن است که هر طریقی غیر از طریقی که خدای تعالی به آن راضی وخشنود است، به طور معمول انسان را به مقصد نمی رساند و اگر طریقی به طور اتفاقی و با زحمات زیادانسان را به مقصد رساند، این موجب نمی شود که پیمودن چنین راهی با وجود راه آسان و قطعی عقلاًدرست باشد. البته باید توجه داشت آنچه از غیر طریق به دست می آید به یقین مقصود خدای تعالی نیستاگرچه سالک آن طریق خیال می کند به آن رسیده است.

ص: 249

علیه السلام نیز چنین کرده و آنان را از آغاز کودکی علومی عطا فرموده است. امام صادق علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الاِمامَ یَسْمَعُ الصَّوتَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ. فَاذا بَلَغَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ، کَتَبَ عَلَی عَضُدِهِ الأَیْمَنِ: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبَّکَ صِدْقاً وَ عَدلاً لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» (1) . فَاذا وَضعَتْهُ،

سَطَعَ لَهُ نُورٌ ما بَیْنَ السَّماءَ وَ الأَرْضِ. فاذا دَرَجَ، رُفِعَ لَهُ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ یَری بِهِ مَا بَیْنَ المَشْرِقِ وَ المَغْرِبِ (2) .

امام صدا را در رحم مادر می شنود. وقتی چهار ماهه شد، در بازوی راستش نوشته می شود: «و کلمه پروردگارت با راستی و عدل تمام شد. هیچکس نمی تواند کلمات او را دگرگون سازد.» و آنگاه که مادرش او را به دنیا آورد، نوری میان آسمان و زمین برای او تابش می کند. و آنگاه که به حرکت و جنبش درآمد، ستونی از نور برای او بلند می شود که با آن میان مشرق و مغرب را می بیند.

روایات دیگری هم به همین مضمون نقل شده است (3) . و نیز در تاریخ ولادت

امامان اهل بیت علیهم السلام روایاتی وارد شده است که حاکی از داشتن علمالهی امام در حال طفولیت می باشد. و اضافه بر اینها عصمت امام علیه السلام چنانکه خواهد آمد از نظر شیعه اختصاص به زمان امامت او ندارد و امام علیه السلام در کودکی هم معصوم است. طبق سنّت الهی عصمت همواره با علم تحقق پیدا می کند. درباره علم امام علیه السلام جهات دیگری نیز قابل بحث است که از طرح آنها به جهت مفصّل شدن بحث علم صرف نظر می کنیم.

شبه های در علم امام به سبب شهادت خویش

می گویند : شما معتقدید که امام علیه السلام عالم به سبب و زمان و مکان شهادت خویش است. پس امام با علم به مسموم بودن آب یا انگور، آن را به اختیار


1- . انعام(6)/115.
2- . بحارالانوار 26/132.
3- . بحارالانوار 26/132-136.

ص: 250

تناول می کند. و نیز با علم به اینکه امشب در هنگام اقامه نماز صبح شخصی به او حمله کرده و او را به شهادت می رساند. باز با پای خود به مسجد می رود، در صورتی که می توانست در آن شب نماز را در خانه اقامه کند یا عدّهای را نگهبان و محافظ قرار دهد. پس او که با علم و آگاهی و اختیار سم را تناول کرده، آیا این مصداق خودکشی نیست؟! و او که با پای خود و با علم به کمین دشمن بدون محافظ به سوی مسجد می رود، آیا خودش شریک در قتل خود نیست؟!

جواب : می دانیم پیامبران و اوصیا از مقام و منزلت بزرگی نزد خدای تعالی برخوردار بودند و خداوند متعال به آنها علم و قدرت و کمالات ویژه و فوقالعاده به آنهاداده بود، ولی آنان با وجود این علم و قدرت فوقالعاده در میان خلق مانند سایر افراد بشر می زیستند؛ به طوری که حتی خیلی از آنهایی که به پیامبران ایمان می آوردند، از این کمالات آنها اطلّاع چندانی نداشتند. آری؛ در میان هر امّتی عدّهای از مؤمنین کامل و واقعی بودند که پیامبر و وصی را در سطحی بالاتر از دیگران می شناختند، ولی آنها نیز به آن حدّی نمی رسیدند که پیامبران را در حدّ واقعی خودشان بشناسند. و این به خاطر آن بود که پیامبران و اوصیا موظّف به مراعات ظاهر بودند و فقط به هنگام ضرورت و برای عدّهای خاص که اهل بودند اظهار برخی حقایق و واقعیّات می کردند. وبه همین جهت است که می بینیم بیشتر پیامبران و اوصیای الهی به وسیله همین انسانها آزار و اذیّت شده و از دست آنها شکنجه ها دیدهاند و در نهایت به شهادت رسیدهاند. زیرا معلوم است اگر انسان بداند که طرف مقابلش از همه حیله ها و نیرنگهایش اطلاع دارد و دارای قدرت و توانایی فوقالعاده است، هیچگاه جرأت نمی کند در مقابل او قرار گرفته با او ستیز کند.

پس اگر شخصی آب شرب یا میوه را مسموم کرده در اختیار امام می گذارد، به طور حتم خبر ندارد که امام از این کار او خبر دارد و این کار او در پیش او عیان است. و همچنین کسی که نقشه ترور امام را می کشد، اگر بداند که امام از آنچه در

ص: 251

دلش می گذرد آگاه است، هیچگاه به چنین کاری اقدام نمی کند. پس با توجه به این مطلب، جرم برای شخص قاتل و برای کسی که آب و انگور را مسموم می کند، ثابت است و جای هیچگونه شک و تردیدی در این امر وجود ندارد.

و امّا اینکه امام چرا با وجود علم و آگاهی، اقدام به خوردن آب و انگورِ مسموم می کند یا از رفتن به نماز خودداری نمی نماید، این هم به آن جهت است که اگر پیامبران و اوصیا از اول همه نیرنگها و حیله ها و اسرار نهفته دشمنانشان را هویدا می ساختند و همه متوجّه این امر می شدند، دیگر کسی شقاوت خود را نمی توانست بروز دهد و این باب بزرگ ابتلا و امتحان الهی بسته می شد؛ ابتلا و امتحانی که موجب بالا رفتن درجات و کمالات پیامبران و اوصیا می شود و حجّت را بر خلق و دشمنان تمام می کند. زیرا در این حالت است که تسلیم خالص اولیای الهی به صورتی خیلی واضح و روشن ثابت می شود و دشمنی و عناد کافران هم به وضوح نمایان می گردد. و این امری معقول و مشروع است و جای هیچگونه شبهه و تردید در آن نیست. پس امام با علم به تقدیر الهی درباره شهادتش و با علم به مسموم بودن آب و انگور، اقدام به خوردن آن می کند و با علم به نقشه ترور اقدام به رفتن نماز می کند تا اثبات نماید که آنچه خدا برایش تقدیر کرده و از برای او نوشته است قبول دارد و راضی به قضا و قدر الهی است. و چون این عمل مصالح و حکمی بس مهم دارد، پس از نظر عقلی و شرعی اقدام به آن هیچ اشکالی ندارد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود :

عَهِدَ اِلَیَّ رَبّی تَعَالی عَهْداً. فَقُلْتُ: یَا رَبِّ بَیَّنْهُ لِی. فَقالَ: یَا مُحَمَّدُ. اسْمَعْ: عَلی ٌّ رَأْیَةُ الهُدَی وَ اِمامُ أَوْلِیائِی، وَ نُورٌ مَنْ أَطاعَنِی. وَ هُوَ الْکَلِمَةُ التَّی أَلْزَمْتُهَا المُتَّقِینَ. فَمَنْ أَحَبَّهُ، فَقَدْ أَحَبَّنِی. وَ مَنْ أَبْغَضَهُ، فَقَدْ أَبْغَضَنِی. فَبَشِّرْهُ بِذَلِکَ...

ثُمَّ قالَ: اِنّی مُسْتَخِصُّهُ بِبَلاءِ لَمْ یُصِبْ أَحَداً مِنْ أُمَّتِکَ.

قالَ: قُلْتُ: أَخِی وَ صَاحِبِی!

ص: 252

قالَ: ذِلکَ مِمَّا قَدْ سَبَقَ مِنّی اِنَّهُ مُبتَلیً وَ مُبتَلیً بِهِ (1) .

پروردگارم عهدی با من بست.گفتم: پروردگارا این عهد را برایم بیان کن. فرمود: ای محمّد، گوش کن: علی پرچم هدایت و پیشوای دوستانم است. او نور کسانی است که از من اطاعت می کنند. او کلمهای است که همراه پرهیزکاران است. کسی که او را دوست بدارد، مرا دوست می دارد. و کسی که او را دشمن بدارد، مرا دشمن می دارد. این امر را به او بشارت ده... سپس فرمود: من او را به بلایی اختصاص دادهام که غیر از او کسی از امتّت را اصابت نکند.

گفتم: او برادر و دوست من است!

فرمود: ابتلای او از اموری است که امضا شده است و او مبتلا به آن خواهد شد.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

وَ لَوْ أَرادَ الله سُبْحانَهُ لاَِنْبیائِهِ حَیْثُ بَعْثَهُمْ أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ الذَّهْبانِ وَ مَعادِنَ العِقیانِ وَ مَغارِسَ الجِنانِ وَ أَنْ یَحْشُرَ مَعَهُمْ طُیُورَ السَّماءَ وَ وُحُوشَ الأرْضِینَ، لَفَعَل. وَ لَوْ فَعَلَ، لَسَقَطَ البَلاءُ وَ بَطَلَ الجَزاءُ وَ اضْمَحَلَّتِ الأنباءُ، وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِینَ اُجُورُ المِبْتَلِینَ، وَ لاَ اسْتَحَقَّ المُؤْمِنُونَ ثَوابَ المُحْسِنینَ، وَ لاَ لَزِمَتِ الأَسْماءُ مَعَانِیَها. وَ لکِنَّ الله سَبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُوْلِی قُوَّةٍ فِی عَزائِمِهمْ وَ ضَعْفَةٍ فِیَما تَری الأَعْیُنُ مِنْ حَالاتِهِمْ، مَعَ قَناعَةٍ تَمْلاَُ القُلُوبَ وَ العُیُونَ غِنیً، وَ خَصَاصَةٍ تَمْلاَُ الأَبْصارَ وَ الأَسْماعَ أَذَیً.

وَ لَوْ کانَتِ الأَنْبیاءُ أهْلَ قُوَّةٍ لاَ تُرامُ وَ عِزَّةٍ لاَ تُضَامُ وَ مُلْکٍ تَمُدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجالِ وَ تَشُدُّ اِلَیْهِ عُقَدُ الرِّحالِ، لَکانَ ذَلِکَ أَهْوَنُ عَلَی الخَلْقِ فِی الاعْتِبارِ وَ أَبْعَدُ لَهُمْ فِی الاِسْتِکْبارِ وَ لاَمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قاهِرَةٍ لَهُمْ أَوْ رَغْبَةٍ مَائلَةٍ بِهِمْ، فَکَانَتِ النِّیَّاتُ مُشْتَرَکَةً وَ الحَسَناتُ مُقْتَسِمَةً. وَ لکنَّ اللهَ سُبحانَهُ أَرادَ أَنْ یَکونَالاتّباعُ لِرُسُلِهِ وَالتَّصدیقُ بِکُتُبِهِ وَ الْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ الاستِکانَةُ لاَِمرِهِ وَ و الإستِشلاَمُ


1- . بحارالانوار 27/208.

ص: 253

لِطَاعَتِهِ، أمُورألَهُ خاصَّة لاتَشُوبُهَا مِنْ غَیرِها شَائبة وَ کُلِّمَا کانَتِ البَلوی وَ الاِختِبارُ أَعظَمُ، کانَتِ المَثُوبَةُ وَ الجَزاءُ أَجْزَلَ (1) .

اگر خدا می خواست هنگامی که پیامبرانش را مبعوث می کرد، گنجها و معادن طلا و باغهای سرسبز را برای آنها بگشاید و پرندگان آسمان و حیوانات زمین را با آنها همراه کند، این کار را می کرد. و اگر چنین می کرد، بلا از بین می رفت و جزا باطل می شد. و خبرها مضحمل می گردید و پاداشهای مبتلایان برای قبول کنندگان ثابت نمی شد و مؤمنان مستحقّ ثواب نیکوکاران نمی گردیدند، و اسامی ، معانی خود را لازم و همراه نمی شدند. ولی خداوند سبحان پیامبران خویش را در تصمیمها و اراده هایشان قوی کرد و در ظاهر حالات آنها را در دیدگان مردم ناتوان قرار داد، و آنان با وجود این دارای قناعتی بودند که دلها و دیدگان را پر از بینیازی می کرد و دارای فقری بودند که چشمها و گوشها را پر از ناراحتی می نمود. و اگر پیامبران دارای قدرتی بودند که به خیال کسی نمی آمد و دارای عزّتی بودند که کسی جرأت استکبار در مقابل آنها نمی کرد، و دارای سلطنتی بودند که گردنهای مردان به سوی آن کشیده می شد و بار سفر به سویش بسته می شد. این امر باعث می شد احترام آنان بر خلق آسان گردد و استکبار در مقابل آنها دشوار شود و مردم یا به خاطر ترس مجبور به ایمان می شدند و یا به خاطر رغبتی که آنها را به سوی پیامبران می کشید. و در این صورت نیّتها خالص نمی شد و نیکیها مشترک می گردید. ولی خدای سبحان اراده کرده پیروی رسولانش و تصدیق کتابهایش و خشوع برای او و اطاعت امرش و پذیرش طاعتش، همه خالص برای او باشد و هیچ چیز دیگری با آن آمیخته نشود. و هر قدر امتحان و ابتلا بزرگتر باشد، ثواب و جزا هم گرانقدرتر خواهد بود.

البته در برخی روایات نقل شده که هنگام خوردن آب و انگور مسموم، خداوند


1- . نهج البلاغه، خطبه 192.

ص: 254

متعال امام علیه السلام را دچار فراموشی می کرد. راوی می گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم :

الاِمامُ یَعلَمُ اِذا مَاتَ؟

قالَ: نَعَمْ، یَعلَمُ بِالتَّعلیم حَتّی یَتَقَّدمَ فِی الأمرِ.

قُلْتُ: عَلِمَ أَبُو الحَسَنِ علیه السلام بِالرُّطَبِ وَ الرِّیحانِ المَسْمُومینِ الذَّینِ بَعَثَ

اِلَیهِ یَحیَی بن خالِد؟

قالَ: نَعَم.

قُلْتُ: فَأَکَلَهُ وَ هُوَ یَعْلَمُ؟

قالَ: أَنساهُ لِیَنفُذَ فِیِه الحُکْمُ (1) .

آیا امام وقت رحلت خویش را می داند؟

فرمود: آری، با تعلیم الهی می داند تا بر مرگ مهیّا شود.

عرض کردم: امام موسی کاظم علیه السلام مسموم بودن خرما و ریحانی را که یحییبن خالد برایش فرستاده بود می دانست؟

فرمود: آری.

عرض کردم: در حالی که می دانست آن را تناول کرد؟

فرمود: خداوند او را فراموشاند تا حکم دربارهاش نافذ گردد.

5) عصمت امام
معنای عصمت

عصمت در لغت به معنای منع و حفظ است. ابن منظور می گوید: عصمت در کلام عرب به معنای منع است.

عَصَمَهُ یَعصِمُه عصماً

یعنی: منع و حفظ کرد او را... و اعتصم فلان باللّه


1- . بحارالانوار 27/285. ودر ادامه روایت دیگری هم به این مضمون وجود دارد.

ص: 255

یعنی به وسیله خدا امتناع کرد... و اعتصمت باللّه

یعنی: به لطف خدا از معصیت امتناع کردم (1) .

معصوم در لسان اهل شرع کسی را گویند که به لطف خداوند سبحان از هرگونه آلودگی به گناه و کارهای زشت و ناشایست و پلید امتناع کند در حالی که توان انجام آنها را داشته باشد. پس از نظر لغت معصوم معنای عام و مطلقی دارد که شامل همه انواع حفظ و منع می شود و متعلّق خاصّی برای آن نیست. ولی از نظر اهل شرع متعلّق خاصّی برای آن بیان شده که منع از پلیدی و زشتی و گناه باشد. بنابراین معنای مصطلح اهل شرع هم مصداقی از مصادیق لغوی است و اصطلاح جدیدی در مقابل معنای لغوی آن نیست. امام صادق علیه السلام می فرماید :

المَعْصُومُ هُوَ المُمْتَنِعُ بَالله مِنْ جَمیعِ المَحارِمِ. وَ قَدْ قالَ الله تَبارَکَ وَ تَعَالی :

«وَ مَنْ یَعْتَصِمُ بِالله فَقَدْ هُدِیَ اِلَی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» (2) (3) .

معصوم کسی است که توسّط خدا از همه گناهان حفظ می شود. و خدا فرموده است: هرکس به حفظ الهی بپیوندد، به یقین به راه راست هدایت شده است».

پس معصوم کسی است که از محارم الهی امتناع و اجتناب می کند. و این امتناع و دوری کردن فعل خود اوست، ولی لطف و توفیق الهی در حقّ او هم بیتأثیر نیست. در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که می فرماید :

اِنَّ الله عَزَّوجَلَّ لَمْ یَکِلْنا اِلَی أَنْفُسِنا. وَ لَوْ وَکَلَنا اِلَی أَنْفُسِنا، لَکُنَّا کبَعْضِ النّاس. وَلِکنْ نَحْنُ الذّینَ قَالَ الله عزوّجلّ لَنَا: «أَدْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (4) (5) .

همانا خدای عزّوجلّ ما را به خودمان وانگذاشته است. و اگر ما را به خودمان وا می گذاشت، ما هم مانند بعضی از مردم می شدیم ولی ما کسانی هستیم که خدای عزّوجلّ درباره ما فرموده است: مرا بخوانید، اجابت کنم شما را.


1- . لسان العرب 12/403و 404.
2- . آل عمران(3)/101.
3- . معانی الاخبار/132.
4- . مؤمن(40)/60.
5- . بحارالانوار25/209.

ص: 256

دلیل عصمت امام
1) وجوب اطاعت

پیشتر گفتیم یکی از مهمترین ویژگیهای امام علیه السلام این است که اطاعت او بر امّت به طور مطلق واجب است. و آنجا اشاره کردیم که خود همین مطلب یکی از ادلّه عصمت امام می باشد. زیرا وجوب اطاعت به طور مطلق به این معناست که اوامر و دستوراتی که از او صادر می شود، پیروی از آنها لازم و واجب است و تخلّف حرام و ممنوع است. حال اگر همین شخص معصوم از خطا و گناه نباشد، ممکن است امّت رابه گناه و معصیت امر کند و چون خدا اطاعت او را به طور مطلق واجب کرده است پس اطاعت او را در این امر هم واجب نموده است. در نتیجه لازم می آید خدای سبحان از طرفی از گناه و معصیت نهی کند و از طرفی به آن امر نماید. و به همین جهت است آنان که گناه و خطا را بر امام روا می دانند، اطاعت امام را به طور مطلق واجب نمی شمارند. و پیشتر آرای علمای عامّه و روایات آنها را نقل کردیم. ولی در روایات امامان اهل بیت علیهم السلام هم به عصمت و هم به وجوب طاعت به طور مطلق تصریح شده است. و در برخی روایات رابطه میان این دو نیز به صورت آشکار مشهود است. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

اِنَّما الطّاعَةُ للهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلاةِ الأَمْرُ. وَ اِنَّما أُمِرَ بِطاعَةِ أُولِی الأَمْرِ لأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ وَ لاَ یَأْمُرُونَ بِمَعْصِیَتِهِ (1) . اطاعت [به طور مطلق]

فقط از خدای تعالی و رسول خدا و والیان امر واجب است. و اطاعت صاحبان امر به آن جهت واجب شده است که آنان معصوم و پاکیزهاند و امر به معصیت نمی کنند.

2) حجّت بودن امام

پیش از این گفتیم که امام حجّت خدا بر روی زمین است. و روشن است اگر


1- . علل الشرایع/123.

ص: 257

کمترین گناه و معصیتی از حجّت سربزند یا جهل و نادانی و نسیان در او راه پیدا کند، حجّت بودن او دچار مشکل می شود. و خداوند متعال منّزه است از اینکه کسی را برای خود بر خلق حجّت اختیار کند و او را از غفلت و نسیان و گناه و پلیدی حفظ نکند.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الله تَبارَکَ وَ تَعالَی طَهَّرْنا وَ عَصَمَنا وَ جَعَلَنا شُهَداءَ عَلَی خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِی أِرْضِهِ (1) .

خدای تعالی ما را پاکیزه و معصوم کرد و گواه بر خلقش و حجّت بر روی زمینش قرار داد.

و امام رضا علیه السلام می فرماید :

اِنَّ العَبدَ اِذا اخْتَارَهُ عَزَّوَجَلَّلاُِمُورِهِ عِبادِهِ، شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلَکَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنابِیعَ الحِکْمَةِ وَ أَلْهَمَهُ العِلْمَ اِلهاماً، فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوابٍ، وَ لاَ یَحِیرُ فِیِه عَنِ الصَّوابِ. فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَیَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ، قَدْ أَمِنَ مِنَ الخَطأ وَ الزّلَلِ والعِثارِ. یَخُصُّهُ الله بِذَلِکَ لِیَکُونَ حُجِّتَهُ عَلَی عِبادِهِ وَ شاهِدَهِ عَلَی خَلْقِهِ (2) .

بندهای که خدای تعالی او را برای امور بندگانش برمی گزیند، سینهاش را برای این امر فراخ می کند و در دلش چشمه های حکمت را به ودیعه می گذارد و به او علم را الهام می کند، پس در جواب هیچ سؤالی عاجز نمی ماند و از حق سرگردان نشود. پس او معصوم و مورد تأیید و توفیق و تسدید الهی است و از خطا و انحراف و لغزش در امان است. خداوند این امور را به او اختصاص داده است تا حجّت او بر بندگانش باشد و گواه بر خلقش.

در این دو روایت، به ویژه روایت دوّم، رابطه عصمت و حجّت بودن امام به وضوح بیان شده است. زیرا امام فرموده است: خدای تعالی این امور را به امام اختصاص داده است تا حجّت او بر بندگانش باشد، و از جمله اموری که در جمله های قبل مطرح شده عصمت امام است.


1- . الکافی1/191.
2- . الکافی 1/202 و معانی الاخبار/98.

ص: 258

3) نفی امامت ظالم
اشاره

یکی دیگر از ادلّه عصمت امام این است که خدای تعالی می فرماید :

«قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلّناسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرَّیَتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمینَ (1) ».

خدای تعالی گفت: همانا من تو را بر مردم امام قرار دادم. گفت: و از دودمان من؟ فرمود: عهد من بر ستمکاران نمی رسد.

در این آیه شریفه خدای تعالی کسی را که مرتکب ستمی شود امامت را از او نفی کرده است. امام رضا علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید :

فَأَبْطَلَتْ هَذهِ الآیَةُ اِمامَةَ کُلِّ ظالِمٍ اِلَی یَومَ القِیامَةِ وَ صارَتْ فِی الصَّفْوَةِ (2) .

این آیه امامت هر ستمکاری را تا قیامت باطل کرده است و امامت تنها در برگزیدگان قرار یافته است.

می دانیم که ظلم و ستم انواع مختلف دارد و آیه کریمه به اطلاق هر نوع ظلم و ستمی را مانع امامت می داند. و یکی از ستمهای بزرگ ستم به خدای تعالی است. کسی که عبودیّت و بندگی او رابه جا نمی آورد و بندگی او را رها کرده دیگری را بندگی می کند و عبادت او را گذاشته به عبادت بندگان او پرداخته است، در حقّ او ستم کرده است. خدای تعالی از جمله وصایا و مواعظ لقمان به فرزندش را به این صورت بیان می کند :

یَا بُنَیَّ لاَ تُشْرِکْ بِالله اِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظیمٌ» (3) .

پسرم چیزی را شریک برای خدا قرار مده. همانا شرک ستمی بزرگ است.

شرک در حقّ خدای سبحان صور مختلفی دارد :

الف: شرک در توحید

اعمّ از توحید در ذات و صفات مانند شرک در ربوبیّت و خالقیّت و رازقیّت و...

ب: شرک در عبادت

یعنی بنده خدا در عبادت خدا کسی دیگر را شریک خدا قرار


1- . بقره(2)/124.
2- . الکافی1/199.
3- . لقمان(31)/13.

ص: 259

دهد، هم خدا و هم دیگری را عبادت و پرستش کند. به دیگر عبارت وقتی مشغول عبادت خداست، هم نیّت عبادت خدا را داشته باشد و هم قصد خضوع و خشوع در مقابل بندهای از بندگان خدا.

ج: شرک در اطاعت

یعنی انسان در عرض خدا برای بندگان خدا هم مقام وجوب طاعت قائل شود و همان طور که اطاعت خدا را بر خود واجب می داند، عیناً اطاعت بندهای از بندگان خدا را هم بر خود لازم بداند یا اطاعت کسی را بر خود واجب بداند که خدای تعالی اطاعت او را بر بندگانش واجب نکرده است.

بنابراین اگر کسی مرتکب یکی از انواع شرک شود، نه تنها در حقّ خدای سبحان ستم کرده است، بلکه در حقّ خود هم ستم روا داشته و این تن و جان خود خود را از حقّی که خدا برایش قرار داده خارج ساخته است. پس چنین شخصی به هیچ وجه شایسته مقام امامت نخواهد بود. به همین جهت است امام معصوم علیه السلام می فرماید :

مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً أوْ مِثالاً، لاَ یَکُونُ اِماماً (1) .

کسی که مجسّمه یا بت یا تمثالی را عبادت کند، امام نمی شود.

و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود: خدای تعالی به ابراهیم علیه السلام در جواب سؤال او که پرسید ظالم از دودمان من کیست، فرمود :

مَنْ سَجَدَ لِصَنَمٍ دُونِی لاَ أجعَلُهُ اِماماً أَبَداً وَ لاَ یَصِحُّ أَنْ یَکُونَ اِماماً (2) .

کسی که بتی را غیر از من سجده کند، او را هیچگاه امام قرار نخواهم داد و امام بودن چنین شخصی صحیح هم نیست.

نظر عامّه در امامت ظالم

پیش از این در بحث وجوب اطاعت از علمای عامّه نقل کردیم که آنها درباره وجوب اطاعت امام اختلاف دارند. برخی به طور مطلق آن را واجب می دانند ولی


1- . بحارالانوار25/206.
2- . بحارالانوار25/201.

ص: 260

می گویند منظور از اولوالامر، اجماع اهل حلّ و عقد است و چون قائل به عصمت اجماع هستند پس اطاعت آن را به طور مطلق واجب دانستهاند. در آن بحث اشکالاتی بر این سخن داشتیم که نیازی به تکرار دیده نمی شود.

و برخی از علمای عامّه اولوالامر را والیان امر و خلفای رسول خدا دانستهاند ولی چون ظلم و ستم را از آنها روا می دانند، اطاعت آنها را فقط در صورتی لازم می دانند که بر خلاف دستورات الهی و نبوی نباشد.

و نیز از کتب روایی عامّه نقل کردیم که روایات رسیده از طریق عامّه هم در این زمینه مختلف است. برخی اطاعت هر خلیفهای را اعمّ از ظالم و عادل واجب دانسته و برخی فقط اطاعت خلفای عدل را واجب دانسته است. و از این میان زمخشری یکی از علمای بزرگ عامّه و از مفسّرین قرآن در تفسیر آیه مورد بحث می گوید :

من کان ظالماً من ذریّتک، لا یناله استخلافی و عهدی الیه بالامامة. و انّما ینال من کان عادلاً بریئاً من الظلم. و قالوا: فی هذا دلیل علی أنّ الفاسق لا یصلح للامامة. و کیف یصلح لها من لا یجوز حکمه و شهادته و لا تجب و لا تقبل خبره و لا یقدّم للصلاة؟! و کان أبوحنیفه (ره) یفتی سّراً بوجوب نصرة زید بن علیّ - رضوان الله علیهما - حمل المال الیه و الخروج معه علی اللّصّ المتغلّب المتسمی بالامام و الخلیفة کالدّوانیقی و أشباهه. و قالت له امرأة : أشرت علی ابنی بالخروج مع ابراهیم و محمد ابنی عبدالله بن الحسن حتّی قتل. فقال: لیتنی مکان ابنک. و کان یقول فی المنصور و أشیاعه: لو أرادوا بناء مسجد و أرادونی علی عدّ أجره لما فعلت. و عن ابن عیینة: لا یکون الظالم اماماً قطّ. و کیف یجوز نصب الظالم للامامة و الامام انّما هو لکفّ الظلَمَة؟ فاذا نصب من کان ظالماً فی نفسه، فقد جاء المثل السائر: من استرعی الذئب ظلم (1) .

یعنی: کسی که از دودمان تو ظالم و ستمکار باشد، خلافت و امامت به او


1- . الکشاف1/184.

ص: 261

نمی رسد، بلکه امامت از دودمان تو فقط از آن کسی است که دادگر و از ظلم و ستم بدور باشد. و گفتهاند: این آیه دلالت می کند که فاسق صلاحیّت برای امامت ندارد. چگونه می شود کسی که نه قضاوت و شهادتش نافذ است و نه اطاعتش واجب و نه خبرش پذیرفته می شود و نه می تواند امام جماعت شود، صلاحیّت برای امامت داشته باشد؟! و ابوحنیفه در نهان فتوا به وجوب یاری زید بن علی - رضوان الله علیهما - می داد و او را کمک مالی می کرد، و خروج با او را بر دزدی که به زور بر گُرده مردم سوار شده و خودش را امام و خلیفه می نامید - مانند دوانیقی و امثال او - لازم می دانست. و زنی به او گفت: ای ابوحنیفه، فرزند مرا گفتی که با ابراهیم و محمد دو پسران عبدالله بن حسن قیام کند و او هم چنین کرد و کشته شد. ابوحنیفه گفت: ای کاش من جای فرزند تو بودم. و ابوحنیفه درباره منصور و پیروانش می گفت: اگر آنها خواسته باشند مسجدی را بنا کنند و از من بخواهند اجرتهای آن را محاسبه کنم، این کار را برای آنها نمی کنم. از ابن عیینه نقل شده که می گفت :

ظالم هیچگاه امام نمی شود. چگونه می شود ظالم به امامت منصوب شود در حالی که امام باید دست ظالمان و ستمگران را کوتاه کند؟! پس نصب ظالم به امامت این مثل رایج را تحقّق می بخشد که: گوسفند را گرگ سپردن ظلم است.

ظلم و ستم چنانچه گفتیم انواع و اقسامی دارد. این سخن زمخشری و آنچه او از ابوحنیفه و ابن عیینه نقل می کند، مربوط به ظلم و ستم و فسق ظاهری علنی است. یعنی ظلم و فسقی است که از اعضا و جوارح انسان صادر می شود از دست و زبان و چشم و دهان و امثال اینها، و آن هم به صورت علنی و آشکار نه در خفا و نهان. پس زمخشری و موافقان او از علمای عامّه آخرین سخنی که درباره عصمت امام می توانند بزنند این است که امام باید از اینگونه ستم و فسق مبرّا باشد. چنانکه شیعه همین مطلب را درباره امام جماعت و شاهد در محکمه و امثال این دو لازم

ص: 262

می داند. پس از نظر زمخشری و دیگر علمای عامّه اگر امام هیچ اعتقادی به خدا و معاد و دیگر اصول و ضروریّات دین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نداشته باشد ولی این اعتقاد خود را اظهار نکند، اشکالی در امامت او نخواهد بود. و همین طور امامی هر روز شرب خمر کند و اقدام به روزه خواری و همین طور دیگر واجبات و محرمات الهی کند، ولی همه را در نهان انجام دهد، مشکلی در امامت او نخواهد بود. پس کافر واقعی که خود را در میان مسلمانان مؤمن واقعی جا زده باشد، می تواند امام و خلیفه مسلمانان شود. زیرا آنان بر طبق مبنای خود امامت و خلافت مسلمین را یک منصب الهی نمی دانند که اختیارش به دست خدا باشد، بلکه امام و خلیفه را منتخب بشر می دانند. ولی شیعه امامت را همچون نبوّت یک منصب الهی می داند و انتخاب او را تنها در اختیار خدا می داند (1) . و خدا هم

می گوید: من ظالمین را مقام امامت عطا نمی کنم. چون او عالم به ظاهر و نهان همه انسانهاست، انسانی را که در باطن به خود و دیگران ستم روا دارد، هیچگاه خداوند سبحان چنین شخصی را به امامت بر مسلمانان و خلیفه و جانشین پیامبرش انتخاب نمی کند.

4) حفظ دین و بیان احکام الهی بعد از پیامبر

در آینده بیان خواهیم کرد که وظیفه و هدف مهم امام در جامعه دینی بعد از پیامبر حفظ و پاسداری از دین الهی می باشد. او باید دین خدا را همان طور که خدای تعالی به پیامبرش رسانده و او به مردم ابلاغ کرده، در میان مردم، حفظ کند. و اگر عدّهای به خاطر تمایلات نفسانی خواستند به تحریف احکام و قوانین الهی دست بزنند، یا چیزی را در دین بیافزایند، او باید آنان را از این کار باز دارد و یا حدّاقل مخالفت خود را اعلان نماید تا مردم بدانند که آنچه این عدّه می گویند صحیح نیست. و این امر بدون داشتن مقام عصمت الهی امکانپذیر نیست. چون


1- . در این باره در آینده سخن خواهیم گفت.

ص: 263

کسی که عصمت الهی شامل حال او نباشد، یا غفلت و نسیان به او غلبه می کند و یا هوای نفس و تمایلات حیوانی او را وادار می کند که در بیان احکام و قوانین الهی کوتاهی کند یا چیزی را در آنها بیفزاید.

عصمت امام پیش از امامت

دلیلهایی که برای عصمت امام ذکر گردید، جز دلیل سوم تنها عصمت امام را به هنگام امامتش اثبات می کرد. ولی دلیل سوم از این جهت اطلاق دارد. زیرا خدای سبحان می فرماید: «لا یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمینَ» : عهد من ستمکاران را نمی رسد. بلکه ظهور این آیه نسبت به زمان پیش از امامت روشنتر از زمان بعد از امامت است. زیرا درست است که علم الهی نسبت به ظلم و ستم پیش از اعطای امامت و بعد از آن به طور مساوی است، ولی از جهت اثباتی آنچه حجّت خدای تعالی را تمام می کند ظلم و ستمی است که پیش از امامت صادر شود. یعنی وقتی خدای تعالی کسی را به امامت برگزید، اگر کسی از روی عناد از خدای تعالی سؤال کند که خداوندا چرا او را بر این امر انتخاب کردی، خدای تعالی با بیان عصمت و طهارت او، وی را مجاب می کند و به این طریق حجّت بر مخالفین و معاندین تمام می شود و بر ایمان و اطمینان مؤمنین افزوده می شود.

گذشته از اینکه بر اساس آیات قرآن و روایات متواتر از امامان اهل بیت علیهم السلام وجود انسان دارای پیشینهای بس طولانی است. و همین انسان موجود در این کره خاکی، پیش از آمدن به این دنیا، عوالمی را سپری کرده است و در این عوالم هم مانند این عالم از سوی خدای تعالی مکلّف به اموری شده است و امتحانهایی را در آن عوالم گذرانده است و ظلم و ستم و کفر و ایمان و فسق و عدل در آنجا برایش ثابت شده است. پس وقتی خدای تعالی می گوید: «عهد من ظالمین را نمی رسد» باید این کلام را با توجّه به این شناختی که او از انسان به دست داده، معنا کرد. پس اگر انسانی در آن عوالم از پذیرش تکلیف الهی امتناع کرده و از امتحان

ص: 264

الهی با موفقّیت بیرون نیامده. معصیت و گناه و ستم را در آنجا برای خود رقم زده است و با همین سابقه وارد این دنیا شده است. و نزد خدای تعالی تا اینجا ظالم و ستمکار است. و از میان همین انسانها عدّهای در هیچیک از این عوالم که بر ایشان گذشته، هیچگاه از پذیرش تعریف الهی امتناع نکرده، و با موفّقیت تمام از امتحانهای خدای تعالی بیرون آمدهاند. و بدیهی است که میزان موفقّیت همه این عدّه یکسان نبوده، بلکه برخی از آنها از دیگران پیشی گرفتهاند. و همین موجب شده است که خدای تعالی آنان را در عوالم بعدی بر دیگران مقدّم کند. و نبوّت و امامت هم در آنجا برای انبیا و اوصیا ثابت و استوار شده است. و خدای تعالی با عنایت خاصّی که نسبت به آنان داشته، آنها را در صلبهای طاهر و پاکیزه جریان داده تا اینکه بدون هیچگونه آلودگی و با پاکیزگی و طهارت قدم به دنیا گذاشتهاند. حضرت سیّدالشّهدا - صلوات الله علیه - در دعای عرفه عرض می کند :

ابْتَدَأْتَنِی بِنعْمَتِکَ قَبْلَ أَنْ أَکونَ شَیئاً مَذْکوراً، وَ خَلَقْتَنی مِنَ التُرابِ، ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی الأَصلابَ آمِناً لِرَیْبِ المؤمِنُونَ وَ اخْتِلافِ الدُّهُورِ وِ السِّنِینَ، فَلَمْ أَزَلَ ظاعِناً مِنْ صُلْبٍ اِلَی رَحِمَ فِی تَقَادُمٍ مِنَ الأَیّامِ الماضِیَةِ وَ القُرونِ الخالِیَةِ، لَمْ تُخْرِجْنِی لِرَأفِتِکَ بِی وَ لُطْفِکَ لِی وَ اِحسانِکَ اِلَیَّ فِی دَولَةِ أَئِمَّةِ الکُفْرِ... (1) .

آفرینش مرا با نعمت و احسان خود شروع کردی پیش از آنکه چیزی قابل ذکر بوده باشم. مرا از خاک آفریدی، سپس در صلبها نشاندی، جایی که از مرگ و گذشت زمانها و سالها در امان بودم، پس همواره در روزهای گذشته و قرنهای سپری شده، از صلبی به رحمی در حرکت بودم. به خاطر مهر و لطف و احسانت مرا در دوران امامان کفر بیرون نیاوردی...

و پیش از این نقل کردیم که خدای تعالی به امام به هنگام ولادت علمی خاص عطا می فرماید و با گذشت ایّام به تدریج بر علوم او افزوده می شود. و در بحث بعدی خواهیم گفت که علم تأثیر فراوانی در عصمت دارد.


1- . اقبال الاعمال/340.

ص: 265

رابطه علم و عصمت

علم و عصمت رابطه نزدیکی با هم دارند. منشأ اساسی عصمت علم است. انسان وقتی چیزی را به حقیقت و واقعیّت درک می کند و آثار و پیامدهای آن را به طور کامل و صحیح می شناسد، به ویژه اگر این معرفت و شناخت نسبت به تمام آثار دنیوی و اخروی آن به صورت عیان و مشاهده باشد - یعنی انسان وقتی فعلی را انجام می دهد تمام آثار خوب و بد آن را در دنیا و آخرت، هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگران به صورت عیان مشاهده کند، بلکه آثار آن را نسبت به جسم و جان خویش بیابد و وجدان کند - آیا چنین انسانی وقتی دید کاری که انجام می دهد چقدر آثار بد در خود او و جامعه ایجاد می کند، به ویژه آثار سوء آن را نسبته به تن و روان خویش وجدان کند، آیا این انسان دنبال چنین کاری می رود؟! آیا مقدّمات انجام آن را فراهم می کند؟! و آیا به فکر ارتکاب آن می افتد؟! مسلّم است که جواب در مورد انسان عاقل و حکیم منفی است. و برعکس اگر دید آثار عمل و کاری خیلی خوب و پرمنفعت نسبت به خود و دیگران است، با شوق و علاقه و میل تمام به انجام آن اقدام می کند.

و در بحث علم امام گفتیم که خدای تعالی پیامبران و اوصیای آنها را علمی بس عظیم عطا فرموده که گرچه همه آنها از این عطای الهی یکسان برخوردار نشدهاند، ولی همه آنها از آن علم به اندازهای بهرهمند شدهاند که آنها را از مفاسد و مصالح اعمال و کردارها آگاه کند. و ما می دانیم که چه قدر از کارهای بد و قبیح که در جوامع بشری انجام می شود، به سبب نداشتن شناخت کامل از آثار و پیامدهای مخرّب آنها از اشخاص ناآگاه سر می زند. و روشن است که اگر آنها آثار اعمالشان را می شناختند و وجدان می کردند، از ارتکاب آنها پرهیز می کردند.

پس همانطور که علم و شناخت در عصمت و طهارت تأثیر دارد، همان طور هم غفلت و نسیان و جهل در عصیان و آلودگی تأثیر دارد. چه بسیارند انسانهایی که در حال مستی و فراموشی و جهل، مرتکب کارهای زشت و قبیح می شوند، ولی آنگاه

ص: 266

که به حال عقل و شناخت آمدند، از کرده های خود نادم و پشیمان می شوند. و خود این پشیمانی و ندامت گویای تأثیر فراوان علم و توجّه در اجتناب از بدیها و زشتیهاست.

پس این گناهان و کارهای ناشایست که در روی این کره خاکی از انسان سر می زند، ناشی از جهل و غفلت و نسیان به آثار و پیامدهای آنهاست. البته منظور از جهل یعنی نبود علمالیقین و عینالیقین.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

فَاِنَّکُم لَو قَدْ عَایَنْتُم ما قَد عایَنَ مَنْ ماتَ مِنْکُمْ، لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ، وَسَمِعْتُمْ وَ

أَطَعْتُمْ... (1) .

اگر آنچه مردگان شما پس از مرگ مشاهده کردهاند شما هم به عیان می دیدید، قطعاً بیتابی می کردید و ترس وجود شما را بر می داشت، و گوش می کردید و اطاعت می نمودید...

و نیز می فرماید :

فَاِنَّ مَنِ اتَّقی اللّه، جَلَّ وَ عَزَّ و قَوِیَ وَ شَبُعَ وَ رَوِی، وَ رُفِعَ عَقلُه عَنْ أَهْلِ الدُّنیا، فَبَدَنَهُ مَعَ أهلِ الدُّنیا وَ قَبْلُهُ وَ عَقْلُهُ مَع الآخِرَةِ فَأَطَفَأَ بِضَوْءِ قَلْبِهِ ما أبصَرَتْ مِنْ حُبَّ الدّنیا، فَقَذَّرَ حَرامَها وَ جانَبَ شُبُهاتِها... (2)

کسی که از خدا تقوا کند، بزرگ و عزیز و قوی و سیر و سیراب می شود و عقل و خردش از اهل دنیا فراتر می رود. بدنش با اهل دنیا می باشد و دل و عقلش آخرت را می بیند. دوستی دنیا را که مقابل دیده هایش است (دنیای نقد) با نور دلش از بین می برد. پس حرام دنیا را واقعاً چرکین و ناپاک می شمارد و از شبهات دوری می کند...

البته باید توجه داشت که خدای تعالی انسان را مختار و آزاد قرار داده است و او با وجود علم به مصالح و مفاسدِ هر عمل و کاری، باز آزاد است که آن را انجام دهد


1- . نهج البلاغه، خطبه/200.
2- . الکافی2/136.

ص: 267

یا آن را ترک کند. و ممکن است با وجود علم به ضرر عظیمی که در کاری دارد، آن را مرتکب شود. پس وجود علم به مصالح و منافع، علّت تامّه فعل نیست؛ چنانکه وجود علم به ضررها و مفاسد، علّت تامّه ترک نمی باشد. بنابراین داشتن علم کامل علّت تامّه عصمت نیست، بلکه ممکن است انسان از این علم برخوردار باشد ولی معصوم نباشد. ولی این مسلّم است که عصمت بدون علم به طور عادی از انسان آزاد و مختار ممکن نیست. امام زینالعابدین علیه السلام می فرماید :

[المَعْصُومُ] هُوَ المُعتَصِمُ بِحَبْلِ اللّهِ؛ وَ حَبْلُ الله هُوَ القُرآنُ لاَ یَفْتَرِقانِ اِلَی یَومِ القِیامَةِ (1) .

معصوم کسی است که ملازم ریسمان الهی باشد. و ریسمانالهی قرآن است. این دو تا روز قیامت از هم جدا نمی شوند.

امام علیه السلام در این کلامشان رابطه عصمت و ملازمت با قرآن را بیان می کند. و معلوم است عصمت وقتی محقّق می شود که انسان آگاهی کامل به علوم قرآن داشته باشد و عامل به آن بوده باشد. در حدیث معروف بین شیعه و سنّی که به تواتر نقل شده، بر این امر تأکید شده است و در آن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: برای شما بعد از خودم دو چیز گرانبها گذاشتم: کتاب خدا و اهل بیتم. تا وقتی که به این دو چنگ بزنید از حقّ گمراه نشوید. و این دو از هم جدا نمی شوند تا در کوثر بر من وارد شوند. (درباره این روایت در آینده بحث خواهیم کرد.(و در روایت دیگر از امام رضا علیه السلام نقل کردیم که فرمود: هنگامی که خدای تعالی بندهای را برای امور بندگانش بر می گزیند، سینهاش را برای این امر فراخ می کند و در دلش چشمه های حکمت را به ودیعه می گذارد و به او الهام می کند، پس او در جواب هیچ سؤالی عاجز و ناتوان نمی شود و از حق سرگردان و حیران نمی گردد. پس او معصوم و مورد تأیید و تسدید الهی است و از خطا و انحراف و لغزش در امان است (2) .


1- . معانی الاخبار/132.
2- . الکافی 1/202.

ص: 268

در این روایت حضرت ابتدا به جهاتی از علوم امام اشاره می کند، سپس عصمت و در امان بودن از خطا و لغزش و انحراف را مترتّب بر آن می نماید.

5) نصبی بودن امام

اشاره

یکی دیگر از ویژگیهای مهم و اساسی امام بنابر اعتقاد شیعه، منصوب بودن او از ناحیه خدای تعالی است. شیعه می گوید: بشر حقّ تعیین امام را از سوی خود ندارد، بلکه این امر از توان بشر خارج است. پس در اینجا دو عنوان مورد بحث قرار می گیرد :

الف : تعیین امام خارج از توان بشر است و باید خدای تعالی او را تعیین کند.

ب: خداوند متعال این کار را انجام داده است.

ما ابتدا ادلّه عنوان اوّل را ذکر کرده، سپس به بحث از عنوان دوم می پردازیم.

ادلّه نصبی بودن امام
1) وجوب طاعت به طور مطلق

پیشتر ذکر کردیم که یکی از ویژگیهای مهمّ امام وجوب طاعت و فرمانبری مطلق از اوست. و گفتیم که هیچیک از خلایق را نسبت به دیگری حقّ مولویّت و آمریّت نیست، و مولویّت و آمریّت فقط حقّ خدای تعالی است که مالک و خالق همه خلایق است. بنابراین کسی حقّ مولویّت و آمریّت در عرض خدای تعالی ندارد و طاعت هیچ کسی در عرض خدای تعالی نه تنها لازم و واجب نیست بلکه حرام و ممنوع است. پس وجوب طاعت امام باید در طول وجوب طاعت خدای تعالی بوده و به آن بر می گردد. و این ممکن نیست مگر اینکه خدای تعالی او را حقّ مولویّت و آمریّت بر مردم عطا فرماید و اطاعت او را بر مردم واجب و لازم نماید. و فقط در این صورت است که اطاعت او واجب و لازم می شود.

در اینجا سؤالی مطرح می شود که: اگر مردم بدون توجه به امر خدای تعالی

ص: 269

جمع شدند و کسی را مولا و امام برای خود انتخاب کردند و با او تعّهد نمایند که از او اطاعت کرده و از دستورات او پیروی کنند، آیا در این صورت مولویّت و آمریّت برای او بر این خلق ثابت می شود یا نه؟ و در این صورت، آیا اطاعت او بر مردم واجب و معصیت و نافرمانی او حرام و ممنوع می شود یا نه؟

جواب: می دانیم که بر اساس توحید الهی، خلق همه مملوک خدایند و خدای سبحان مالک و مولای همه است. بنده و مملوک حق ندارد با وجود مولایش با کسی تعهّد کند که از اوامر و دستورات او پیروی کند مگر اینکه از مولای خویش اذن گرفته باشد. امام رضا علیه السلام می فرماید :

رَغِبُوا عَنِ اخْتِیارِ الله وَ اِختیارِ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَهل بَیتِه اِلَی اخْتیارِهِمْ وَ القُرآنُ یُنادیَهِمْ: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کان َ لَهُمُ الخِیْرَةَ سُبحانَ الله وَ تَعَالیَ عَمّا یُشْرِکُونَ» (1) وَ قَالَ عَزَّوَجَلَّ:«وَ ما کانَلِمُؤمِن وَ

لا مُؤمِنَةٍ اِذا قَضَی الله وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ». (2)

از گزینش خدا و گزینش رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم و اهل بیتش به گزینش خود روی آوردند. در حالی که قرآن به آنها ندا می کند که: «پروردگار تو می آفریند آنچه را که می خواهد و برمی گزیند. آنها را حقّ گزینش نیست. پاک و منزّه است خدای تعالی از آنچه آنها شریک قرار می دهند.» و نیز می فرماید : «هیچ مرد و زن مؤمنی حق ندارد وقتی خدا و رسولش به امری حکم کردند آنها اختیاری درباره امرشان داشته باشند». (3)

پس مردم حقّ ندارند بدون اذن مالک و خالق خود کسی را برای خود امام و واجبالطاعه برگزینند. و خدای سبحان هم به آنها چنین اذنی را نداده است بلکه چنانچه می بینیم آنها را از این کار برحذر داشته است.

2) جانشینی خدا

گفتیم یکی از ویژگیهای امام خلیفه و جانشین خدا بودن امام است. وقتی ما


1- . قصص(28)/68.
2- . احزاب(33)/36.
3- . الکافی1/201.

ص: 270

پذیرفتیم که پیامبران و اوصیا، جانشینان و خلفای خدای تعالی بر روی زمین هستند، باید این را هم بپذیریم که خلیفه خدا باید به وسیله خود او برگزیده شود. چگونه می شود خدای تعالی برای خلق خویش از ناحیه خود خلیفه و امامی لازم بداند ولی انتخاب آن را در اختیار خلق قرار دهدّ! آیا می شود کسی را که مردم برای خود بدون تأیید خدای سبحان خلیفه انتخاب می کنند. خلیفه خدا نامید؟! آیا می شود کسی را که مردم از میان خود برگزیده و به جای پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم می نشانند بگوییم او خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است در صورتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به هیچ وجه او را به جانشینی خود انتخاب نکرده است؟! و این در حالی است که می دانیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خلیفه و سلطان خدای سبحان بر روی زمین بوده است و سلطنت او از سلطنت خدای تعالی بر خلق سرچشمه گرفته بود. زیرا بدیهی است که در میان خلایق هیچ کسی نسبت به دیگری حقّ سلطنت و سرپرستی ندارد و سلطنت و سرپرستی فقط حقّ خالق و مالک خلایق می باشد. و در میان بندگان کسی می تواند به دیگران سلطنت کند که از طرف مالک و خالق آنها مأذون باشد. و به اعتقاد شیعه خدای تعالی این اذن را به پیامبران و اوصیا داده است و آنان را برای سلطنت بر مردم تعیین و انتخاب کرده است و حقّ تعیین و انتخاب سلطان را به هیچ کسی نداده و مردم را از انتخاب سلطانی در قبال سلطانی که خودش تعیین نموده، منع کرده است.

3) دانش و عصمت

یکی دیگر از ادلّه نصبی بودن امام از سوی خدای تعالی این است که امام بنابر آنچه پیش از این بیان شد باید عالم به همه دانشهای دین و دیگر علوم که برای یک پیشوا لازم است باشد. و اضافه بر این باید از عصمت و پاکدامنی هم برخوردار باشد تا بتواند حجّت خدای تعالی بر همه خلایق گردد. و درباره علم امام یادآور

ص: 271

شدیم که خدای تعالی ممکن است علم دین و دانشهای دیگر را حتّی به بچّهای که تازه به دنیا آمده، عطا کند. با این بیان روشن می شود که بشر از گزینش و انتخاب چنین شخصی ناتوان و عاجز است. زیرا بدیهی است کسی که می خواهد شخصی را برای امری انتخاب و تعیین کند، باید از دانش و توانایی منتخب خود نسبت به آن امر، شناخت کافی داشته باشد. و این امر در مورد شناخت امام بدیهی است که از مردم منتفی است. زیرا که شناخت امام همچون شناخت نبی - چنانکه در آینده خواهد آمد - بدون توجه به تعریف و تعیین الهی برای بشر ممکن نیست. بنابراین تعیین او هم خارج از قدرت و توانایی بشر می باشد. امام رضا علیه السلام می فرماید :

هَلْ یَعْرِفُونَ قَدرَ الأمامَةِ وَ مَحَلَّها مِنَ الاءُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیها اخْتَیارُهُمْ؟! اِنَّ الامامَة أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أعْلی مَکاناً وَ أَمنَعُ جانِباً وَ أَبعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ یَبْلُغَهَا النّاسُ بِعُقُولِهَمْ، أَوْ یَنالُوهُمْ بِآرائِهِمْ، أَوْ یُقیمُوا اماماً بِاخْتِیارِهِمْ.

آیا قدر و منزلت امامت را در میان امّت می شناسند تا گزینش امام برای آنها جایز باشد؟! همانا امامت قدرش بزرگ و شأنش عظیم و منزلتش بلند و اطرافش دست نایافتنی و عمقش دورتر از آن است که مردم بتوانند با خردهایشان به آن برسند یا با آرای خود آن را نایل شوند یا با گزینش خود امامی را نصب کنند.

سپس امام علیه السلام با توضیحی مفصّل درباره شأن و منزلت و صفات امام علیه السلام در آخر کلامش می فرماید :

فَهَلْ یَقِدرُونَ عَلَی مَثلِ هذا فَیَخْتارُونَهُ؟! أَوْ یَکُونَ مُخْتارُهُمْ بِهذِهِ الصَّفَةِ فَیُقَدَّمُونَهُ؟! تَعَدَّوْا - و بیْتِ الله - الحَقَّ وَ نَبَذُوا کِتابَ الله وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لاَ یَعلَمُونَ. وَ فِی کِتابِ الله الْهُدی وَ الشَّفاءُ، فَنَبَذُوهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (1) .

آیا مردم توان شناخت چنین شخصی را دارند تا او را برای امامت برگزینند؟! یا


1- . الکافی 1/199-203.

ص: 272

ممکن است برگزیده آنان دارای این صفات باشد تا او را مقدّم بدارند؟! سوگند به خانه خدا که از حق تجاوز نموده و کتاب خدا را پشت سرشان انداختند گویا که نمی دانند. و هدایت و شفا در کتاب خداست، ولی آن را به دور انداختند و از هوای نفس خویش پیروینمایند...

پس امامت امری نیست که گزینش و انتخابش برای مردم ممکن باشد و معلوم شد که این امر فقط با تعیین و گزینش الهی صحیح است. حال سؤال این است که: آیا خداوند سبحان کسی را برای امامت تعیین کرده است یا نه؟ جواب این سؤال پرواضح است، زیرا مسلمان می داند که برای رسیدن به این امر در دو چیز باید جستجو شود: اول کتاب خدا، دوّم روایات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم. و امّا قرآن کریم، در آیاتی صفات شخصی را که برای این امر معیّن شده بیان کرده است. برخی از آن آیات در مباحث سابق به طور مفصّل مورد بحث قرار گرفت، که عبارت است از آیه:

«یا أَیُهَّا الذینَ آمَنُوا أطیعُوا الله وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاَمْرِ مِنْکُمْ (1) ».

و آیه:

«قالَ اِنّی جَاعِلُکَ لِلّناسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمینَ (2) . و

آیات دیگر در آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت.

امّا روایاتی که در این باره از زبان مبارک پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است فراوان است که برخی از آنها هم در آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت.

گزینش امام در نظر عامّه
اشاره

علمای عامّه تعیین و گزینش امام و خلیفه را به اختیار و انتخاب مردم می دانند. به یقین می توان گفت که منشأ این نظر و اعتقاد اعمال خلیفه اول و دوم


1- . نساء(4)/59.
2- . بقره(2)/2.

ص: 273

بوده است. یعنی این عالمان خواستهاند عملی که توسط این خلفا صورت گرفته توجیه کرده، آن را به صورت قانونی درآورند. در صورتی که هیچ عاقلی در این امر شک نمی کند که گزینشی که در سقیفه صورت گرفت و طبق آن ابوبکر توسّط عدّهای معدود از کارگزاران سقیفه به خلافت انتخاب گردیده با هیچیک از اصول و ضوابط انتخاب آزاد سازگار نیست. زیرا آن عدّه که در سقیفه جمع شده بودند بعد از کشمکشهای فراوان و یا به کارگیری انواع حلیه ها و با استفاده از زور، ابوبکر را به خلافت انتخاب و تعیین کردند و آنگاه از مردم خواستند به این انتخاب گردن نهاده و از اوامر او پیروی کنند و مخالفین را به زور وادار به بیعت و پذیرش این انتخاب کردند.

و در مورد خلیفه دوم هیچگونه گزینش و انتخابی از ناحیه مردم و حتی اهل حلّ و عقد صورت نگرفت، بلکه این خلیفه اول بود که احساس مسؤلیت نمود و دلش به حال اسلام و مسلمین سوخت و خواست بار بزرگی را از دوش مردم یا اهل حلّ و عقد بردارد، به همین جهت خودش به تنهای اقدام کرد و عمر را برای خلافت تعیین کرد و از مردم خواست تا با او بیعت نمایند و دستوراتش را گردن نهند.

و خلیفه دوم هم در لحظه های آخر عمر خویش دست به ابتکاری جدید زد و خودش چند نفر را تعیین نمود و آنها را دستور دارد تا در اتاقی جمع شوند و از میان خود یکی را به خلافت انتخاب کنند. و نتیجه این امر هم آن شد که عثمان به خلافت رسید و مردم مجبور شدند خلافت او را نیز بپذیرند. البته عمر با اینکه تعیین خلافت را به عهده شورای چند نفری گذاشت، ولی خودش می گفت: اگر سالم مولی ابی حُذیفه زنده بود، انتخاب خلیفه را به شورا واگذار نمی کردم (1) .

این اجمال به خلافت رسیدن سه خلیفه اول مسلمین بود. و تفاوت هر یک از آنها با دیگری به وضوح روشن است. و این تفاوت چنانکه می بینیم به گونهای نیست که بتوان همه آنها را تحت ضابطهای جمع کرد.


1- . الغدیر 7/144، به نقل از طبقات ابن سعد 3/248 و اسدالغابة 2/246 و...

ص: 274

هرکسی این سه جریان را- یعنی شورای سقیفه و تعیین عمر توسط ابوبکر برای خلافت، و واگذاری عمر تعیین خلیفه را به شورای چند نفری - بدون تعصّب مورد تأمّل قرار دهد، این سؤال به ذهنش می آید که: چگونه می شود رسول خدا با وجود مقام نبوت و خلافت انتخاب خلیفه را بر عهده امّت اسلام یا اهل حلّ و عقد واگذار می کند، ولی این خلفا با اینکه خود را پیرو او می دانند، روش دیگری برخلاف روش او اتّخاذ می کنند؟!

با اندکی تأمّل و دقّت در این سه جریان به یقین می توان گفت که: اینها حوادثی نبوده که مولود همان لحظه بوده باشد، بلکه همه اینها حاصل افکار و اندیشه های پیشین و نقشه های طرّاحی شد از قبل می باشد که در آن زمان خاصّ ظهور و بروز کرده است. زیرا چگونه می شود که عدهّای که ادعای پیروی و دوستی و محبّت پیامبرشان را دارند، بدن مبارک او را رها کنند و برای رسیدن به خلافت، شورا به راه اندازند و به جدال و کشمکش بپردازند؟! آیا این عدهای که شورای سقیفه را به راه انداختند، اسلام و مسلمین را چنان در خطر دیدند که مصیبت بزرگ از دست دادن پیامبر عظیمالشأن هم نتوانست آنها را از این کارشان باز دارد؟! یا آنان به اندازهای غرق در پیاده کردن نقشه ها و افکار خود بودند که این مصیبت بزرگ را فراموش کردند گویا که اصلاً مصیبتی بر آنان وارد نشده بود؟! آیا اینها که اینقدر دلشان به اسلام و مسلمین می سوخت و می دانستند که پیامبرشان کسی نیست که هوای نفس بر او غلبه کند و غیر حق بر زبانش جاری نمی شود، آیا نمی شد همین عدّه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این باره کسب تکلیف کنند؟! آری؛ آنها خیلی خوب می دانستند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بارها این کار را انجام داده و رهبری امّت را بعد از خود معرّفی و تعیین کرده است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حتّی در آخرین لحظه های عمر خویش هم از آنان قلم و دوات خواست تا برای آنها این امر را مسجّل کند، ولی همین افرادی که تشکیل شورا دادند، در حضور پیامبر با ایجاد اختلاف و سروصدا و سخنان بیمنطق، پیامبر را آزردند و مانع از نوشتن این

ص: 275

امر شدند. اینها خوب می دانستند که در هیچ امّت و شریعتی چنین کاری سابقه ندارد که پیامبری انتخاب و تعیین رهبری امّت خویش را به عهده امت قرار داده باشد بلکه همیشه این امر به وصایت انتخاب و تعیین می شد، ولی افسوس که ریش سفیدان این امّت نگذاشتند کسی که توسط خدا و رسول تعیین شده بود، در رأس رهبری این امّت قرار گیرد. این کار باعث شد که رهبری امّت اسلامی دست عدّهای بیفتد که دین را وسیلهای برای رسیدن به حکومت قرار داده بودند و آنان که شایسته این مقام بودند و راهکارهای ترویج و تبلیغ و هدایت مردم را می دانستند، از رهبری مردم کنار گذاشته شوند و امّتی که تازه داشت راه انسانیّت و بندگی خدا را پیدا می کرد، دوباره به حالت پیش از رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگردد و بار دیگر به جای دوستی و محبّت و الفت، کینه و دشمنی و برادرکشی و جنگ و ستیز برقرار گردد. و هنوز چند سالی نگذشته بود که رهبری امّت اسلام به دست دشمنان دین و اشخاصی مقام پرست و عیّاش افتاد. و این نتیجه آن چیزی بود که در سقیفه رقم خورد.

این ماجرای سقیفه و تعیین عمر توسط ابوبکر برای خلافت و شورای چند نفری عمر برای تعیین خلافت و اعتقاد به صّحت و درستی این کارها، موجب اختلاف آرای علمای عامّه در این زمینه شده است که به طور اجمال اشارهای به آن می شود.

قاضی ماوردی و قاضی ابویَعْلی هر دو در کتاب «الاحکام السلطانیّه» می نویسند : امامت که همان خلافت بعد از رسول است به سه شکل منعقد می گردد :

1) خلیفهای جانشین خویش را تعییین کند.

در این زمینه هیچگونه اختلافی نیست. و پذیرش خلیفه بدین شکل مورد اجماع و اتفاق است. آن دو به این امر استدلال کردهاند که ابوبکر بعد از خودش، عمر را به زمامداری مردم تعیین نمود و کسی هم با این نظریّه مخالفت نکرد. پذیرش عموم مسلمانان نشان می دهد که این راه و روش را صحیح دانستهاند.

ص: 276

2) خلیفه به انتخاب مردم تعیین شود.

ماوردی می گوید: اکثریت دانشمندان برآنند که خلیفه به وسیله پنج تن از اهل حلّ و عقد انتخاب می شود یا اینکه یک نفر از آنها انتخاب می نماید و چهار نفر دیگر موافقت می کنند. دلیل این قول هم خلافت ابوبکر است که پنج نفر با وی بیعت کردند و این بیعت پذیرفته شد. آنگاه خلیفه منتخب در سقیفه به مردم عرضه شد و مردم نیز خواه و ناخواه او را پذیرفتند. و دلیل دیگر شورایی است که عمر برای تعیین خلیفه پس از خویش معیّن نمود. این نظرّیه را بیشتر علمای عامّه پذیرفتهاند، ولی گروهی از آنان می گویند: خلافت همانند عقد ازدواج است. همانطور که در عقد نکاح، یک نفر عقد را اجرا می کند و دو نفر بر آن شهادت می دهند، در خلافت هم یک نفر بیعت می کند و دو نفر اعلام رضایت می نمایند. و گروه دیگر معتقدند: تنها یک نفر بیعت کند کافی است.

3) خلیفه با زور شمشیر به خلافت می رسد.

ابویعلی می گوید: آن کسی که با شمشیر و زور بر جامعه اسلامی غلبه یافت و خلیفه شد و امیرالمؤمنین نامیده شد، برای هر کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، جایز و روا نیست که شبی را به روز آورد در حالی که او را امام نداند؛ خواه خلیفه آدمی جنایتکار باشد و خواه پاکدامن (1) .

علّامه امینی (ره) در کتاب شریفالغدیر آرای علمای دیگری را نیز در این باره نقل می کند. در اینجا به اختصار مواردی از آن ذکر می گردد :

1. امامالحرمین می گوید: انعقاد امامت مشروط به اجماع و اتفاق همه افراد اهل حلّ و عقد نیست. دلیل بر این سخن ثبوت و انعقاد امامت ابوبکر است. پس نظر درست این است که امامت با بیعت یک نفر از اهل حلّ و عقد نیز منعقد می شود.


1- . نقش ائمه در احیاء دین 11/54 - 58 به نقل از احکام السلطانیه ماوردی ص 7 و الاحکام السلطانیهابویعلی/23. در نقل تلخیص صورت گرفته است.

ص: 277

2. امام فرقه مالکیّه هم می گوید: در بیعت با امام لازم نیست که همه مردم حضور داشته باشند بلکه حضور دو یا یک نفر هم کافی است.

3. قرطبی می گوید: با بیعت یک نفر از اهل حلّ و عقد، امامت ثابت می شود و بر دیگران لازم است آن را بپذیرند. دلیل ما بر این مطلب این است که عمر به تنهایی با ابوبکر بیعت کرد و هیچیک از اصحاب این کار را ناپسند نشمردند.

4. قاضی ایجی می گوید: در انتخاب امام و بیعت با او نیاز به اجماع نیست. زیرا هیچ دلیل عقلی و نقلی بر لزوم چنین اجماعی وجود ندارد، بلکه بیعت یک نفر از اهل حلّو عقد برا این امر کفایت می کند (1) .

این گفتار برخی از علمای بزرگ عامّه است که با اندکی دقت در آنها انسان متوجه می شود که این تعصّب باطل اینها را چقدر از راه راست و عقلایی منحرف کرده است و برای اینکه کار عمر و ابوبکر را توجیه کنند، مرتکب سخنانی بیخردانه شدهاند. چگونه می شود امامی که به جای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می نشیند و رهبری امّت اسلام را به عهده می گیرد، به این صورت با بیعت کردن یک نفر به این مقام انتخاب و تعیین گردد و اطاعتش بر دیگران لازم و واجب شود؟! آیا هیچ عاقلی این گونه تعیین و انتخاب را درباره کدخدای دهی روا می دارد تا چه رسد بر خلیفه الهی بر همه مسلمانان و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در همه امور مربوط به اداره مملکت اسلامی .

سقیفه، جریانی از پیش طراحی شده

کسی که اندکی در جریان امور سیاسی و اجتماعی قرار گیرد، می داند که منحرف کردن فکر و خط سیر مردم خیلی مشکل نیست؛ به ویژه در جوامعی که سطح فرهنگ سیاسی و اجتماعی آنها خیلی پایین باشد. ولی در عین حال یک نفر بدون داشتن هیچگونه برنامهای، چنین کاری را نمی تواند صورت دهد. تا زمانی که


1- . الغدیر 7/141-143.

ص: 278

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان مردم بود، آنان از رهبری دانا و آگاه و متّقی و هدایتگر و متخلّق به مکارم اخلاق برخوردار بودند. او رهبری الهی بود که مردم را با خدا آشنا می کرد و شایستگی و برتری اشخاص را به علم دانش و تقوا و ایمان می دانست. در نظر او هرکس اطاعتش از خدا بیشتر بود به خدا نزدیکتر بود و بر رهبری امّت اسلامی سزاوارتر و شایستهتر بود. البته این تنها نظر ایشان نبود، بلکه این خواسته خدای تعالی است که خالق و مالک همه خلایق است.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم - به دستور خدای تعالی - در طول مدّتی که رهبری این امت را برعهده داشت، بارها به ولایت و امامت پسرعمّ خود علی علیه السلام را به صراحت و بدون هیچگونه ابهامی ، به آنها گوشزد کرده بود و علم و تقوا و ایمان او را برای آنها بیان کرده بود. ولی عدّهای که نمی خواستند بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام رهبری این امت را به دست گیرد، در همان زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای پیاده کردن این هدف و خواسته خود، با هم عهد و پیمان بستند. برخی از محقّقین و آشنایان به تاریخ اقوام و ملل، می گویند: وقتی عمر خبر رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را شنید و دانست که او دارفانی را وداع گفته است، دست به شمشیر برد و آنان را که می گفتند پیامبر رحلت فرموده است مورد تهدید قرار داد. او به شدّت رحلت پیامبر را انکار می کرد، با اینکه به چشم خود دیده بود که پیکر مطهّر آن بزرگوار در خانه خود بیحرکت افتاده است. او چرا این کار را می کرد؟ روشن است که او می دید اگر کمی دیر بجنبد کار از کار خواهد گذشت و نقشه و برنامه به هم خواهد خورد. او این کار را کرد تا مدتی مردم را با این اندیشه مشغول کند تا ابوبکر از خانه ییلاقی خویش بیاید و دیگر هم پیمانان جمع شوند و برنامه خود را پیاده کنند (1) .

مترجم محترم کتاب خاستگاه خلافت در زیرنوشتی در این باره از ابن ابی الحدید در شرح نهجالبلاغه 2/43 نقل می کند که: همین که عمر دانست پیامبر(ص)


1- . خاستگاه خلافت 136-234.

ص: 279

رحلت فرموده است، از وقوع فتنه در مورد امامت و پیشوایی ترسید که مبادا گروهی از انصار یا دیگران بر آن دست یابند به نظر او و برای آرام کردن مردم، مصلحت در آن بود که چنان اظهار کند و بگوید پیامبر (ص) از دنیا نرفته است و این شبهه را در دل بسیاری از ایشان بیندازد... و عمر هم آنچه در این مورد اظهار کرد برای نگهداری دین و دولت بود تا آنکه ابوبکر که در سُنح بود - و سنح منزلی دور از مدینه بود - رسید. و چون به ابوبکر پیوست قلبش قوی شد و بازویش استوار گردید و طاعت مردم و میل ایشان نسبت به ابوبکر قطعی شد. عمر با حضور او احساس امنیّت کرد که دیگر حادثهای پیش نخواهد آمد و تباهی و فسادی صورت نخواهد گرفت، بنابراین از سخن و ادّعای خود دست برداشت و سکوت کرد (1) .

این یک طرف قضیه است که نشانهای بر وجود نقشهای از پیش طراحی شده می باشد و بالاتر از آن نکاتی دیگر در لابلای تاریخ است که برخی مورّخین از آن پرده برداشتهاند. در این باره نیز مترجم محترم کتاب خاستگاه خلافت در زیر نوشتی آورده است: در زمان حیات پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم ابوبکر، عمر، ابوعبیده جرّاح، سالم هم پیمان ابوحذیفه و عثمان جمع شدند و برای رسیدن به حکومت بعد از پیامبر هم سوگند گشتند و این قرار را در نامهای نوشتند و آن را نزد ابوعبیده جرّاح گذاشتند. و عمر می گفت: ابوعبیده امین این امّت است! بر اساس این قرار بود که خلیفه دوم بارها می گفت: اگر ابوعبیده یا سالم مولای ابوحذیفه زنده بودند، خلافت را به ایشان واگذار می کردم. در داستان تعیین خلیفه دوم هم این جریان خودش را نشان می دهد: ابوبکر هنگام مرگش عثمان را طلبید و گفت : بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم. این آن چیزی است که ابوبکر بن ابی قحافه به مسلمین وصیت می کند... آنگاه ابوبکر غش کرد. عثمان نوشت: امّا بعد، من بر شما عمر بن خطّاب را خلیفه قرار دادم... چون ابوبکر به هوش آمد گفت: بخوان. عثمان نوشته را خواند. ابوبکر گفت: الله اکبر! ترسیدی مسلمانها بعد از من گرفتار اختلاف


1- . خاستگاه خلافت/232.

ص: 280

شوند؟ بله، من همین را می خواستم بگویم. (تاریخ طبری 1/2138) عثمان از کجا خبر داشت که ابوبکر چه کسی را می خواهد بعد از خود برای خلافت انتخاب کند؟ آیا جز این است که قراری در کار بوده است تا به ترتیب ابوبکر، عمر، سالم، ابوعبیده و عثمان خلیفه شوند. و چون سالم و ابوعبیده در زمان عمر مردند، عمر شورای خلافت را طوری ترتیب داد که عثمان برای خلیفه شدن رأی بیاورد... (1) .

این جریان در روایات هم نقل شده است. علیّ بن ابراهیم یکی از راویان بزرگ شیعه و استاد مرحوم ثقةالاسلام محمد بن یعقوب کلینی صاحب کتاب شریف کافی می باشد. او در کتاب ارزشمند تفسیر خود، در تفسیر آیه: «یَحْلِفُونَ بِالله ما قالُوا وَ لَقَد قالُوا کَلِمَةَ الکُفرِ بَعْدَ اِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا (2) ».

یعنی: به خدا سوگند می خورند که نگفتهاند، در حالی که قطعاً سخن کفر گفتهاند و پس از اسلام آوردنشان کافر شدهاند و تصمیم به کاری گرفتند که به آن نرسیدند.

از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود :

این آیه درباره کسانی نازل شده که در کعبه هم قسم شدند که نگذارند خلافت به دست بنیهاشم بیفتد. کلمه کفر همین مطلب است. و در عقبه سر راه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشستند و قصد کشتن او را کردند. (3)

و نیز از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود :

آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز غدیر خم امیرالمؤمنین علیه السلام را نصب فرمود، هفت نفر در مقابل او بودند و آنان عبارتند از ابوبکر و عمر و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقّاص و ابوعبیده و سالم مولی ابن حذیفه و مغیرة بن شعبه.

عمر گفت: چشمانش را نمی بینید که مانند دیوانه است - منظورش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود - حالا بلند می شود و می گوید: پروردگارم مرا فرمود.


1- . خاستگاه خلافت/276.
2- . توبه(9)/73.
3- . تفسیر علیّ بن ابراهیم 1/301.

ص: 281

پس وقتی پیامبر ایستاد و فرمود: ای مردم، چه کسی بر سرپرستی شما از خود شما سزاوارتر است؟

گفتند: خدا و رسولش.

فرمود: خداوندا، گواه باش. سپس فرمود: آگاه باشید کسی که من مولای اویم، علی مولای اوست. و امارت مؤمنین را بر او تبریک بگویید. آنگاه جبرئیل علیه السلام فرود آمد و سخنان منافقین را به پیامبر صلی الله علیه آله و سلّم رساند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را خواند و در این باره از آنان پرسش کرد، و آنان انکار کردند و سوگند یاد کردند (1) .

و در تفسیر عیّاشی هم در تفسیر آیه مزبور روایتی به همین مضمون نقل شده است (2) . و مرحوم کلینی در تفسیر آیه «مَا یَکُونُ مِنْ نَجوی ثَلاثَةٍ اِلّا هُوَ رابِعُهُم.. (3) نقل

کرده که امام صادق علیه السلام فرمود :

این آیه درباره فلان و فلان و ابوعبیده جرّاح و عبدالرّحمن بن عوف و سالم مولی ابی حذیفه و مغیرة بن شعبه نازل شده است. آنگاه که آنها نامهای در میان خود نوشتند و با هم عهد و پیمان بستند که اگر محمّد صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کند، هیچگاه نگذارند خلافت به بنیهاشم برسد. و نبوّت و ارجمندی هم همین طور. پس خدای تعالی این آیه را درباره آنها نازل فرمود.

راوی می گوید: از حضرت درباره این آیه هم سؤال کردم: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَاِنّا مُبْرِمُونَ أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجوَاهُمْ بَلی وَ رُسُلَنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (4) » :

بلکه آنها تصمیم محکم بر امری گرفتند، ما نیز اراده محکمی داریم. یا آنان می پندارند که ما اسرار نهانی و نجوای آنان را نمی شنویم؟ آری


1- . تفسیر علیّ بن ابراهیم1/301.
2- . تفسیر عیّاشی 2/98 و 99.
3- . مجادله(58)/7.
4- . زخرف(43)/ 79 و 80.

ص: 282

رسولان ما نزد آنها هستند و می نویسند.

حضرت فرمود: این دو آیه در همان روز درباره آنها نازل شده است.

پس سقیفه جریانی نبود که کارگردانان آن در همان لحظه رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بدون هیچگونه سابقه همکاری و همفکری آن را صورت داده باشند، بلکه آنان پیش از رحلت پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم نقشه آن را کشیده بودند و پایه های آن را محکم کرده بودند و به هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را پیاده نمودند.

نقش رأی اکثریت در خلافت

روشن شد که علمای عامّه در تعیین خلیفه و امام نه تنها برای اکثریت مردم هیچ شأنی قائل نیستند، بلکه در تعیین خلیفه رأی و نظر یک نفر از اهل حلّ و عقد را کافی می دانند، و در عمل هم خلیفه اوّل و دوم به همین صورت برای خلافت مسلمین تعیین شده است.

امّا از نظر شیعه، چنانکه گفتیم شیعه تعیین و انتخاب امام را تنها حقّ مسلّم خدای تعالی می داند و مقام امامت را بالاتر و بلندتر از آن می داند که افکار و عقول جمع بتواند او را بدون تعریف و تعیین الهی شناخته و او را تعیین و انتخاب نماید. بنابراین رأی مردم هیچ نقشی در تعیین امام ایفا نمی کند و امامت و خلافت فقط به تعیین و نصب خدای تعالی ثابت می شود. و آنگاه که خدای تعالی کسی را به این مقام تعیین و نصب کرد و توسّط پیامبرش به مردم ابلاغ کرد، بر امّت متدیّن و خداپرست لازم و واجب است دست بیعت با او داده، امامت او را بپذیرند و از دستورات او پیروی کرده، او را در اجرای احکام و قوانین الهی و پیاده کردن عدل و داد حمایت و یاری کنند. و چون خدای تعالی این دنیا را دنیای تکلیف و ابتلا و امتحان قرار داده و اراده کرده همه آنهائی که دَرّ عالم در به وجود آورده بود دوباره در این دنیا آورد، به همین جهت پیامبران و اوصیاء را امر به تحمّل کفّار و مشرکین و

ص: 283

مخالفین کرده و بر آنها لازم نموده تا وقتی مردم به سراغ آنها نیامده و از آنها نخواستند که سرپرستی امور آنان را به عهده گیرند، هیچگاه به زور، خود را بر مردم مسلّط نکنند، اگرچه این حقّ مسلّم و مشروع آنهاست. زیرا که این امر با اصل ابتلا و امتحان تنافی دارد. و هرگاه مصلحت اقتضا کند آنان بر این امر قیام می کنند گرچه مردم آن را نخواهند. چنانکه حضرت حجّت عجّل الله تعالی فرجهالشریف با عدهای معدود بر احقاق حقّ قیام خواهد نمود و حکومت الهی را در دنیا برپا خواهد ساخت.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

أَمَا وَ الذَّی فَلَقَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضورُ الحاضِرِ وَ قیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ الله عَلی العُلماءِ ألاَّ یُقَارُّوا عَلی کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لاََلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلی غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأسِ أَوَّلِها... (1) .

آگاه باشید، سوگند به خدایی که دانه را می شکافد و خلایق را می آفریند اگر مردم حاضر نمی شدند و حجّت به وجود یاور تمام نمی شد، و اگرنه این بود که خدای تعالی از علما عهد گرفته که در برابر شکمخواری ظالمان و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر را بر شانه او می انداختم و آخرش را با جام آغازش سیراب می کردم.

و نیز می فرماید :

فَنَظَرْتُ فَإذا لَیْسَ لِی مُعِینُ اِلّا أهلَ بَیتِی، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ المَوتِ وَ أغْضَیتُ عَلَی القَذی، وَ شَرَبْتُ عَلَی الشَّجَا. وَ صَبَرتُ عَلی أخْذِ الْکَظْمِ وَ عَلَی أَمَّرَ مِنْ طَعْم العَلْقَمِ (2) .

نگاه کردم پس دیدم یاوری جز اهل بیتم ندارم، پس به مرگ آنها راضی نشدم و چشمها را می بستم در حالی که پر از خاشاک بود و می نوشیدم در حالی که استخوان در گلویم بود، و بر فرو نشاندن خشم و به نوشیدن چیزی که تلختر از حنظل است صبر نمودم.


1- . نهج البلاغه، خطبه 3.
2- . نهج البلاغه، خطبه 26.

ص: 284

او خلافت را حق خود می داند و از اینکه از حقّ خود کنار زده شده به شدّت ناراحت است و در مناسبتهای مختلف این ناراحتی و نارضایتی خود را اظهار می کند. او می گوید :

به خدا سوگند، از هنگام رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا هم اکنون از حقّ خویش کنار گذاشته شدهام و دیگران به ناحقّ بر من مقدّم شدهاند (1) .

و نیز می فرماید :

خداوندا، من از قریش و کسانی که آنها را کمک می کنند به تو شکایت می کنم، آنان خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و درباره امری که حقّ من بود به مبارزه با من هماهنگ شدند (2) .

شدّت ناراحتی او از این امر در خطبه شقشقیّه تجلّی می کند. او به خدا سوگند یاد می کند که: ابوبکر با اینکه می دانست خلافت حقّ من است، ولی با وجود این آن را به زور تصاحب کرد. و من چون یاوری نداشتم صبر کردم، در حالی که خاشاک بر دیدگان داشتم و استخوان در گلو؛ تا اینکه او خلافت را بعد از خودش به پسر خطّاب سپرد. و من باز صبر نمودم؛ تا اینکه او هم تعیین خلافت را بعد از خود به شورا واگذار کرد؛ آن هم چه شورایی! او مرا به پندار خودش یکی از آنها قرار داد.

او از اینکه در چنین شورایی قرار گرفته به سختی اظهار ناراحتی کرده می فرماید :

مَتی اعْتَرَضَ الرَّیبُ فِیَّ مَعَ الاوّلِ مِنْهُمْ حَتّی صِرْتُ أُقْرَنُ اِلَی هذِهِ النَّظائِرِ؟!

کی بود که در تقدّم من بر اوّلی از آنها تردیدی بوده باشد تا اینکه کار من به جایی برسد که با اینگونه اشخاص [اعضای شورا] همسنگ شوم؟!

او می گوید :

من چارهای نداشتم جز اینکه آنان را همراهی کنم. «أَسْفَقْتُ اِذا أَسَفُّوا وَ


1- . نهج البلاغه خطبه 6.
2- . نهج البلاغه، خطبه 217.

ص: 285

طِرْتُ اذا طَارُوا». اگر آنان بر سطح زمین پرواز می کردند من هم با آنها پرواز می کردم و آنگاه که اوج می گرفتند من هم اوج می گرفتم. تا اینکه سوّمی هم به راه خود رفت و مردم از اطراف و اکناف به سوی من رو آوردند به گونهای ازدحام شد و نزدیک بود حسن و حسین زیر پای مردم له شوند و به پهلوهایم فشار سخت وارد شد (1) .

پس او از اینکه حقّش غصب شده سخت ناراحت است، ولی بقای اسلام و مسلمین و تن دادن به قضای الهی و تسلیم در برابر تقدیر خداوندی، برای او اهمیّت بیشتری دارد. او می فرماید :

وَ أَیْمُ اللّهِ، لَوْلا مَحافَةُ الفِرْقَةِ بَیْنَ المُسْلِمینَ وَ أَنْ یَعُودَ الکُفْرُ وَ یَبُورَ الدّینُ، لَکُنّا عَلی غَیْرِ ما کُنَّا لَهُمْ عَلَیْهِ (2) .

سوگند به خدا، اگر ترس از تفرقه میان مسلمانان نبود و ترس از این نبود که کفر دوباره عود کند و دین از بین برود، ما با آنها قطعاً به گونهای دیگر برخورد می کردیم.

بدین ترتیب او بیست و پنج سال از حقّ خود کنار گذاشته شد. ولی در این مدّت باز هم از یاری دین الهی کوتاهی نکرد. هرگاه مشکلی متوجه اسلام و مسلمین می شد که بدون حضور او حل نمی گشت، او قدم پیش می گذاشت و مشکل را رفع می کرد. و این امر در زمان همه خلفای سه گانه و به ویژه در زمان دو خلیفه اول زیاد اتفاق می افتاد. آن دو در بیشتر مشکلاتی که برایشان پیش می آمد، به او مراجعه می کردند و او با کمال عزّت و بزرگواری به حلّ آنها می پرداخت. و خود این امر حجّتی محکم بر حقانیّت او در ادّعای خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و امامت او را به روشنی اثبات می کرد. او اگرچه به خاطر نوپایی اسلام و ترس از تفرقه میان مسلمانان سکوت را اختیار کرده بود، ولی در این مدّت هیچگاه از روشنگری و اتمام حجّت دست برنداشت و در مناسبتهای مختلف حقّانیّت خود


1- . نهج البلاغه، خطبه 3.
2- . بحارالانوار 33/61 و 111، و ر.ک 33/112 و 113.

ص: 286

را اثبات نمود. به ویژه بعد از اینکه مردم به سوی او رو آورده و با او برای خلافت بیعت کردند، او از این موقعیّت استفاده نیکو نمود و حقیقت امر را برای مردم روشن کرد.

او در زمان خلافت خویش دشمنی سرسخت و پلید و موذی به نام معاویه داشت که از سوی خلفای سابق والی شامات بود. معاویه با اینکه از سوی عمر و عثمان به ولایت شامات منصوب شده بود و باید از فرامین خلیفه بعد از آن دو هم پیروی می کرد، ولی به بهانه های مختلف از امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمان نمی برد. در نامه هایی که میان او و امیرالمؤمنین علیه السلام ردّ و بدل شده است، علی علیه السلام با او با آنچه خود او قبول داشت احتجاج می کند. او می فرماید :

اِنَّهُ بَایَعَنی القَوْمُ الذَّینَ بَایَعُوا أَبابَکْرَ وَ عُمَرَ وَ عُثْمانَ عَلی ما بایَعُوهُمْ عَلَیْهِ. فَلَمْ یَکُنْ لِلشّاهِدِ أَنْ یَخْتارَ وَ لا لِلغائِبِ أَنْ یَرُدَّ. وَ اِنَّما الشُّورَی لِلْمُهاجِرینَ وَ الأنْصارِ.

فَاِن اجْتَمَعُوا عَلی رَجُلٍ وَ سَمُّوهُ اِماماً کانَ ذَلِکَ لله رَضِیً. فَاِنْ خَرَجَ مِنْ أَمْرِهِمْ خارِجُ بِطَعْنٍ اَوْ بِدعَةٍ، رَدُّوهُ اِلَی ما خَرَجَ مِنْهُ فَاِنْ أَبی قاتَلُوهُ عَلی اتّباعِهِ غَیْرَ سَبیلَ المُؤْمِنینَ... (1) .

همانا آنان که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند با من هم بر آن چیزیکه با آنها بیعت نموده بودند بیعت کردند. پس کسی که در بیعت حاضر بوده حقّ ندارد کسی دیگر را اختیار کند و کسی که غایب بود حقّ رد ندارد. و شورایی که حقّ انتخاب دارند فقط مهاجرین و انصارند. پس اگر آنها بر شخصی اجماع کرده و او را امام نامیدند، خدای تعالی هم بر آن راضی است. پس کسی که با تکذیب یا بدعت، از امر آنها خارج شود، او را به آنچه از آن خارج گشته برمی گردانند. و اگر باز هم ابا نمود، با او به خاطر پیروی از راه غیر مؤمنین ستیز می کنند...


1- . بحارالانوار 32/76، ر.ک: 33/145.

ص: 287

حضرت در این نامه بیعت خود را همچون بیعت ابوبکر و عمر و عثمان می شمارد و رضایت و خشنودی خدا را در اجماع مهاجرین و انصار می داند. ولی در خطبهای دیگر اضافه بر اینکه میان بیعت خود و بیعت آن سه نفر افتراق و جدایی قائل می شود، بلکه اصل انتخاب و اختیار امام از طریق بیعت را مورد تردید قرار می دهد و می فرماید :

اِنَّ أَوَّلَ مَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمینَ أنْ یَفْعَلُوهُ أَنْ یَخْتارُوا اِماماً یَجْمَعُ أَمْرَهُمْ.اِنْ کانَتِ الخِیْرَةُ وَ یُتابِعُوهُ وَ یُطِیعُوهُ. وَ اِنْ کانَ الخِیْرَةُ اِلی الله عَزَّوَجَلَّ وَ اِلَی رَسُولِه، فَاَّنَ الله قَدْ کَفاهُمُ النَّظَرَ فِی ذَلِکَ وَ الاِخْتیارَ. وَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم قَدْ رَضِیَ لَهُمْ اماماً وَ أَمْرَهُم بِطاعَتِهِ وَ اتِّباعِهِ.

وَ قَدْ بَایَعَنی النّاسُ بَعْدَ قَتْلَ عُثمانَ وَ بَایَعَنی المُهاجِرُونَ وَ الأنصارَ بَعْدَ ما تَشاوَرُوا بِی ثَلاثَةَ أَیّام؛ وَ هُمُ الذّینَ بایَعُوا أَبابَکرَ وَ عُمَرَ و عُثمانَ وَ عَقَدُوا امامَتَهُمْ وَلِی بِذَلِکَ أَهلُ بَدْرٍ وَ السّابِقَةُ مِنَ المُهاجِرینَ وَ الانصارَ غَیرَ أَنّهُمْ بایَعُوهُمْ قَبْلُ عَلی غَیْرِ مَشْوَرَةٍ مِنَ العامَّةِ، و إنَّ بَیْعَتِی کانَتْ بِمَشْوِرَةٍ مِنَ العامَّةِ.

فَاِنْ کانَ الله جَلَّ اسْمُهُ جَعَلَ الاِختیارَ اِلَی الأمَّةِ وَ هُمُ الذّینَ یَخْتارُونَ وَ یَنْظُروُنَ لاَِنْفُسِهِمْ، وَ اختیارُهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ وَ نَظَرُهُمْ لَهَا خَیْرٌ لَهَا مِن اخْتیارِ الله وَ رَسُولِهِ لَهُمْ وَ کَانَ مَنِ اخْتارُوهُ وَ بایَعُوهُ بَیْعَتُهُ بَیْعَةُ هُدیً و کانَ اِماماً واجِباً عَلی النّاسِ طاعَتُهُ وَ نُصْرَتُهُ، فَقَد تَشاوَرُوا فِیَّ وَ اخْتارُونِی بِاجْماعِ مِنْهُمْ.

وَ اِنْ کانَ الله جَلَّ وَ عَزَّ هُوَ الَّذی یَخْتارُ وَ لَهُ الخِیْرَةُ، فَقَد اخْتارَنی لِلاُمَّةِ وَاسْتَخْلَفَنِی عَلَیْهِمْ وَ أَمْرَهُمْ بِطاعَتِی وَ نُصَرَتِی فِی کِتابِهِ المَنْزَلِ وَ سُنَّةِ نَبِیّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَذَلِکَ أَقْوی بِحُجَّتِی وَ أَوْجَبُ بِحَقّی (1) .

نخستین چیزی که لازم است مسلمانان انجام دهند این است که شخصی را به امامت برگزینند تا امورشان را جمع کند و از او پیروی و اطاعت نمایند، این


1- . بحارالانوار 33/144.

ص: 288

در صورتی است که اختیار و انتخاب امام حقّ مردم باشد. ولی اگر اختیار این امر حقّ خدای تعالی و رسولش باشد، نظر و اختیار خدای تعالی و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم برایآنها کافی است، و او خشنودی خود را از امامی [که برای آنها برگزیده] بیان کرده و آنان را دستور به اطاعت و پیروی او داده است.

و مردم بعد از قتل عثمان با من بیعت کردند و مهاجرین و انصار بعد از سه روز مشورت با من بیعت کردند. و آنان همان اشخاصی هستند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده و امامت را برای آنها منعقد کردند. و برای من اهل بدر و سابقین از مهاجرین و انصار بیعت کردند. و آنان پیش از من بدون مشورت عمومی ، با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند، ولی بیعت با من با مشورت عمومی بود.

پس اگر خدای تعالی اختیار امام را به امّت واگذار کرده است و حقّ آنهاست که برای خودشان امامی را انتخاب کرده و به او رأی بدهند و انتخاب و رأی آنها برای خودشان بهتر از انتخاب خدای تعالی و رسولش برای آنها باشد و کسی که او را اختیار کرده و با او بیعت می کنند بیعت هدایت باشد و امامی باشد که اطاعت و یاریش بر مردم واجب باشد، پس آنان به اجماع مرا بعد از مشورت به امامت برگزیدند. و اگر اختیار و انتخاب امام فقط حقّ خدا باشد، پس او هم مرا برای امامت امّت انتخاب کرده و مرا خلیفه بر آنها قرار داده و آنها را در کتابش نازل فرموده و سنّت پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم امر به اطاعت و یاری من نموده است. و این قویترین حجّت برای من است و وجوب مراعات حقّ مرا به روشنی بیان می کند.

امام امیرالمؤمنین علیه السلام در این نامه تصریح می کند که خدای تعالی او را برای امامت و خلافت امت تعیین کرده است و در سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و

ص: 289

سلَّم این امر به صراحت بیان شده است. او با این بیان، حقّ اختیار و انتخاب امام را از امّت نفی می کند. زیرا بدیهی است که با وجود انتخاب و تعیین خدای تعالی، برای امّت حقّی نخواهد بود. ولی وقتی امّت این انتخاب و تعیین خدا را نپذیرفت و طریق عصیان را پیش گرفت و انتخاب خود را مقدّم بر انتخاب خدا دانست، باز هم حجّت بر مثل معاویه تمام است. زیرا امّت، امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به امامت و خلافت برگزیده بود پس معاویه حقّ ندارد انتخاب امّت را نادیده گرفته، و برخلاف خواست امّت به مخالفت با خلیفه منتخب قیام کند.

پس با توجه به این نکات اگر امیرالمؤمنین علیه السلام در مواردی به انتخاب و بیعت امّت استناد می کند، معلوم است که فقط به خاطر آن است که حجّت را بر مخالفین تمام کند نه اینکه او با این امر بخواهد مشروعیّت امامت و خلافتش را اثبات نماید. و این امر با توجّه به مجموع سخنان ایشان به روشنی مشهود است و جای هیچگونه تردیدی در آن نیست.

ص: 290

ص: 291

علائم شناخت امام

اشاره

در روایات اهل بیت علیهم السلام برای امام علاوه بر ویژگیها و صفات خاصّی که بیان شد، نشانه های دیگری نیز مطرح شده است که در این فصل به برخی از آنها اشاره می شود :

1) نصّ و وصیّت

پیشتر روشن شد که: از نظر شیعه امامت به اختیار مردم واگذار نشده است، بلکه این امر فقط به اختیار خدای تعالی و انتصاب از ناحیه او تحقّق پیدا می کند. و این اختیار و انتصاب الهی به وسیله پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم برای امّت بیان می گردد و او ائمّه را بر مردم معرّفی می کند (1) . و بعد از او هر امامی به هنگام رحلتش

به امام دیگر وصیّت می کند. امام صادق علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الاِمامَةَ عَهْدٌ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ مَعْهُودٌ لِرَجُلٍ مُسَمی . لَیْسَ لِلامامِ أَنْ یُزْوِیَهَا عَمَّنْ یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ (2) .

امامت، عهد و وصیّتی است که از ناحیه خدای تعالی برای شخصی معیّن واگذار شده است. و امام پیشین نمی تواند آن را از امام بعدی پنهان کند.

و در روایت دیگر از امام صادق علیه السلام سؤال شد :


1- . در مورد بیان الهی و معرفی پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم ائمّه و خلفای پیامبر خاتم را در آینده بحث خواهد شد.
2- . بحارالانوار 23/72.

ص: 292

بِأَیَّ شَیءٍ یُعْرَفُ الاِمامِ؟

قَالَ: بِالوَصِیَةِ الظاهرَِةِ، وَ بِالفَضلِ. اِنَّ الاِمامَ لاَ یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَطْعنَ عَلَیْهِ فِی فَمٍ وَ لا بَطْنٍ وَ لا فَرْجٍ فَیُقالَ کَذابٌ وَ یَأکُلُ أَموالَ النّاسِ وَ ما أَشبَهَ هذا (1) .

امام به کدام چیز شناخته می شود؟

فرمود: به وصیّت آشکار، و به فضل (2) . هیچ کس نمی تواند در گفتار و خوراک و

نکاح امام زبان به بدی گشاید و بگوید که امام دروغگوست و اموال مردم را می خورد، و مانند این حرفها.

پس وصایت امری است که از ناحیه خدای تعالی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیان شده و او همه امامان را به اسم برای امام و وصیّ خود بیان کرده است و وصی هم به وصیّ بعدی و همین طور تا آخرین امام.

2) تجهیز امام سابق

از علائم و نشانه های امامت از نظر شیعه این است که هر امامی که رحلت می کند کسی که او را غسل و کفن می کند و بر بدن او نماز می گزارد و او را تدفین می کند جز امام کسی نمی باشد. امام صادق علیه السلام می فرماید :

فِیَما أَوْصانِی بِهِ أبی علیه السلام أَنْ قال :

یَا بُنَیَّ اذا أَنا مِتُّ، فَلا یُغَسِّلْنی أَحَدٌ غَیْرُکَ. فَاِنَّ الاِمامَ لاَ یُغْسِّلُهُ اِلا اِلامامُ (3) .

پدرم در وصیّت خویش به من فرمود :

ای فرزندم، آنگاه که من رحلت کردم جز تو کسی مرا غسل ندهد. زیرا که امام را جز امام غسل نمی دهد.


1- . الکافی 1/284.
2- . درباره فضل و برتری امام از جهت علم و قدرت و عصمت و پاکی، پیشتر در بخش ویژگیهای امام بحثشد.
3- . بحارالانوار 27/290.

ص: 293

3)بزرگترین فرزند پسر

دیگر از علائم و نشانه های امامت این است که خداوند متعال امامت را، جز در مورد امام حسن و امام حسین علیه السلام همه را در فرزندان قرار داده است و هیچیک از امامان برادر یا عموی امام پیشین نمی باشند، بلکه همه فرزند امام سابقند. امام صادق علیه السلام می فرماید :

لاَ تَعُودُ الاِمامَةُ فِی أَخَوَیْنَ بَعْدَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنِ

أَبَداً (1) .

بعد از حسن و حسین هیچگاه امامت در دو برادر دوباره نخواهد بود.

و در روایات دیگر آمده است که از میان فرزندان هم فقط فرزند بزرگتر برای امامت اختیار شده است. امام رضا علیه السلام می فرماید :

لِلامامَ عَلاماتٌ. مِنْهَا أَنْ یَکُونَ أَکْبَرُ وُلْدِ أَبیهِ.

برای امام نشانه هایی است. از آنهاست اینکه امام باید بزرگترین فرزند پدرش باشد.

منظور بزرگترین فرزند از میان فرزندان زنده در حال رحلت امام پیشین می باشد. بنابراین اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام اگرچه فرزند بزرگتر بود، ولی چون پیش از پدر از دنیا رفته بود، به همین جهت خدای تعالی امامت را برای او از اوّل قرار نداده بود.

4) قرشی بودن

یکی از نشانه های مهم و اساسی در باب امامت قرشی بودن امام است. این علامت در کتب روایی شیعه و سنّی به صورتهای مختلف نقل شده است. اهل سنّت بیشتر این سه صورت از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در این روایت نقل کردهاند :


1- . الکافی 1/285.

ص: 294

اوّل :

«لاَ یَزالُ الدَّینُ قَائِماً حَتَّی تَقُومَ السَّاعَةُ أَوْ یَکُونُ عَلَیْکُمْ اثْنا عَشَرَ خَلِیفَةً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ». (1)

دین همیشه قائم و استوار است تا قیامت برپا شود یا بر شما دوازده خلیفه حکومت کند که همهشان از قریشاند.

دوم :

«یَقُومُ مِنْ بَعْدِی اثْنا عَشَرَ أَمِیراً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیشٍ (2) ».

بعد از من دوازده فرمانده بر شما حکم می رانند که همهشان از قریش هستند.

سوم :

«بَعْدِی اثْنَی عَشَرَ خَلیفَةً... کلّهم مِنْ بَنِی هَاشِمٍ (3) » :

بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود...همهشان از بنیهاشم هستند.

و در روایات شیعی به طرق دیگری نیز نقل شده است :

اول :

«الاَئِمَّةُ مِنْ بَعدِی اثنا عَشَرَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیشٍ (4) » :

امامان بعد از من دوازده نفرند که همهشان از قریش هستند.

دوم :

«الاَئِمَةُ بَعدِی اثنا عَشَرَ عَدَدُ شُهُورِ الْحَوْلِ (5) » :

امامان بعد از من دوازده نفرند که به تعداد ماه های سال هستند.

سوم :

«الاَئِمَّةُ بَعدِی بِعَددِ نُقَباءِ بَنی اسرائیلَ (6) » :

امامان بعد از من به تعداد نقبای بنیاسرائیل هستند.


1- . فضائل الخمسة 2/23 به نقل از صحیح مسلم، کتاب الامارة و نیز منتخب الاثر/11.
2- . فضائل الخمسة 2/23 به نقل از صحیح مسلم، کتاب الامارة.
3- . منتخب الاثر/14 و فضائل الخمسة 2/26، هر دو به نقل از ینابیع المودّة.
4- . منتخب الاثر/24.
5- . منتخب الاثر/26.
6- . منتخب الاثر/53.

ص: 295

خلاصه سخن اینکه قرشی بودن ائمّه و خلفا را بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم شیعه قبول دارد و هم سنّی. و در این باره بر شیعه هیچ مشکلی متوجّه نیست. زیرا شیعه می گوید امام باید از ناحیه خدای تعالی منصوب شود و خداوند متعال همه امامان را از قریش قرار داده است. ولی اهل سنّت چون می گویند امامت به اجماع اهل حلّ و عقد و به انتخاب و رأی مردم تعیین می شود، به همین جهت این روایات با مبنای آنها تطبیق نمی کند. زیرا در نظر آنها نباید فرقی میان قرشی بودن و غیر آن در امام و خلیفه باشد بلکه هرکسی که رأی مردم به او تعّلق گرفت باید امام باشد و اگر بگوییم باید منتخب مردم از قریش باشد این نقض مبنا خواهد بود و در حقیقت انتصاب را در این حد قبول کردهایم. چنانچه ابوبکر و عمر هم برای رسیدن به خلافت با استفاده از این روایت رقیب سرسخت خود سعد بن عباده را کنار زدند و بر اریکه قدرت تکیه زدند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الاَئِمَّةَ مِنْ قُرَیشٍ غرُسُوا فِی هذا البَطْنِ مِنْ هاشِمٍ. لاَ تَصْلَحُ عَلی سِواهُمْ، وَ لاَ تَصْلَحُ الوُلاةُ مِنْ غَیْرِهِمْ (1)

امامان از قریشاند که از طریق هاشم در قریش غرس شدهاند. امامت در شأن غیر آنها نیست و والیان از غیر آنها نمی شود.

او درباره احتجاج ابوبکر و عمر بر علیه انصار درباره خلافت در سقیفه می گوید :

اِنَّ الله تَعَالَی ذِکْرُهُ لَمَّا قَبَضَ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَت قُرَیْشُ: مِنّا أَمیرٌ، وَ قالَتِ الاَنْصارُ: مِنّا أَمیرٌ. فَقالَتْ قُرَیْشُ: مِنّا مُحَمَّدٌ فَنَحْنُ أَحَقُّ بِأَمرِهِ فَعَرَفتْ ذلکَ الأنصارُ فَسَلَّمَتْ لَهُمُ الوِلایَةَ وَ السُّلطانَ. فَاذِا اسْتَحُقُّوهَا بِمُحَمَّدٍ دُونَ الاَنصارِ، فَاِنَّ أَوْلَی النَّاسَ بِمُحَمَّدٍ أَحَقُّ بِهِ مِنْهُمْ وَ الّا فَاِنَّ الأنصارَ أَعْظَمُ فِیَهانَصیباً... (2) .

خدای تعالی آنگاه که پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را قبض روح کرد،


1- . نهج البلاغه، خطبه 144.
2- . بحارالانوار 33/112.

ص: 296

قریش گفتند: امیر از ماست و انصار گفتند: امیر از ماست. پس قریش گفتند : محمد از ماست. و به همین جهت ما به امارت و سلطنت سزاوارتریم. و انصار پذیرفتند به واسطه پیامبر مستحق ولایت و امارت شدند، پس در این صورت آنان که به پیامبر نزدیکترند، به امارت و ولایت هم مستحقترند. و در غیر این صورت نصیب انصار از میان اعراب در این امر از همه بیشتر بود...

اگر بنابر این شد که قریش به خاطر بودن پیامبر از میان آنها، مستحقّ مقام خلافت و ولایت و سلطنت گردد، پس چرا از میان قریش این مقام به بنیهاشم که به پیامبر نزدیکترند سزاوارتر نباشد؟!

بدین ترتیب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با بیان این نشانه از نشانه های خلیفه و امام مسلمین بعد از خودش، هم دست انصار را از این مقام کوتاه کرد و هم به مسلمانان فهماند که تعیین امام و خلیفه به اختیار و انتخاب مردم گذاشته نشده است.

علاوه بر اینکه در این روایات سخن تنها از قرشی بودن خلیفه و امام نیست بلکه در همه اینها تأکید بر انحصار امامان و خلفا در دوازده نفر شده است. و در روایات شیعه آمده است که اول آن دوازده نفر علی و آخر آنها مهدی است (1) . و با توجه به

اینکه زمین هیچگاه بدون حجّت الهی استوار نمی ماند و خداوند هیچگاه زمین را خالی از حجّت خویش نمی گذارد و با توجّه به اینکه کسی بمیرد و حجّت خدا را نشناسد بمانند مرگ در زمان جاهلیت مرده است، روشن می شود که زمین هیچگاه خالی از یکی از این دوازده نفر نخواهد بود. و این امر به وضوح حقانیّت اعتقاد شیعه دوازده امامی را اثبات می کند.


1- . ر.ک: منتخب الاثر/56-96.

ص: 297

ضرورت وجود امام

اشاره

با توجّه به آنچه در معنای امام و ویژگیهای او بیان شد، روشن گردید که: مقصود ما از امام در اینجا کسی است که بعد از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به جای او نشسته، رهبری امّت اسلام را به عهده می گیرد و احکام و معارف دینی و علوم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را برای بندگان خدا بیان می کند و بر امت اسلام واجب و لازم است از او پیروی کرده و فرامین او را اطاعت نمایند و اختلافات خود را با او حلّ کنند و با او تنازع و مخالفت ننمایند.

حال بحث در این است که امّت چه نیازی به وجود امام دارد. و امّا اینکه بر خداوند متعال لازم است با تعیین امامی این نیازها را برطرف نماید یا نه، امری دیگر است که ما در اینجا در پی آن نیستیم.

1) نیاز مردم به امام در معرفت خدا

سرلوحه همه واجبات واصل و ریشه همه معارف دینی، معرفت خدای تعالی است. و معرفت خدای تعالی به حسب آیات قرآن کریم و اخبار اهل بیت عصمت علیهم السلام فعل و فضل و احسان خدای سبحان است.

اوست که خود را بر بندگانش معرّفی می کند و آنها را به معرفت خویش نایل می نماید. محمد بن حکیم می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم :

ص: 298

المَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِیَ؟ قَالَ: مِنْ صُنْعِ الله لَیْسَ لِلْعِبادِ فِیها صُنْعٌ. (1)

معرفت کار کیست؟ فرمود: کار خداست بندگان در آن نقشی ندارند.

و نیز می فرماید :

سِتَّةُ أَشیاءٍ لَیْسَ لِلْعِبادِ فِیهَا صُنْعٌ: المَعْرِفَةُ وَ الْجَهْلُ وَ الرَّضا وَ الغَضَبُ وَ النَّومُ وَالیَقْظَةُ (2)

شش چیز است که بندگان در آن نقشی ندارند: معرفت و جهل و خشنودی و خشم و خواب و بیداری.

در روایتی دیگر بزنطی از امام هشتم می پرسد :

لِلّناسِ فِی المَعْرِفَةِ صُنْعٌ؟

قالَ: لا

قُلْتُ: لَهُمْ عَلَیْها ثَوابٌ؟

قَالَ: یُتَطَّوَلُ عَلَیْهِمْ بِالثَّوابِ کَمَا یَتَطَّوَلُ عَلَیْهِمْ بِالمَعرِفَةِ (3) .

آیا مردم در معرفت نقشی دارند؟

فرمود: خیر.

عرض کردم: آیا بر معرفت برای آنها ثواب هست؟

فرمود: ثواب فضل و احسان الهی است همانطور که معرفت فضل و احسان اوست.

و امام صادق علیه السلام می فرماید :

لَیْسَ لِلّهِ عَلی خَلْقِهِ أَنْ یَعْرِفُوا وَ لِلْخَلْقِ عَلَی الله أَنْ یُعَرِّفَهُمْ وَ لله عَلَی الخَلْقِ اِذا عَرَّفَهُمْ أَنْ یَقْبَلُوا (4) .

برای خداوند بر خلق نیست که بشناسند. و برای خلق بر خداست که به آنه معرّفی کند. و برای خدا بر خلق است که وقتی معرّفی کرد بپذیرند.


1- . الکافی 1/163.
2- . الکافی 1/164.
3- . بحارالانوار 5/221.
4- . الکافی 1/164.

ص: 299

پس معرفت واجب و لازم بر خلق، پذیرش تعریف الهی است. و بدیهی است که اصل معارف معرفت خداست. و انسان به معرفت خداست که رسول و امام را معرفت پیدا می کند و معرفت رسول و امام بیمعرفت خدا ناممکن است. امام صادق علیه السلام در زمان غیبت شیعیان را امر به خواندن این دعا می کند :

َاَلّلهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ. فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ، لَمْ أَعْرِفْکَ.

َالّلهُمَّ عَرّفْنِی نَبِیّکَ. فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِِّفْنِی نَبِیّکَ، لَمْ أَعْرِفْهُ قَطُّ.

اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَتَّکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَتَّکَ، ضَللْتُ عَنْ دِینی. (1)

خدایا، خود را به من معرّفی کن؛ که اگر خویش را به من نشناسانی، هیچگاه تو

را نخواهم شناخت.

خداوند، پیامبرت را به من بشناسان؛ که اگر او را به من معرّفی نکنی، هرگز او رانخواهم شناخت.

خدایا، حجّت خود را به من معرّفی نما؛ که اگر او را به من نشناسانی، از دینم منحرف خواهم شد.

پس معرفت رسول بعد از معرفت خدای تعالی است، و همچنین معرفت امام بعد از معرفت خدای تعالی و رسول خداست. ولی در روایات دیگر امر به عکس است. امام باقر علیه السلام می فرماید :

بِنَا عُبِدَاللّهُ. وَ بِنَا عُرِفَ اللّهُ. وَ بِنَا وُحَّدَ الله تَبارکَ وَ تَعَالَی. (2)

به وسیله ما خداوند پرستش می شود. و به وسیله ما خداوند شناخته می شود. و به وسیله ما به یگانگی خداوند ایمان آورده می شود.

و امام صادق علیه السلام می فرماید :

اَلأوْصِیاءُ هُمْ أَبْوابُ الله عَزَّوَجَلَّ اَّلتی یُؤتی مِنْهَا. وَ لَوْلاهُمْ ما عُرِفَ الله عَزَّوَجَلَّ. وَ بِهِم احْتَجَّ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلَی خَلْقِهِ. (3)

اوصیا بابهای خداوند هستند که از آنها به خدا رسیده می شود. و اگر آنها نباشند، خداوند شناخته نمی شود. و خداوند به وسیله آنها بر خلق احتجاج می کند.


1- . الکافی 1/342.
2- . الکافی 1/145.
3- . الکافی1/193.

ص: 300

برای جمع بین این روایات می گوییم: بنابر تذکّر وجدانی و فرمایشات اهل بیت علیهم السلام اصل معرفت خداوند فعل اوست و اساس این معرفت در عوالم پیشین گذاشته شده است. انسان در آن عوالم به تعریف الهی، حامل معرفت خدای تعالی شده و این معرفت با فطرت و خلقت او آمیخته است. اصل این معرفت در هر انسانی که قدم به این دنیا می گذارد موجود است، ولی او در این دنیا از آن غافل شده است. و لذا خدای تعالی در این دنیا به راه های گوناگون او را به این معرفت

متذکّر و متوجّه می کند. (1) و یکی از این راه ها، بلکه تنها راه پایدار و مستمر، ارسال

رسل و نصب اوصیاء و خلفاست. بلکه هیچکدام از راه های دیگر بدون وجود این راه، در ایمان و کفر دخیل نیست. و حجّت بر هیچ امتّی بدون وجود پیامبر و وصی تمام نمی شود. امام صادق علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ النَّاسَ عَلَی الفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَهُمُ الله عَلَیْهَا لاَ یَعْرِفُونَ اِیماناً بِشَریعةٍ وَ لا کُفْراً بِجُحُودٍ. ثُمَّ ابْتَعَثَ الله الرُّسُلَ اِلَیْهِمْ یَدْعُونَهُمْ اِلَی الاِیمانِ بِاللّهِ حُجَّةً لله عَلَیْهِم. فَمِنْهُمْ مَنْ هَداهُ الله وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یَهْدِهِ. (2)

خداوند عزّوجلّ مردم را بر فطرتی آفرید که آنها را بر آن سرشته است در حالی که نه از ایمان به شریعتی خبر داشتند و نه از کفری که نتیجه انکارشان باشد. سپس رسولان را به سوی آنها فرستاد که آنان را به ایمان به خدا بخوانند تا حجّت خدا بر آنها باشند. پس برخی از آنها را خدا هدایت کرد و برخی را نه.

پس توجه دادن به خداوند متعال و دعوت به سوی او و خواندن مردمان به عبادت و پرستش او، و برحذرداشتن آنان از انکار و استکبار در مقابلش، از شؤون مهم پیامبران الهی و اوصیای آنهاست.

آری؛ عقل انسانی اگرچه رسول باطنی و حجّت الهی است، ولی چنانکه در جای خود ثابت شده احکام عقول به واسطه تذکّرات پیامبران و اوصیا اثاره می شود و مردم با پیروی از احکام الهی در درجات ایمان بالا می روند و عقلهایشان کامل می شود.


1- . رجوع شود به توحیدالامامیّه/77 - 192.
2- . علل الشرایع/121.

ص: 301

خدای تعالی این دنیا را برای ابتلا و امتحان آفریده است و به همین جهت حجابهای معرفت را در این دنیا فراوان نموده و انسان را مبتلا به غفلت و نسیان کرده است. آنگاه برای اتمام حجّت و کنار زدن حجابها و بیرون آوردن از غفلتها و به یاد آوردن فراموش شده ها و توجّه دادن به نور علم و معرفت و هدایت، پیامبران را فرستاده و به دنبال آنها و به جای آنها اوصیا را تعیین کرده است.

گرچه انسان در حال گرفتاری و شداید (بأساء و ضرّاء) فقر و ناداری و ناتوانی خود را به وضوح می یابد و خداوند در این حال او را به خودش متوجّه می کند و این معرفت موجب می شود که او در این حال دست به دعا برداشته و اظهار نیاز نموده و از او استمداد کند، ولی این یادآوری و وجدان به طور معمول تداوم نمی یابد و با برطرف شدن گرفتاری از بین می رود :

«قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ البَرَّ وَ البَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً لَئِنْ أَنجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ قُلِ الله یُنَجِّیکُمْ مِنْهَا وَ مَنْ کُلَّ کَرْبٍ ثُمَّ أنتُمْ تُشْرِکُونَ (1) ».

بگو: چه کسی شما را از تاریکیهای خشکی و دریا می رهاند در حالی که او را به زاری و در نهان می خوانید که اگر ما را از این مهلکه برهاند البته از سپاسگزاران خواهیم بود؟! بگو: خداست که شما را از آن [تاریکیها] و از هر اندوهی می رهاند، آنگاه شما شرک می ورزید.

در این آیه شریفه و آیات دیگری که در این خصوص وارد شده است، خداوند متعال آنان را که در حالت گرفتاری متوجّه خدای خویش می شوند و از او استمداد جسته و به او استغاثه می کنند. و بعد از برطرف شدن گرفتاری از او غفلت می نمایند و هیچ به یاد او نمی افتند، مورد نکوهش قرار داده و آنها را مشرک و کافر می نامد. و این دلالت می کند که ظهور معرفت الهی در انسان در حالت گرفتاری به حدّی است که ردّ و انکار آن بعد رفع گرفتاری و بلا موجب کفر می گردد. و این در حالی است که


1- . انعام(6)/63 و 64.

ص: 302

پیش از این گفتیم یکی از وظایف و شوؤن مهم و اساسی پیامبران و اوصیا توجّه دادن مردم به خداوند متعال است و امّتی که از پیامبر و وصی و تعالیم الهی بدور بوده باشد، کفر و ایمان درباره آنها معنا ندارد. چنانکه در روایتی از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً... (1) آمده است که فرمود :

کانَ ذلِکَ قَبْلَ نُوحٍ.

قِیلَ: فَعَلی هُدیً کانُوا؟

قَالَ: بَلْ کانُوا ضُلّالاً... لَمْ یَکُونُوا عَلی هُدیً. کانُوا عَلی فِطْرَةِ الله التَّی فَطَرَهُمْ عَلَیْهَا. لاَ تَبدِیلَ لِخَلْقِ اللّه. وَ لَمْ یَکُونُوا لِیَهْتَدُوا حَتّی یَهْدِیَهُمُ اللّهُ. أمَا تَسْمَعُ َقُول

اِبراهیمَ: «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبّی لاََکُونَنَّ مِنَ القَوْمِ الضّالِّینَ (2) ». أی نَاسیاً لِلْمیثاقِ. (3)

امّت پیش از نوح امّت واحد بود.

سؤال شد: آیا آنان هدایت یافته بودند؟

فرمود: بلکه آنان گم بودند... بر هدایت نبودند. بر فطرت خدا بودند که بر آن مفطورشان کرده است. خلق خدا را تبدیلی نیست.

و هدایت پیدا نمی کنند تا اینکه خدا هدایتشان کند. آیا نشنیدی ابراهیم علیه السلام می گوید: «اگر پروردگارم مرا هدایت نمی کرد از گروه گمشدگان بودم»؟ یعنی در فراموشی میثاق باقی ماندم.

و در روایت دیگر می فرماید :

کانُوا ضُلّالاً.کانُوا لاَ مُؤمِینَ وَ لاَ کافِرینَ وَ لاَ مُشرِکینَ. (4)

گم بودند. نه مؤمن بودند و نه کافر و نه مشرک.

و نیز روایاتی درباره کسانی که عمر خود را در زمان فترت سپری کردهاند وارد شده است که خداوند متعال با این اشخاص همچون اطفال و مجانین معامله می کند و


1- . بقره(2)/213.
2- . انعام(6)/77.
3- . تفسیر عیّاشی1/104.
4- . تفسیر عیّاشی 1/104.

ص: 303

آنها را در قیامت مورد امتحان قرار می دهد و سپس به بهشت یا جهنّم داخل می کند.

پس با توجه به این چند طایفه از روایات روشن می شود که: معرفت خداوند متعال تنها با وجود پیامبر و وصی و تعالیم آنها به حدّی می رسد که منکر آن کافر و مشرک می شود و تسلیم در مقابل آن و پذیرش و اعتقاد قلبی به آن موجب ایمان می گردد. و بنابراین آیاتی که می گوید انسانها در گرفتاری و شداید متوجه خدا می شوند و او را می خوانند و وقتی گرفتاری از آنها برطرف می شود مشرک می شوند و کفر می ورزند، در مورد امتّهایی است که تعالیم پیامبران علیهم السلام به آنها رسیده و خداوند متعال با وجود این آنها را از این بأساء و ضرّاءهم متوجّه خود نموده است.

پس انسان با تذکّر و یادآوری پیامبران و رسولان و اوصیا و قرار گرفتن در تحت تعالیم آنها، متوجّه خدای تعالی می شود و با متوجّه شدن به خدای تعالی که خلقتش با معرفت، او سرشته شده است و با یافتن او، متوجّه می شود و می باید که کسی که حجابها و غفلتها را از او کنار زد و او را به خدایش متوجّه کرد، کسی جز رسول و پیام آور خدا نیست. و چون از نظر شیعه امام خلیفه و جانشین خدا و رسول است و مقام منزلت امامت هم تالی تلو مقام نبوّت است، بنابراین شناخت او هم بدون شناخت خدا و رسول و بدون تعریف آنها ممکن نیست.

2) نیاز انسان به امام در دین الهی

خدای تعالی می فرماید :

«فَأَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (1) ».

اگر نمی دانید از اهل ذکر بپرسید.

در روایات زیادی از امامان معصوم علیهم السلام نقل شده که «ذکر» رسول خداست و اهل ذکر، اهل بیت او هستند. از امام باقر علیه السلام سؤال شد که برخی گمان می کنند اهل ذکر علمای یهود و نصاری هستند و حضرت فرمود :


1- . نحل(16)/43.

ص: 304

اذاً یَدْعُونَکُمْ اِلی دِیْنِهمْ! قَالَ: قَالَ بِیَدِهِ اِلَی صَدْرِهِ: نَحْنُ أَهْلُ الذَّکْرِ وَ نَحْنُِ المَسْؤُولُونَ (1)

در این صورت شما را به دین خودشان می خوانند! بعد اشاره به سینه خود کرد و فرمود: ما اهل ذکر هستیم و ما مسؤول هستیم.

امام رضا علیه السلام در مجلسی که مأمون ترتیب داده بود و علمای عراق و خراسان را در آن جمع آورده بود، فرمود :

فَنَحْنُ أَهْلُ الذَّکرِ الَّذینَ قَالَ الله عَزَّوَجَلَّ «فَأَسْأَلوا أَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ».

فَنَحْنُ أَهْلُ الذِّکْرِ فَاسْئَلُوا اِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.

فَقالَتِ العُلماءُ: اِنّما عَنی الله بِذَلِکَ الیَهُودَ وَ النَصّاری؟

فَقَالَ أَبُوالحسن علیه السلام: سُبحانَ اللّه! وَ هَلْ یَجُوزُ ذلِکَ؟!

إذآ یَدْعُونا (2) اِلَی دِینِهِمْ وَ یَقُولُونَ: اِنَّهُ أَفْضَلُ مِنْ دینِ الاِسلامِ.

اهل ذکر که خدای تعالی درباره آنها می فرماید: از اهل ذکر سؤال کنید اگر نمی دانید، ما هستیم. ما اهل ذکر هستیم پس از ما سؤال کنید اگر نمی دانید.

علما گفتند: مراد خدای تعالی از اهل ذکر علمای یهود و نصارا هستند.

امام رضا علیهم السلام فرمود: سبحان اللّه! مگر می شود؟! در این صورت ما را به دین خودشان می خوانند و می گویند که دینشان بهتر از دین اسلام است.

سپس امام علیه السلام با استناد به آیه:

«قَدْ أَنْزَلَ اِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ الله مُبَیَّناتٍ»

یعنی: همانا به سوی شما ذکری فرستاده است؛ رسولی که برای شما آیات روشن را تلاوت می کند

فرمود: «فَالذِّکْرُ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ نَحْنُ أَهْلُهُ» :


1- . الکافی1/211.
2- . هکذا فی المصدر و الصحیح یدعوننا.

ص: 305

پس ذکر رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم است. و ما اهل او هستیم. (1)

و در روایت دیگر آمده است که امام صادق علیه السلام در نامهای به عدّهای از شیعیان نوشت :

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ مِنْ عِلْمِ الله وَ لاَ مِنْ أَمْرِهِ أَنْ یَأْخُذَ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ الله فِی دِینهِ بِهوی وَ لاَ رَأیٍ وَ لاَ مَقاییسَ. قَدْ أَنْزَلَ الله القُرآنَ وَ جَعَلَ فِیهِ تِبْیانَ کُلَّ شَیءٍ وَ جَعَلَ لِلْقُرآنِ وَ لَتَعَّلُمِ القُرآنِ أَهْلا. لا یَسَعُ أَهْلُ عِلْمِ القُرآنِ الَّذِینَ آتاهُمُ مِنْ عِلْمِهِ وَ خَصَّهُمْ بِهِ، وَ وَضَعَهُ عِنْدَهُمْ کَرامَةً مِنَ الله أَکْرَمَهُمْ بِهَا. وَ هُمْ أَهْلُ الذِّکْرِ الَّذینَ أَمَرَ الله هَذهِ الأمَّةُ بِسُوالِهِمْ. (2)

بدانید که از علم خدا و از امر او نیست که کسی از خلقش دینش را به هوای نفس و رأی و قیاس اخذ نماید. خدای تعالی قرآن را نازل کرده و بیان هر چیزی را در آن قرار داده و برای آن و یاد گرفتن آن کسانی را اهل این کار قرار داده است. آنان که خدای تعالی علم قرآن را به آنها عطا فرموده مجاز نیستند که قرآن را به هوای نفس و رأی و قیاس اخذ کنند. خداوند آنها را از چنین امری با علمی که به آنها داده بینیاز کرده است و علم قرآن در نزد آنها کرامتی الهی است که خدای تعالی به وسیله آن آنها را گرامی داشته است و آنان اهل ذکر هستند که خداوند متعال امّت را امر کرده که از آنها سؤال کنند.

پیشتر بیان کردیم که خدای تعالی در قرآن همه چیز را بیان داشته است و علم آن را نزد عدهّای خاص از اولیایش قرار داده است و چنانکه در روایت شریف هم به صراحت بیان شده بر دیگران لازم است تا برای اخذ علم قرآن و یادگیری معارف و احکام الهی و رسیدن به وظایف عبودیّت و بندگی و شناختن حقوق مولی و مالک و خالق، به سراغ آن عدّه خاص بروند و از تفسیر به رأی و قیاس و استحسان پرهیز کنند؛ که دین الهی را نمی شود با آراء و عقول ناقص بشری به دست آورد. استفاده از رأی و قیاس در دین، الهی و آسمانی بودن آن را از بین می برد و موجب می شود


1- . عیون الاخبار 1/239.
2- . الکافی 8/8.

ص: 306

هرکسی به دلخواه خود معنا و تفسیری خاص از آن ارائه دهد و به این صورت دین مقدس الهی بازیچه دست هر نادانی می شود.

بنابراین خدای تعالی طبق سنّت حکیمانه خویش علم قرآن و دینش را نزد عدّهای خاص قرار داده است. و آن عدّه چنانکه پیش از این بیان شد، جز اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی دیگر نیست. خدای تعالی با این کار هم دینش را از تحریف و تغییر مصون داشته و هم به امّت فهمانده است که خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامت امّت اسلامی تنها حقّ عالِمین به علوم دین و وارثان حقیقی میراث انبیا و اوصیاست. و هم به این وسیله امت را با ابتلایی بزرگ و امتحانی سخت مورد آزمایش قرار داده است. امام رضا علیه السلام در جواب این سؤال که خدای تعالی چرا عدّهای را اولی الامر قرار داده و مردم را به اطاعت آنها امر فرموده است می فرماید :

اِنَّهُ لَوْ یَجْعَلْ لَهُمْ اماماً قَیِّماً أَمیناً حافِظاً مُستَوْدِعاً، لَدَرَسَتْ المَلَّةُ وَ ذَهَبَ الدّینُ وَ غُیِّرَتْ السُّنَةُ وَ الأحکامُ وَ لَزادَ فِیهِ المُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ المُلْحِدُونَ وَ شَبَّهُوا ذَلِکَ عَلی المُسْلِمینَ. لاَِّنّا وَجَدْنَا الخَلْقَ مَنْقُوصِینَ مُحتاجِینَ غَیْرَ کامِلینَ مَعَ اختِلافِهَمْ وَ اِخْتِلافِ أَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ أَنْحائِهِمْ فَلَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ قَیِّماً حافِظاً لِما جاءَ بِهِ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله و سلم لَفَسَدُوا عَلی نَحْوِ ما بَیَنّا وَ غُیِّرَتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الاَحکامُ وَ الایمان. وَ کانَ فِی ذَلِکَ فَسادُ الخَلْقِ أَجْمَعِینَ.

همانا اگر خدای تعالی در رأس امّت کسی را امام و قیّم و امین و حافظ و مستودع (مخزن علوم دینی) قرار نمی داد، قطعاً شریعت مندرس می شد و دین از بین می رفت و سنّت و احکام تغییر داده می شد و بدعتگزاران در آن می افزودند و ملحدان از آن می کاستند و امر را بر مسلمانان مشتبه می کردند. زیرا ما می بینیم خلق بهرهشان کم است و نیازمند و غیرکامل هستند. علاوه بر اینکه در میان آنها و هوای نفسانی و روشهای آنها اختلاف وجود دارد. پس اگر

ص: 307

خداوند متعال کسی را قیّم آنها قرار ندهد، که نگهبان آن امری باشد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم از سوی خدا آورده است، به یقین تباه می شود و شرایع و سنتّها و احکام و عهود (عهدها) همه دچار تغییر می شود، چنانکه بیان کردیم. و این امر موجب تباهی همه خلق است.

3) نیاز انسان به امام در رفع اختلاف و نظام امور

حضرت زهرا - سلام الله علیها - در بیان علّت و حکمت امامت و وجوب طاعت می فرماید :

فَفَرَضَ... الطّاعَةَ نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ اِلامامَةَ لَمّا مِنَ الفُرْقَةِ. (1)

خداوند متعال فرض کرده است اطاعت را تا شریعت انتظام یابد و امامت را لازم دانسته تا جدایی و تفرقه جمع شود و به هم آید.

بدیهی است که هیچ قومی بیرهبر نمی ماند؛ رهبری که اطاعتش بر همه امّت لازم و حکمتش در همه امور نافذ و کلامش فصلالخطاب باشد. در غیر این صورت اختلاف و تفرقه روز به روز افزوده خواهد شد و دنیا و آخرت همه به فساد و تباهی خواهد رفت. امام رضا علیه السلام می فرماید :

اِنَّ الخَلْقَ لَمَّا وُقِفُوا عَلی حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أَمِرُوا أَنْ لاَ یَتَعَدَّوا ذَلِکَ الحَدَّ لِما فِیهِ مِنْ فَسادِهَمْ، لَمْ یَکُنْ یَثْبُتُ ذَلِکَ وَ لاَ یَقُومُ اِلّا بِأَن یَجْعَلَ عَلَیْهِمْ فِیهِ أمیناً یَأخُذُهُمْ بِالوَقْفِ عِنْدَ ما أُبیحَ لَهُمْ وَ یَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعَّدِی وَ الدُّخُولِ فِیَما حَظَرَ عَلَیْهِمْ. لاِنَّهُ لَوْ لَمْ یَکُنْ ذلِکَ، لَکانَ أَحَد لاَ یَتْرُکُ لَذَّتَهُ وَ مَنْفَعَتَهَ لِفَسادِ غَیْرِهِ. فَجَعَلَ عَلَیْهِمْ قَیِّماً یَمْنَعُهُمْ مِنَ الفَسادِ وَ یُقیمُ فِیهمْ الحُدودَ وَ الاَحکامَ. (2)

بر خلق لازم شد در حدّ محدود عمل کنند و از آن حدّ تجاوز ننمایند. زیرا تجاوز از آن موجب تباهی آنهاست. و این امر در میان آنها استوار نمی شود جز به اینکه خدای تعالی بر آنها شخصی امین نصب کند تا آنها را در اموری که


1- . بحارالانوار 6/107.
2- . عیون الاخبار 2/100 و 101.

ص: 308

برایشان مباح شده نگه دارد و از تجاوز و داخل شدن در حریم محّرمات منعشان کند. زیرا اگر چنین شخصی نصب نشود، کسی از لذّت و منفعت خویش به خاطر تباهی دیگری دست برنمی دارد. پس خدای تعالی بر آنها قیمی قرار داده تا آنها را از تباهی باز دارد و در میا آنها حدود و احکام را اقامه کند.

می دانیم یکی از عوامل مهم تباهی جوامع و فروپاشی نظامها، وجود اختلاف در میان افراد و طوایف آنهاست. و از همه مهمتر اختلافات علمی و نظری موجود میان بزرگان و رؤسای قبایل و طوایف می باشد.

با اندکی تأمّل در تاریخ تحوّلات و دگرگونیهای جوامع و تغییرات صورت گرفته در حکومتها در طول تاریخ، معلوم می شود که ریشه بیشتر آنها به اختلافات فکری و اعتقادی برمی گردد. و روشن است که در رفع چنین اختلافی از عهده علمای بشری خارج است و برای این کار عالمی الهی و مقدّس لازم است که علاوه بر احاطه علمی بر تمام افکار و ضمایر، از عصمت الهی هم برخوردار بوده باشد تا هیچگونه نقصی در او نتوانند جست. و او چنانکه بیان شد کسی جز امام معصوم که از ناحیه خدای تعالی منصوب شده نمی باشد. ولی می دانیم که خدای تعالی امام را موظّف نکرده که بدون اینکه مردم به او مراجعه کنند و از او کسب تکلیف نمایند، قدم پیش گذارد و در امور آنها دخالت کرده، اعمال حاکمیّت و سلطنت کند. خدای تعالی می فرماید :

«وَ اذا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاَمنِ أَوْ الخوفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَو رُدُّوهُ اِلَی الرَّسُولِ وَ اِلَی أُولِی الاَمرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الذَّینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مَنْهُمْ». (1)

و هنگامی که خبری از پیروزی یا شکست به آنها برسد آن را شایع می سازند؛ در حالی که اگر آن را به پیامبر و اولی الامر باز گردانند، کسانی از آنها که می توانند آن را ریشهیابی کنند خواهند دانست.


1- . النساء/83.

ص: 309

به همین جهت است که ما می بینیم در زمان حضور و بسط ید پیامبران الهی و اوصیای آنها هم اختلافات در میان مردم وجود داشته و افکار و اعتقادات گوناگونی در آن ازمنه هم رایج بوده است.

4) نیاز مردم به امام در تداوم حیات

از نظر روایات اهل بیت علیهم السلام هیچ تردیدی نیست که خداوند متعال برای فیض و فضل و احسان خویش اسباب و وسایلی قرار داده است.

امام موسی بن جعفر علیهما السلام می فرماید :

اِنَّ لله عَزِّوَجَلَّ فِی کُلَّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ مُنادٍ یُنادِیَ: مَهلاً مَهلاً عِبادَالله عَنْ معاصِ اللّهِ.

فَلَولا بَهائِمُ رُتَّعٌ وَ صِبیَةٌ رُضَعٌّ وَ شُیُوخٌ رُکَّعُ، لَصَبَّ عَلَیْکُمُ العَذابُ صَبّاً تُرَضُّونَ بِهِ رَضّاً. (1)

همانا خدای تعالی را در هر شب و روزی نداکنندهای است که ندا می کند: ای بندگان خدا، از نافرمانی خدا دست بردارید. اگر نبود چارپایان چرنده و اطفال شیرخوار و پیران خاشع (2) ، خداوند عذابش را بر شما فرو می ریخت که با آن شما

را خرد و خمیر می کرد.

و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید :

اِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ اذا رأی أهلَ القَرْیَةٍ أَسرَفُوا فِی المَعاصی وَ فِیها ثَلاثُ نَفَرٍ مِنَ المُؤمِنینَ نَادَاهُمْ جَلَّ جَلالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُه: یا أَهْلَ مَعْصِیتْی، لَولا فِیکُمْ مِنَ المُؤمِنینَ اَلمُتَحابِّینَ بِجَلالِی العَامِرینَ بِصَلاتِهَمْ أَرْضِی وَ مَساجِدِی وَ المُسْتَغْفِرینَ بِالأسحارِ خَوفاً مِنَّی، لاََنَزْلْتُ بِکُمْ عَذابِی ثُمَّ لا أُبالِی. (3)


1- . الکافی 2/276 و بحارالانوار 73/346 و 381.
2- . ممکن است مراد از «رکع ّ» قد خمیده باشد زیرا خداوند پیرمردان را گرامی می دارد. امام صادق علیه السلام می فرماید: انّ الله لیکرم ابن السبعین و یستحیی من ابن الثمانین.بحارالانوار 73/388.
3- . علل الشرایع/246.

ص: 310

خدای تعالی وقتی می بیند اهل دهی زیاده روی در گناه می کنند و در میان آنها سه نفر از مؤمنین وجود دارند، به آنها ندا می کند: ای گناهکاران، اگر در میان شما مؤمنینی نبودند که به جلال و عظمت من اظهار محبت می کنند و با نمازشان زمین و مساجد مرا آباد می کنند و سحرگاهان از ترس من استغفار می کنند، قطعاً عذابم را بر شما فرو می آوردم و هیچ اهمیّتی نمی دادم.

پس خداوند متعال به خاطر مؤمنین و پرهیزکاران بلکه به خاطر چارپایان و اطفال و سالخورده ها، عذابش را از امّتهای گناهکار باز می دارد و فیض خود را استمرار داده و فضل و احسانش را تداوم می بخشد. و با این امر آنان را گرامی می دارد و بر گناهکاران مهلت می دهد. و می دانیم گرامی ترین اشخاص نزد خدای تعالی پیامبران و اوصیای آنها هستند که خداوند متعال آنها را حجّت خویش بر روی زمین قرار داده و زمین را با وجود آنها به پا داشته است (1) . خدای تعالی درباره پیامبر خاتم صلی الله

و علیه و آله و سلم می فرماید :

«ما کانَ الله لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ (2) ».

تا تو در میان آنها هستی خداوند آنها را عذاب نمی کند.

جابر بن یزید جعفی می گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم :

لاَِیَّ شِیْءٍ یُحْتَاجُ اِلَی النَّبِیّ صلی الله علیه و آله و سلم وَ اِلامام؟

فَقَالَ لِبَقاءِ العالِمِ عَلَی صَلاحِهِ. وَ ذَلِکَ أَنَّ الله عَزَّوَجَلَّ یَرفَعُ العَذابَ عَنْ أَهْلِ الأَرْضِ اذا کانَ فِیها نَبِیٌّ أَوْ اِمامٌ. قالَ الله عَزَّوَجَلّ: «وَ ما کانَ الله لِیعذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِیهم» وَ قَالَ النَّبیُّ صلی الله علیه و آله و سلم: النُّجُومُ أمانٌ لاِهل السّماءِ وَ أهلُ بَیْتِی أمانٌ لاِهلِ الأَرض. فَاذِا ذَهَبَتِ النُّجُومُ، أَتی أَهلَ السَّماءِ ما یَکْرَهُونَ. یَعنِی ِأَهلِ بَیْتِهِ الأَئِمَّةَ الذِّینَ قَرَنَ الله طاعَتَهُمْ بِطاعَتِهِ... وَ هُمُ المَعْصُومُونَ المُطَّهُرونَ الَّذینَ لاَ یَذْنِبُونَ وَ لاَ یَعْصُونَ وَ هُمُ الُمؤیَّدُونَ المُوَفَّقُونَ المُسَدَّدُونَ.


1- . پیشتر در بحث ویژگیهای امام در اینکه امام حجّت خدا بر روی زمین است و زمین بدون حجّت از بینمی رود در این باره بحث شد.
2- . انفال(8)/33.

ص: 311

بِهِمْ یُرْزِقُ اللّهُ عِبادَهُ وَ بِهِمْ تَعْمُرُ بِلادَهُ. وَ بِهِمْ یُنْزِّلُ القِطَرَ مِنَ السَّماءِ وَ بِهِمْ یُخْرِجُ بَرَکاتِ الأَرض. وَ بِهِمْ یُمْهِلُ أَهْل َ المَعاصِیَ وَ لا یُعَجِّلُ عَلَیْهِمْ بِالعُقُوبَةِ وَ العَذابِ... (1) .

احتیاج مردم به پیامبر و امام در چه چیزی است؟

حضرت فرمود: برای سلامتی و پایداری عالَم. زیرا خداوند متعال عذاب را از اهل عالم با وجود پیامبر یا امام باز می دارد. خدای تعالی می فرماید: «تا تو در میان آنها هستی خداوند آنها را عذاب نمی کند». و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ستارگان امان اهل آسمانند و اهل بیت من امان اهل زمین اند. اگر ستاره ها از بین بروند، بلاها بر اهل اسمان هجوم می آورد. و اگر زمین از اهل بیت من خالی باشد، ناملایمات بر مردم احاطه می کند. مقصود پیامبر از اهل بیتش امامانی هستند که خداوند متعال اطاعت آنها را قرین اطاعت خود کرده است... و آنان معصوم و پاکیزهاند، گناه و معصیت نمی کنند، مورد تأیید و توفیق و تسدید خدایند. خداوند به خاطر آنها بندگانش را روزی می دهد و شهرهایش را آباد می کند و به واسطه آنها قطرات باران را از آسمان فرو می فرستد، و برکات زمین را بیرون می آورد، و گناهکاران را مهلت داده و در عذاب آنها تعجیل نمی کند...

و در روایت دیگر امام صادق علیه السلام می فرماید :

بِنَا أَثْمَرَتِ الاَشْجارُ وَ أیْنَعَتِ الثَمِّارُ وَ جَرَتِ الأنهارُ. وَ بِنَا یَنْزُلُ غَیْثُ السَّماء وَ یَنْبُتُ عَشَبُ الأَرضِ. (2)

به خاطر ما درختان میوه درمی آورند و میوه ها به کمال می رسند و جویها به حرکت در می آیند. و به واسطه ما باران از آسمان فرو می ریزد و گیاهان بر روی زمین می رویند.

پس هیچگونه اشکالی نیست که خداوند متعال نعمتهای خویش را بر بندگانش به


1- . علل الشرایع/123 و 124.
2- . الکافی1/144.

ص: 312

خاطر تکریم و بزرگداشت برخی از اولیایش تداوم بخشد یا نعمتی تازه و احسانی نو بر آنها عطا کند. و نیز هیچ مشکلی نیست که خداوند متعال به خاطر آنها عذاب و عقوبت گناهکاران و عاصیان را به تأخیر اندازد.

ص: 313

لزوم معرفت امام

اشاره

پیشتر در بحث از ویژگیهای امام ذکر شد که یکی از ویژگیهای مهم امام این است که طاعت و پیروی او بر همه مسلمانان واجب و فرض است. و نیز در مورد نیازهای انسان به امام گفتیم که انسان بدون وجود امام از معرفت خدا و عبادت او و معرفت دین الهی عاجز و ناتوان است. و حالا با توجه به آن امور مطالبی دیگر در باب لزوم معرفت امام به صورت خلاصه یادآوری می شود :

1) عمل بدون معرفت امام بیثمر است

امام باقر علیهم السلام می فرماید :

أَمَا لَوْ أَنَّ رَجلاً قامَ لَیْلَةُ و صامَ نَهارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمیعِ مالِهِ وَ حَجَّ جَمیِعَ دَهْرِهِ، وَ لَمْ یَعْرِفْ وِلایَةَ وَلِیّ الله فَیُواِلَیهِ وَ یَکُونَ جَمیعَ أعمالِهِ بِدَلالَتِهِ اِلَیهِ، ما کانَ لَهُ عَلَی اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِی ثَوابِهِ وَ لاَ کانَ مِنْ أَهْلِ الاِیمانِ. (1)

آگاه باشید! اگر شخصی همه شبها را به عبادت و روزها رابه روزهداری بگذراند و همه اموالش را صدقه دهد و در همه عمرش حجّ کند، ولی ولایت ولیّ خدا را نشناسد تا مُوالی او باشد و همه اعمالش را به دلالت و راهنمایی او انجام دهد، بر عهده خدای تعالی برای او هیچ استحقاق ثواب نخواهد بود و از اهل ایمان به شمار نخواهد آمد.


1- . الکافی 2/19.

ص: 314

روشن است که خدای تعالی اعمالی را برای بندگانش واجب و لازم کرده و اعمالی دیگر را حرام نموده و همین طور برخی را مستحب و برخی را مکروه کرده است. و برای عمل به واجبات و مستحبّات و ترک محرّمات و مکروهات و عده ثواب داده است. و بدیهی است این ثواب موعود لازم ذاتی خود اعمال نیست، بلکه وعدهای است که خدای تعالی به فضل و احسانش بر بندگان داده است. و چون وعده خدای حتمی است و هیچ تخلّفی در آن وجود ندارد به همین جهت از آن به حق تعبیر شده است و گاهی نیز استحقاق نامیده شده است. زیرا بدیهی است که بنده و همه آنچه در اختیار اوست همه ملک طلق خدای تعالی است و او چیزی از خود ندارد تا مسحقّ اجر و پاداشی هم گردد، پس خدای تعالی از فضل خویش ثوابی در مقابل اعمال بندگانش به آنها وعده داده است. و این وعده الهی به اموری مشروط شده است. به عنوان مثال اگر کسی در تمام عمر خویش به دستورات الهی عمل کرد، ولی در آخر عمر خویش با انکار خدای تعالی یا انکار نبوّت پیامبر گرامی اسلام مرتدّ شد و با همین ارتداد هم از دنیا رفت، از نظر هیچیک از علمای اسلام چنین کسی مشمول وعده الهی نیست. یا اگر، عملی را بدون توجّه به امر الهی انجام داد و یا در عمل خویش ریا نمود، چنین کسی مستوجب ثواب موعود نمی باشد. با توجه به این امور روشن می شود یکی از شروطی که خدای تعالی برای رسیدن به ثواب موعود قرار داده، این است که این اعمال به دلالت و راهنمایی ولیّ الله و با اعتقاد به ولایت آنها آورده شود و در غیر این صورت هیچ عملی ثواب موعود را به دنبال نخواهد آورد.

2) کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد.

در کتب روایی شیعی و سنّی روی این امر تأکید شده است که کسی که بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد، بمانند مرده زمان جاهلیّت مرده است.

اهل سنّت از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردهاند که

ص: 315

ایشان فرمود :

مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ اِمامٍ،مَاتَ مِیْتَةً جَاهِلیَّةً. وَ مَنْ نَزَعَ یَداً مِنْ طاعَتِهِ، جاءَ یَوْمَ القِیامَةِ لاَ حَجَّةَ لَهُ. (1)

کسی که بیامام و رهبر بمیرد، چون مرده جاهلی مرده است. و کسی که دست از اطاعت امام بکشد، روز قیامت حجّتی نخواهد داشت.

حارث بن مغیره می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است :

«مَنْ مَاتَ لاَ یَعْرِفُ اِمامَهُ، مَاتَ مِیْتَةً جاهِلِیَّةً»؟

قال: نَعم.

قُلتُ: جَاهِلِیَّةً جَهْلاءَ أَوْ جاهِلَیَّةً لاَ یَعْرِفُ اِمامَهُ؟

قالَ: جاهِلِیَّةَ کُفْرٍ وَ نِفاقٍ وَ ضَلالٍ. (2)

«کسی که بمیرد و امامش را نشناسد بمانند مرده جاهلیّت مرده است»؟

حضرت فرمود: آری.

عرض کردم: منظور جاهلّیت محض و خالص است یا جاهلیّت به امام؟

فرمود: منظور جاهلیّت کفر و نفاق و گمراهی است.

پس کسی که با وجود امکان شناخت امام، از خود هیچ عمل مثبتی نشان ندهد و با همین حال از دنیا برود، در حقیقت با ضلالت و گمراهی از دنیا رفته است. و کسی که امام را بشناسد ولی اعتقاد به امامت او نداشته باشد و امامت او را انکار کند، در حقیقت انکار امام و حجّت خدا را کرده است و این خود نوعی کفر محسوب می شود. و همین شخص از جهت اینکه خود را خداشناس می نامد و اظهار اسلام و مسلمان بودن می نماید و از طرفی حجّت و امامی را که خدای تعالی و رسولش معرّفی و منصوب کرده انکار می کند، این رفتار او حاکی از نفاق و دورویی او می باشد. امام صادق علیه السلام می فرماید :


1- . کنزالعمال 6/65.
2- . الکافی 1/377.

ص: 316

مِنّا الاِمامُ المَفْروضُ طاعَتُهُ. مَنْ جَحَدَهُ، مَاتَ یَهُودیّاً أَوْ نَصْرَانِیّاً. وَ الله ما تُرِکَ الأَرْضُ مُنْذُ قَبَضَ الله عَزَّوَجَلَّ آدمَ علیه السلام اِلّا وَ فِیهَا اِمامُ یُهْتَدی بِهِ اِلَی اللّهِ حُجَّةً عَلَی العِبادِ؛ مَنْ تَرَکَهُ هَلَکَ وَ مَنْ لَزِمَهُ نَجَا، حَقّاً عَلَی اللّه. (1)

امامی که اطاعتش فرض شده است از ماست. کسی که او را انکار کند، یهودی یا نصرانی مرده است. سوگند به خدا، خداوند زمین را از آن روزی که آدم را قبض روح کرد خالی از امامی که به وسیله او خلق به خدای تعالی هدایت شوند و او حجّت خدا بر بندگانش است نگذاشته است کسی که او را ترک کند، هلاک می شود و کسی که او را همراهی کند، نجات و رهایی او را خدای تعالی برعهده گرفته است.

پس معرفت و شناخت امام هر زمانی بر اهل آن زمان واجب و لازم است تا با اطاعت و پیروی از او نجات یابند. حال سؤالی در اینجا مطرح می شود که: امام ما مسلمانان در این زمان کیست؟ این سؤالی است که هیچ مسلمانی نمی تواند از جواب آن شانه خالی کند. چون مرگ بدون شناخت او مساوی با کفر و نفاق و شرک است. پس وظیفه هر مسلمانی بعد از معرفت خدای تعالی و معرفت پیامبر گرامی اسلام در این زمان این است که شناخت کامل از امام و پیشوای دینی خود داشته باشد تا با راهنمائیهای او با معارف دینی خود آشنا شود و به وظایف بندگی معرفت پیدا کند. و این تنها راهی است که خدای تعالی برای رسیدن به معارف دینی و وظایف بندگی برای بندگانش قرار داده است.

3) انکار یکی از امامان انکار همه آنهاست

گفتیم شیعه و سنی در کتابهای معتبر روایی خود از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردهاند که امامان و خلفا و حجج الهی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوازده نفر هستند. و معلوم است که این دوازده نفر از ناحیه خدای


1- . ثواب الاعمال/245.

ص: 317

تعالی برای امامت امّت اسلام برگزیده و منصوب شدهاند.

بنابراین انکار یکی از آنها، در حقیقت انکار اصل گزینش و نصب الهی است و این مانند آن است که کسی با اعتقاد به یکی از پیامبران الهی بقیّه آنها را انکار کند یا با اعتقاد به همه آنها یکی را انکار نماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود :

یا عَلیٌّ أَنْتَ وَ الأَئمَّةُ مِنْ وُلْدِکَ، حُجَجُ الله عَزَّوَجَلَّ عَلی خَلقِهِ وَ أعْلامُ بَرِیَّتِهِ. مَن أَنَکَرَ واحِداً مِنْکُمْ، فَقَدْ أَنکَرنِی. وَ مَنْ عَصی واحداً مِنْکُمْ فَقَدْ عَصَانی. وَ مِنْ جَفَا واحداً مِنْکُمْ، فَقَدْ جَفَانِی. وَ مَنْ وَصَلَکُمْ فَقَدْ وَصَلَنِی. وَ مَنْ أطاعَکُمْ، فَقَدْ أطاعَنِی وَ مَنْ والاکُمْ، فَقَدْ والانِی. وَ مَنْ عاداکُمْ، فَقَدْ عادانِی، لاَِنَّکُمْ مِنّی... (1)

ای علی، تو و امامان از فرزندان تو بعد از من حجّتهای خداوند متعال و پیشوایان او در میان خلقش هستند. کسی که یکی از آنها را انکار کند، مرا انکار کرده است. و کسی که یکی از آنها را عصیان کند، مرا عصیان کرده است. و کسی که یکی از آنها را ستم کند، مرا ستم نموده است. و کسی که با شما ارتباط برقرار کند، با من ارتباط برقرار کرده است. و کسی که شما را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده است. و کسی که شما را دوست بدارد، مرا دوست داشته است. و کسی که شما را دشمنی کند، مرا دشمنی نموده است. زیرا شما از من هستید...

محمد بن تمام می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم :

رَجُلاً یَواِلی عَلیّاً وَ لَمْ یَعْرِفْ مَنْ بَعْدَهِ منَ الأوصیاءَ؟

قَالَ: ضَالٌّ.

قُلْتُ: فَأَقَرَّ بِالأئمّةِ جَمیعاً وَ جَحَدَ الآخَرَ؟

قالَ: هُوَ کَمَنْ أَقَرَّ بِعِیسی وَ جَحَدَ بِمُحَمِّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم أَوْ أَقَرَّ بِمُحَمَّدٍ وَ جَحَدَ بِعیسی علیه السلام. نَعُوذُ بِالله مِنْ جَحْدِ حُجَّةٍ مِنْ حُجَجِهِ. (2)

چگونه است مردی که ولایت و امامت علی علیه السلام را قبول دارد ولی


1- . کمال الدین/413.
2- . بحارالانوار 23/97 و 98.

ص: 318

اوصیای بعد از او را نمی شناسد؟

فرمود: گمراه است.

عرض کردم: اگر به همه امامان اقرار کند و آخرین آنها را انکار کند؟

فرمود: او مانند کسی است که به عیسی اقرار می کند و محمد صلی الله علیه و آله و سلم را انکار می نماید، پناه می برم به خدا از انکار حجّتی از حجّتهای خدا.

ص: 319

لزوم محبّت اهل بیت

اشاره

خدای تعالی می فرماید :

«قُلْ لاَ أسْأَلُکُم عَلَیْهِ أَجْراً اِلّا المَوَدَّةَ فِی القُرْبی (1) ».

بگو: هیچ پاداشی برای رسالتم از شما جز دوستی نزدیکانم را نمی خواهم.

اهل بیت علیهم السلام اگر مصداق انحصاری «القربی» نباشند، به یقین داخل در آن می باشند. نیشابوری و بیضاوی هر دو در تفسیرشان نقل کردهاند: آنگاه که آیه کریمه نازل شد، از رسول خدا پرسیدند: آنان که دوستی آنها بر ما واجب شده است چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: علی و فاطمه و دو فرزند آنها. (2)

سلام بن مستنیر می گوید: از امام باقر علیه السلام در مورد آیه شریفه سؤال کردم حضرت فرمود :

هِیَ وَالله فِریضَةٌ مِنَ الله عَلَی العِبادِ لِمُحَمّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم فِی أَهْلِ بَیْتِهِ. (3)

سوگند به خدا، آن فریضهای است از خدای تعالی بر بندگانش برای محمّد صلی الله علیه و آله و سلم درباره اهل بیتش.

و امام صادق علیه السلام در تفسیر «القربی» فرمود :


1- . شوری(42)/23.
2- . تفسیر غرائب القرآن مطبوع به حاشیه تفسیر جامع البیان طبری ج 25/35 و تفسیر انوارالتنزیل 2/362.
3- . کنزالدقائق 11/501. روایت دیگری هم در این کتاب به این مضمون وجود دارد.

ص: 320

هُمُ الأئِمَّةُ عَلَیْهِمَ السَّلامُ (1)

نزدیکان رسول صلی الله علیه و آله و سلم فقط امامان علیهم السلام هستند.

از نظر شیعه هیچ شکّی نیست که آیه شریفه درباره اصحاب کساء علیهم السلام نازل شده است و اختصاص به آنان دارد. و از نظر عامّه هم شکّی نیست که آنان داخل در «القربی» هستند. پس در لزوم محبّت و دوستی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جای هیچگونه تردید نیست. فقط بحثی که هست این است که هدف و مقصود از دوستی و محبت چیست.

لازمه محبت اهل بیت پیروی از آنهاست

خدای تعالی می فرماید :

«قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ (2) ».

بگو: اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی کنید، تا خدا شما را دوست بدارد.

آیه شریفه دلالت می کند که ادّعای دوستی و محبّت خدای تعالی وقتی صحیح و راست است که شخص مدّعی، پیرو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد. و نتیجه این دوستی بنابر آیه شریفه آن است که خداوند متعال هم چنین شخصی را مورد لطف و محبّت خود قرار می دهد. و بنابر آنچه پیشتر بیان شد؛ پیروی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیروی خدای تعالی است. پس نتیجه این می شود که ادّعای محبّت خدای تعالی وقتی درست است که با اطاعت و پیروی او همراه باشد. و روشن است که این امر در مورد اولیای الهی هم از این قرار است. به این معنا که کسی که ادّعای دوستی اولیای الهی را دارد، باید پیروی از آنها را هم سرلوحه اعمالش قرار دهد تا در ادّعای خود صادق باشد. پس به هر اندازه که با آنها در اعمالش مخالفت داشته باشد به همان اندازه از محبّت او کاسته خواهد شد. امام صادق علیه السلام می فرماید :


1- . الکافی 4131/.
2- . آل عمران(3)/31.

ص: 321

مَا أَحبَّ الله عَزَّوَجَلَّ مَنْ عَصاهُ. ثُمَّ تَمَثَّلَ فَقَالَ :

تَعْصِی الاِلهَ وَ أَنتُ تُظْهِرُ حُبَّهُ هذا مَحالٌ فِی الفِعالِ بِدیعٌ

لَوْ کانَ حُبُّکَ صادِقاً لاََطَعْتَهُ اِنَّ المُحِبَّ لِمَنْ یُحِّبُ مُطیعٌ

کسی که خدا را معصیت و نافرمانی می کند او را دوست نمی دارد.

آنگاه به این شعر تمثّل کرد و فرمود :

خدا را نافرمانی می کنی آنگاه اظهار دوستی او می نمایی. این از کارهای ناممکن و شگفتآور است! اگر در دوستی او صادق بودی، پیرویش می کردی. زیرا کسی که دیگری را دوست می دارد، از او پیروی می کند.

جابر می گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود :

آیا کسی که ادعای تشیع می کند، همین که بگوید ما را دوست دارد کافی است؟! سوگند به خدا، شیعیان ما نیستند مگر آنان که از خدا تقوا می کنند و به امانتداری و زیادی در ذکر خدا و روزه و نماز و نیکی به والدین و... شناخته می شوند.

جابر می گوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، امروز کسی را به این صفت نمی یابیم.

حضرت فرمود: بادها تو را به هر کجا خواست نبرد. آیا برای مرد کافی است که بگوید من علی را دوست می دارم و ولایت او را می پذیرم ولی با وجود این در عمل کوتاهی می کنند؟! نه. چنین نیست. او اگر بگوید من رسول خدا را دوست می دارم - با اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از علی علیه السلام افضل است - ولی روش او را دنبال نکند و به سنّت او عمل ننماید، دوستی او فایدهای برای او نخواهد داشت. پس از خدا بترسید و به آنچه پیش خداست عمل کنید.

لَیْسَ بَیْنَ الله وَ بَیْنَ أَحَدٍ قَرابَةٌ. أَحَبُّ العِبادِ اِلَی الله عَزَّوَجَلَّ [و أکرمَهُمْ عَلَیِه] أتْقاهُم وَ أَعْمَلُهُمْ بِطاعَتِهِ. یا جابِرُ، وَالله ما یُتَقَّرَبُ اِلی الله تَبَارَکَ وَ تَعَالی الّا بِالطّاعَةِ. وَ مَا مَعَنَا بَرائَةٌ مِنَ النّار. وَ لاَ عَلَی الله لاَِحَدٍ مِنْ حُجَّةٍ. مَنْ کانَ لله مُطیعاً، فَهُوَلَنا وَلِیٌّ. وَ مَنْ کانَ لِلهِ عَاصیاً، فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ. وَ ما تُنالُ وَ لا یَتُنا الّا

ص: 322

بِالعَمَلِ وَ الوَرَعِ (1)

یعنی: بین خدا و هیچ کسی قرابت (قوم و خویشی) نیست. محبوبترین بندگان پیش خدای تعالی [و گرامی ترین آنها] پرهیزکارترین و فرمانبردارترین آنهاست. ای جابر، سوگند به خدا، به خدا تقّرب پیدا نمی شود کرد جز با اطاعت و پیروی.

برائت کسی از آتش با ما نیست. و بر خدای تعالی برای کسی حجّتی نیست.

کسی که مطیع خدا باشد. دوست ماست. و کسی که عاصی بر خدا باشد، دشمن ماست. کسی به دوستی ما جز با عمل و پاکدامنی و پارسایی نمی رسد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر آیه: «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونی...» فرمود :

اِتَّباعُهُ صلّی الله علیه و آله مَحَبَّةُ اللّه. (2)

پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محبّت خداست.

محبّت اهل بیت در عالم ارواح

از نظر قرآن کریم و روایات معصومان علیهم السلام مسلّم است که انسان پیش از اینکه در این دنیا وارد شود عوالمی را سپری کرده و در آن عوالم به صورتهای مختلف مورد امتحان قرار گرفته است. یکی از این عوالم، عالم ارواح است. روایات فراوانی وارد شده که خدای تعالی ارواح انسانها را قبل از بدنهایشان خلق کرد و ربوبیّت خود را و نبّوت پیامبر را و ولایت اهل بیت را برای آنها معرّفی کرد. گروهی از آنها در آنجا نبوت پیامبر را و ولایت اهل بیت را انکار کردند و گروهی آن را پذیرفتند. و دوستی و دشمنی اهل بیت هم از آنجا آغاز گردیده است. عُماره می گوید :

نزد امیرالمؤمنین نشسته بودم که مردی پیش آمد و سلام کرد و آنگاه گفت:


1- . الکافی 2/74 و 75.
2- . الکافی 8/27 و 49، خطبه وسیله.

ص: 323

ای امیرمؤمنان، سوگند به خدا دوستت دارم. حضرت از او سؤال کرد

سپس فرمود: ارواح دو هزار سال پیش از بدنها آفریده شدهاند. آنگاه در هوا جای گرفتند. آنها که آنجا با هم ائتلاف داشتند. اینجا هم با هم آشنایی و دوستی دارند و آنها که آنجا با هم اختلاف داشتند، اینجا هم با هم اختلاف دارند. و همانا روح من با روح تو اختلاف و دشمنی دارد. (1)

و امام صادق علیه السلام می فرماید :

امیرالمؤمنین علیه السلام با یاران خود نشسته بودند که مردی آمد و به حضرت سلام کرد و گفت: سوگند به خدا دوستت دارم و تو را ولیّ خود می دانم.

امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: آن گونه که می گویی نیستی. وای بر تو!

همانا خداوند متعال ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفرید و دوستان ما را به ما نشان داد. سوگند به خدا، روح تو را در میان آنها ندیدم. پس تو کجا بودی؟! در این هنگام آن مرد ساکت شد و دیگر به آن حضرت مراجعه نکرد. (2)

محبّت اهل بیت با دوستی دشمنانشان جمع نمی شود. خدای تعالی می فرماید :

«مَا جَعَلَ الله لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ».

خداوند برای هیچکس دو دل در درونش قرار نداده است.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :

لاَ یَسْتَوی مَنْ یُحِبُّنَا وَ یُبْغِضُنَا وَ لاَ یَجْتَمِعانِ فی قَلْبِ رَجُلٍ أبَداً.

اِنَّ الله لَمْ یَجْعَلْ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ یُحِبُّ بِهَذا وَ یُبْغِضُ بِهَذا... فَمَنْ أَرادَ أَنْ یَعْلَمَ حُبَّنا، فَلَیمتَحِنْ قَلْبَهُ. فَاِنْ شارَکَ فِی حُبِّنَا عَدُوَّنَا، فَلَیْسَ مِنّا وَ لَسْنَا مِنْهُ، وَاللّهُ عَدُوُّهُ وَ جَبرائِیلُ وَ میکائیِلُ. وِالله عَدُوٌّ لِلْکافِرینَ.

دوست ما با دشمن ما مساوی نیست. دوستی ما و دشمنی ما در قلب هیچ مردی به هیچ وجه جمع نمی شود. همانا خداوند متعال برای هیچ مردی دو دل در درونش قرار نداده است که با یکی دوست بدارد و با دیگری دشمن بدارد...


1- . بحارالانوار 61/131.
2- . بحارالانوار 61/138.

ص: 324

پس کسی که می خواهد دوستی ما را بداند، دل خود را بیازماید. پس اگر در دوستی ما دشمن را شریک کند، او از ما نیست و ما از او نیستیم. و خداوند و جبرائیل و میکائیل دشمن اویند. و خداوند دشمن کافران است.

امام صادق علیه السلام می فرماید :

مَنْ أَحَبَّ کافِراً فَقَدْ أَبْغَضَ اللّهَ. وَ مَنْ أَبغَضَ کافِراً فَقَدْ أَحَبَّ اللّهَ.

ثُمَّ قالَ: صَدِیقُ عَدُوّ الله عَدُوُّاللّهِ.

کسی که کافری را دوست بدارد، خدا را دشمنی می کند. و کسی که کافری رادشمنی کند، خدا را دوست می دارد. آنگاه فرمود: دوست دشمن خدا، دشمن خداست.

حبّ و دوستی حقیقی حبّی است که منشأ آن علم و آگاهی و اراده انسانی باشد. یعنی انسان با شناخت کامل و اراده و اختیار و حرّیت، دوستی کسی یا چیزی را در دل خود قرار می دهد. یعنی آن کس را شایسته و سزاوار دوستی و محبّت می یابد و به همین جهت او را دوست می دارد و از او اطاعت کرده و در مقابل او خضوع و فروتنی می کند. در این گونه محبّت هیچ امر دیگری جز شایستگی و لیاقت محبوب از جهت دارا بودن به کمالات و خوبیها، دخیل نیست. این نوع محبّت از جهت دارا بودن به کمالات و خوبیها، دخیل نیست. این نوع محبّت در مواردی بروز و ظهور می کند که رسیدن به محبوب همراه با ناملایمات و سختیها باشد، در این صورت است که محبّت حقیقی و واقعی از محبّتهای مجازی جدا می شود. امام صادق علیه السلام می فرماید :

اَلعُبّادُ ثَلاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُوا الله عَزَّوَجَلَّ خَوفاً. فَتِلْکَ عِبادَةُ العَبیدِ. وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللّه تَبارَکَ وَ تَعَالی طَلَبَ الثَّوابِ. فَتِلْکَ عِبادَةُ الاُجَراءِ. وَ قَوْمٌ عَبَدُوا الله عَزَّوَجَلَّ حُبّاً لَهُ. فَتِلْکَ عِبادَةُ الاحْرارِ وَ هِیَ أَفْضَلُ العِبادَةَ. (1)

عبادتکنندگان سه گروهند: گروهی خدا را به خاطر ترس می پرستند. و این


1- . الکافی 1/84.

ص: 325

عبادت بردگان است. و گروهی خدای را به خاطر ثواب او را می پرستند. و این عبادت مزدبگیران است. و گروهی به خاطر دوستی خدا او را عبادت می کنند. و این عبادت آزادگان است. و این بهترین عبادتهاست.

عبادتی که منشأ آن حبّ حقیقی باشد، نشانه حریّت و آزادگی و رهایی از همه انگیزه ها و تمایلات نفسی است. اینگونه حبّ و دوستی فقط به خدای تعالی اختصاص دارد و کسی دیگر شایسته آن نیست. و امّا حبّ اولیای الهی و علمای ربّانی و حبّ پدر و مادر و حبّ وطن و اولاد و مانند اینها، همه در طول حبّ الهی هستند نه در عرض آن. یعنی دوستی همه اینها به خاطر خداست ولی دوستی خدا به خاطر خود اوست. پس محبوب بالذات و حقیقی فقط خداست و محبوبهای دیگر اگر در طریق او باشند، حبّ آنها نیز به آن جهت که به حبّ خدای تعالی برمی گردد، صحیح و درست است.

پس کسی که بتواند دوستی و دشمنیش را در طریق حبّ الهی قرار دهد، یعنی چیزی را که خدا دوستش دارد دوست بدارد و چیزی را که خدا دشمن می دارد دشمن بدارد، چنین شخصی در درجهای عالی و کامل از ایمان به خدا قرار دارد. و بدیهی است تحقّق چنین امری بدون علم و آگاهی کامل از ادیان الهی ناممکن است. ولی اگر کسی آن آگاهی را نداشته باشد ولی پایه دوستی و دشمنی خود را بر این امر استوار کند، باز هم خدای تعالی او را مورد لطف و محبّت خویش قرار می دهد. امام صادق علیه السلام می فرماید :

مَنْ أَحَبَّ لله وَ أَبغَضَ لله وَ أَعطَی لِلّهِ، فَهُوَ مِمَّن کَمُلَ ایمانُهُ. (1)

کسی که دوستی و دشمنی و عطایش به خاطر خدا باشد. او از مؤمنین کامل است.

و امام باقر علیه السلام می فرماید :

لَوْ أَنَّ رَجُلاً أَحَبَّ رَجُلاً لِلهِ، لاََثابَهُ الله عَلی حُبِّهِایّاهُ، وَ اِنْ کانَ المَحْبُوبُ فِی عِلْمِ


1- . الکافی 2/24.

ص: 326

اللّهِ مِنْ أهلِ النّارِ. وَ لَوْ أنّ رَجُلاً أَبْغَضَ رَجُلاً لِلّهَ، لاََثابَهُ الله عَلَی بُغْضِهِ اِیّاهُ، وَ اِنْ کانَ المُبْغَضُ فِی عَلْمِ الله مِنْ أهلِ الجَنَّةِ. (1)

اگر شخصی مردی را به خاطر خدا دوست بدارد، خداوند به او بر این دوستیش ثواب می دهد، اگرچه محبوب او در علم الهی از دوزخیان باشد. و اگر شخصی مردی را به خاطر خدا دشمن بدارد، خداوند او را بر این دشمنیش ثواب می دهد، اگرچه آن شخص در علم الهی از بهشتیان باشد.

خلاصه سخن اینکه ما به یقین می دانیم خداوند متعال مودّت و دوستی اهل بیت علیهم السلام را لازم و واجب کرده است. بنابراین دوستی آنها در طریق دوستی خداوند متعال است و در حقیقت دوستی خدای تعالی است و دشمنی آنها در طریق دشمنی خدای تعالی است و در حقیقت دشمنی خداوند متعال است. در زیارت جامعه کبیره می خوانیم :

مَنْ أحَبَّکُمْ، فَقَدْ أَحَبَّ اللّهَ. وَ مَنْ أَبغَضَکُمْ، فَقَدْ أبغَضَ اللّهَ.

کسی که شما را دوست بدارد، قطعاً خدا را دوست داشته است. و کسی که شما را دشمن بدارد، به یقین خدا را دشمن داشته است.

و چنانکه گفتیم دوستی حقیقی آن است که انسان را به اطاعت و فرمانبرداری از محبوب برساند. و نیز روشن شد دوستی کسی با دوستی دشمنانش در دل هیچ کسی به هیچ وجه جمع نمی شود.


1- . الکافی 2/27.

ص: 327

تعیین ائمه در قرآن و روایات

در مباحث پیش روشن شد که امام باید از ناحیه خدای تعالی بر خلافت و امامت امّت مسلمان، منصوب و معیّن شود. حال بحث در این فصل درباره آن است که آیا چنین نصب و تعیینی از ناحیه خداوند متعال و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صورت گرفته یا نه.

به نظر می رسد جواب این سؤال از مباحث گذشته روشن شده است. زیرا با اوصاف و ویژگیها و علاماتی که برای امام ذکر شد معلوم می شود که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها کسی که دارای این خصوصیّات باشد فقط امیرالمؤمنین علی علیه السلام می باشد. آیاتی از قرآن کریم در این زمینه مورد بحث قرار گرفت :

1. آیه وجوب اطاعت از اولوالامر به طور مطلق: «أطیعُوا الله وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاَمْرِ مِنْکُمْ».

2. آیه دعای حضرت ابراهیم درباره فرزندانش: «وَ مِنْ ذُرّیَّتِی قَالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ».

3. آیه نزول فرشتگان و روح در شب قدر که گفتیم این نزول بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم استمرار دارد و فرشتگان در شب قدر به ولیّ امر مسلیمن فرود می آیند.

4. آیه: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتابَ» که درباره امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده

است.

ص: 328

در اینجا نیز به برخی دیگر از آیات که در این زمینه نازل شده و دلالت بر تعیین امامت و خلافت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می کند به اختصار اشاره کرده و سپس با نقل احادیثی در این باره این مختصر را خاتمه می دهیم.

5. خدای تعالی می فرماید :

«أَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دِیناً». (1)

علامّه حلّی (ره) می گوید: عامّه از ابوسعید خُدْری نقل کردهاند که رسول خدا (ص) در روز «غدیرخم» مردم را به علی (ع) خواند و امر کرد. خارهای زیر درختان را کندند و سپس علی (ع) را خواند و بازوانش را گرفت و او را بالا برد چنانکه مردم سفیدی زیر بغل رسول خدا (ص) و علی (ع) را دیدند. سپس پیش از آنکه مردم متفّرق شوند، این آیه نازل شد: «امروز دین شما را برای شما کامل کردم و...» آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: الله اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی پروردگار از رسالت من و ولایت علیّ بن ابی طالب بعد از من. سپس فرمود: کسی که من مولای اویم، علی مولای اوست... . (2)

همین روایت را علّامه امینی (ره) در کتاب الغدیر از کتابهای سی نفر از عالمان اهل سنّت نقل کرده است. (3)

از نظر شیعه هم نزول آیه شریفه در روز غدیر خم امری مسلّم است و جای هیچگونه تردید در آن نیست. روایات اهل بیت علیهم السلام هم بر این معنا فراوان است. برای نمونه روایتی نقل می شود: امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه وسیله می فرماید :

فَخَرَجُ رَسُولُالله اِلَی حَجَّةِ الوِداعِ ثُمَّ صَارَ اِلَی غَدیرِ خُمّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ، ثُمَّ عَلاَهُ وَ أَخَذَ بِعَضُدِی حَتّی رُئی بِیاضُ اِبطَیْهِ رافِعاً صُوتَهُ قائِلاً فِی


1- . المائده/3.
2- . نهج الحق و کشف الصدق/192.
3- . الغدیر 1/230 -238.

ص: 329

مَحفِلِهِ: مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلِیَّ مَولاهُ... وَ أَنْزَلَ الله عَزَّوَجَلَّ فِی ذلِکَ الَیْومِ : «أَلْیَومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ...» فَکَانَتْ وِلایَتِی کَمالُ الدَّینِ وَ رَضَا الرَبِّ جَلَّ ذِکْرُهُ... . (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از حجةالوداع که به غدیر خم رسید، دستور داد چیزی شبیه منبر برایش فراهم کردند. سپس بر آن بالا رفت و بازوی مرا گرفت و بلند کرد به گونهای که زیر بغلهایشان دیده شد. و در آن مجلس با صدای بنلد فرمود: کسی که من مولای اویم، علی مولای اوست... و خداوند متعال در همین روز این آیه را نازل کرد : «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ...» پس ولایت من کمال دین و خشنودی پروردگار شد.

6. خدای تعالی می فرماید :

«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلَّغْ مَا أُنْزِلُ اِلَیْکَ مِنْ رَبَّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رَسَالَتَهُ وَ الله یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ (2) ».

ای پیامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملاً برسان. و اگر نکنی، رسالت او را انجام ندادهای. و خداوند تو را از مردم حفظ می کند.

علّامه حلّی (ره) در این آیه نیز از علمای عامّه نقل می کند که این آیه درباره علی علیه السلام در روز غدیرخم نازل شده است . (3)

علّامه امینی (ره) نیز بعد از آنکه نزول آیه را در روز غدیرخم از کتب سی نفر از علمای سنّی نقل می کند، شبهات مفسّرین اهل سنّت را در تفسیر آیه کریمه طرح کرده و به آنها جواب می دهد. (4)

مرحوم طبرسی (قده) می نویسد: از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایات زیادی وارد شده که: خداوند متعال به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم وحی کرد که علی علیه السلام را به خلافت تعیین کند. و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم


1- . الکافی 8/27 ح 4.
2- . المائده/67.
3- . نهج الحقّ و کشف المهدی/173.
4- . الغدیر 1/214-229.

ص: 330

ترس از این داشت که پذیرش این امر بر گروهی از اصحابش سخت و دشوار باشد. خدای تعالی برای اینکه پیامبرش را در عمل به دستورش دلگرمی دهد، این آیه را نازل فرمود. (1)

7. خدای تعالی می فرماید :

«انَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الذَّینَ آمَنُوا الذّینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُونَ (2) ».

سرپرست شما تنها خدا و پیامبر او و مؤمنانی هستند که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.

بیضاوی و زمخشری هر دو در کتاب تفسیرشان نقل کردهاند که آیه شریفه درباره امیرالمؤمنین علی علیه السلام نازل شده است آنگاه که او در حال نماز بود و سائلی از او درخواست کمک کرد و او انگشتر خود را به او داد. هر دو مفسّر بعد از طرح این شبهه که اگر آیه در مورد علی علیه السلام نازل شده پس چرا به صورت جمع آمده است، جواب دادهاند که جمع آوردن به خاطر تشویق و ترغیب دیگران بر این عمل خوب و خیر است. و نیز برای توجّه دادن به این امر است که طبیعت مؤمنین باید به اندازهای برای احسان و نیکی و دستگیری از مستمندان حریص باشد که اگر در نماز هم باشند آن را به تأخیر نیندازند. (3)

مرحوم فیروزآبادی نیز در فضائلالخمسه بعد از آنکه شأن نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین علیه السلام از علمای عامّه نقل کرده، متذکّر شده است که: لفظ ولی اگرچه در معناهای زیادی استعمال شده است، ولی در آیه شریفه مراد از آن مالک امر و سرپرست امور مردم می باشد. زیرا معانی دیگر آن با کلمه «انّما» که حصر و اختصاص را می رساند، سازگار نیست. چون بدیهی است که مؤمنین بعضی دوست بعضی دیگر می باشند و این امر اختصاص به خدا و رسول و علی ندارد. (4)


1- . مجمع البیان 3/344.
2- . المائده/55.
3- . الکشاف 1/649 و انوارالتنزیل 1/281.
4- . فضائل الخمسة 2/13-19.

ص: 331

آیات دیگری هم در این زمینه وجود دارد و علاقمندان به آگاهی از آنها می توانند به کتابهایی که در این باره نوشته شده مراجعه نمایند. از آنچه نقل شد روشن گردید که خدای تعالی امر امّت پیامبر خاتم را بعد از رحلت ایشان مهمل نگذاشته بلکه در آیات زیادی خلافت و امامت علی علیه السلام را در مقاطع مختلف به صورتهای گوناگون به مؤمنین گوشزد کرده و او رابه جانشینی پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم تعیین و معرّفی نموده است.

ص: 332

ص: 333

تعیین امامان در احادیث

اشاره

در مباحث گذشته گفتیم که روایاتی از عامّه و شیعه آمده است که امامان دوازده نفرند و همه آنها از قریشاند. در اینجا اضافه بر آنچه در سابق گذشته، روایات دیگری در مورد تعیین جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کنیم.

1) معرّفی دوازده امام به اسم

ابن عبّاس نقل می کند:

مردی یهودی به نام نَعثَل خدمت پیامبر (ص) آمد و از او پرسشهایی نمود. از جمله پرسید: وصیّ شما کیست؟ حضرت فرمود: وصیّ من علیّ بن ابیطالب و بعد از او دو فرزند او حسن و حسین و به دنبال او نه نفر از صلب حسین، هستند.

او گفت: ای محمّد، اسمهایشان را برایم بیان کن.

حضرت فرمود: بعد از حسین فرزند او علی، و بعد از او فرزندش محمّد، و بعد از او فرزندش جعفر، و بعد از او فرزندش موسی، و بعد از او فرزندش علی، و بعد از او فرزندش محمد، و بعد از او فرزندش علی، و بعد از او فرزندش حسن، و بعد از او فرزندش حجّت محمّد مهدی. پس

ص: 334

اینها دوازده نفرند... (1)

در کتب روایی شیعه احادیث فراوانی نقل شده که در آنها دوازده امام به اسم بیان شدهاند و ما در اینجا به جهت تبرّک از کتاب کافی ترجمه روایت لوح را نقل می کنیم.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

پدرم به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: مرا کاری با تو هست. هر وقت امکان داشتی در خلوت سؤالی از تو دارم.

جابر گفت: هر وقت خواستی من حاضرم. پس در یکی از روزها هر دو با هم خلوت کردند. امام به جابر فرمود: از لوحی که در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دیدی و آنچه در آن نوشته شده بود که مادرم شما را از آن آگاه کرد برایم بگو.

جابر گفت: خدا را گواه می گیرم که من نزد مادرت فاطمه - علیهاالسلام - در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و تولّد حسین را به او تبریک گفتم. در دستانش لوحی سبز دیدم. گمان کردم که آن لوح از زمّرد است. و در آن نوشتهای سفید دیدم مانند رنگ خورشید. به ایشان عرض کردم: پدر و مادرم فدایت باد ای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این لوح چیست؟ فرمود: این لوحی است که خداوند متعال آن را به رسولش هدیّه کرده است.

در آن اسم پدرم و همسرم و اسم هر دو پسرانم و اسم اوصیا از اولادم نوشته شده است. و پدرم آن رابه عنوان مژدگانی به من داده است.

جابر گفت: مادرت فاطمه - علیهاالسلام - آن را به من داد و من آن را خوانده و استنساخ کردم.


1- . منتخب الاثر/97، به نقل از ینابیع المودة. در این باب از کتاب منتخب الاثر پنجاه روایت نقل کرده اند کهدر همه آنها دوازده امام به اسم بیان شده اند. و جز روایت اول که در متن نقل شد همه روایات از کتب شیعهگردآوری شده است.

ص: 335

پدرم به جابر گفت: ای جابر آیا می شود آن را برای من بیاوری؟

او گفت: آری. پدرم با جابر هر دو به منزل او رفتند. و او صفحهای از پوست آورد.

پدرم گفت: ای جابر، در نوشتهات بنگر تا من برایت بخوانم.

جابر در نسخه خود نگاه کرد و پدرم آن را خواند. حتی یک حرف هم اختلاف نبود.

جابر گفت: خدا را گواه می گیرم که من نوشته لوح را دیدم که در آن اینگونه نوشته بود :

بسم الله الرّحمن الرّحیم

این نامهای است از خداوند عزیز و حکیم به محمد پیامبرش و نورش و سفیرش و حجابش و دلیلش که روحالامین از سوی پروردگار عالمیان آورده است.ای محمد، اسمهایم را بزرگ شمار و نعمتهایم را شکرگزار و عطایایم را انکار مکن. همانا الله تنها منم و الهی جز من نیست. درهم شکننده ستمگرانم، و دولت دهنده ستمدیدگانم، و عطاکننده جزاهایم. همانا الله تنها منم و الهی جز من نیست. کسی که جز به فضل من امیدوار باشد، یا جز از عدل من بترسد، او را عذابی کنم که کسی از عالمیان را چنان عذابی نکنم. پس تنها مرا پرستش کن و فقط بر من توکّل کن. همانا من هیچ پیامبری نفرستادم و عمرش را کامل نکردم و زندگیش را سپری ننمودم جز اینکه برای او وصیّتی قرار دادم و وصیّی قرار دادم. و همانا من تو را از همه پیامبران افضل قرار دادم و وصّی تو را هم از همه اوصیا افضل نمودم. و تو را به دو نوهات که همچون بچّه شیرند، حسن و حسین، گرامی داشتم. حسن را بعد از پدرش معدن دانشم قرار دادم و حسین راامین وحیم قرار دادم و او را با شهادت ارجمند کردم و سعادت را برایش حتمی و قطعی کردم. درجه او از همه شهدا افضل و برتر است. کلمه تامّه خود را با او قرار دادم و حجّت بالغه خود را نزد او گذاشتم. به خاطر عترت او

ص: 336

ثواب و عقاب می کنم. نخستین عترت او علی سیّدالعابدین و زینت اولیای سابق است. فرزند او شبیه جدّش محمود است. او محمّد شکافننده دانشم و معدن حکمتم است. شکّ و شبهه کنندگان درباره جعفر هلاک خواهند شد. ردّ کننده او مانند کسی است که مرا ردّ می کند. به حق می گویم که منزل و مأوای جعفر را گرامی دارم و او را در میان پیروان و یاران و دوستانش خوشوقت نمایم.بعد از او در موسی فتنهای کور و تاریک تقدیر شده است. زیرا ریسمان کمان من پاره نمی شود و حجّتم پنهان نمی ماند و دوستانم از جام لبریز سیراب می شوند. کسی که یکی از آنها را انکار کند، نعمتم را انکار کرده است و کسی که آیهای از کتابم را تغییر دهد، به من افترا زده است. وای بر آنان که بعد از موسی بنده و حبیب و برگزیده من، به علی افترا زده و انکارش می کنند. علی ولیّ و یاور من است. او را حامل بار سنگین نبوت قرار دادم و او را با دادن نیرو بر حمل آن امتحان می کنم او را عفریتی مستکبر به شهادت می رساند و در شهری که بنده صالح بنایش کرده در جنب بدترین خلق دفن می کنند. به حق می گویم او را با فرزندش محمد خوشحال کنم. محمد جانشین او بعد از او می باشد و وارث علمش است. او معدن دانشم و محل اسرارم و حجّتم بر خلق است. کسی که به او ایمان آورد، بهشت را منزل او قرار دهم و شفاعت او را درباره هفتاد نفر از اهل بیت او بپذیرم که همه شان مستحق آتشند. سعادت را بر فرزندش علی قطعی می کنم. علی ولیّ و یاور من است. او گواه من در میان خلقم و امین بر وحیم می باشد. حسن دعوت کننده به راهم و خازن علمم، از او متولّد می شود. و او را به فرزندش (م ح م د) که رحمت عالمیان است کامل کنم. او کمال موسی و نور عیسی و صبر ایّوب را دارد. در زمان او اولیایم خوار می شوند و سرهایشان همچون ترک و دیلم به هدیّه برده می شود. آنها کشته و سوزانده می شوند.

ص: 337

آنان در خوف و رعب و هراس خواهند بود و زمین با خونهایشان رنگین می شود. و ناله و افغان در میان زنانشان رایج می شود. آنان به حق، دوستان من هستند. به وسیله آنان هر فتنه کور و ظلمانی را برطرف می کنم و زلزله ها را بر می دارم و سختیها و خشکسالی را از میان می برم. صلوات و رحمت خدای تعالی بر آنها باد. و هدایت یافتگان تنها آنان هستند. (1)

2) حدیث غدیر

علّامه امینی(ره) این حدیث را در جلد اوّل کتاب شریفالغدیر از 110 صحابه و 84 تابعی و 360 نفر از علمای حدیث که همه از عامّه هستند نقل کرده است. (2) در

سند این حدیث جای هیچگونه شک و تردید وجود ندارد. در اینجا یکی از روایات این حدیث شریف رااز کتاب الغدیر نقل می کنیم: در روایت حذیفه بن اسید آمده است که رسول خدا فرمود :

أَیُهَّا النّاسُ، اِنَّ الله مَولایَ وَأَنَا أَوْلَی بِکُمْ مِنْ أَنفُسِکُمْ. أَلاَ وَ مَنْ کُنْتُ مَولاهُ، فَهذا مَوْلاهُ. وَ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ فَرَفَعَهَا حَتّی عَرَفَهُ القَوْمُ أَجْمَعُونَ. ثُمَّ قالَ: اَللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ. ثُمَّ قالَ: وَ إنّی سائِلُکُمْ حِینَ تَرِدُونَ عَلَیَّ الحَوْضَ عَنِ الثَّقَلینِ. فَانْظُرُوا کَیَفَ تَخْلُفُوا فِیهما. قالُوا: وَ مَا الثَّقَلانِ؟ قالَ: الثَّقَلُ الاَکْبَرُ کِتابُ الله سَبَبٌ طَرَفُهُ بِیَدِالله وَ طَرَفُهُ بِأَیْدیکُمْ، وَ الاصغَرُ عِتْرَتِی. (3)

ای مردم، همانا خداوند مولای من است و من به شما از خود سزاوارترم. بدانید هرکس به من مولای اویم این (علی) مولای اوست. آنگاه دست علی را گرفت و بلند کرد به گونهای که همه مردم او را شناختند. سپس فرمود: خداوندا، دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن بدارد. آنگاه فرمود: همانا من آن روزی که بر کنار حوض بر من وارد می شوید از شما درباره ثقلین سؤال خواهم کرد. پس بنگرید که بعد از من با آنها چگونه رفتار


1- . الکافی 1/527 و 528.
2- الغدیر1/60-151.
3- . الغدیر1/23 و 24.

ص: 338

می کنید. گفتند: ثقلین چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست که سببی است که یک طرفش خداست و طرف دیگرش در دست شما. و ثقل اصغر عترت من است.

می دانیم که این جریان بعد از حجّةالوداع در محلّی به نام غدیرخم اتفاق افتاد. و حضرت همه حاجیان را در آنجا گرد آورد تا این سخنان را به آنها ابلاغ کند. و در این سخنان موضوع اصلی معرفی علی علیه السلام و سفارش عترتش بر امت اسلامی است. و علی علیه السلام را به این صورت معرفی کرد که: مردم، هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست. کلمه مولی درست است که در معانی مختلف استعمال شده است، ولی روشن است که در اینجا فقط یک معنا مراد است و آن جز معنای مالک امر و اولی به تصرّف نمی تواند چیز دیگری باشد زیرا نمی شود این همه کار فقط برای بیان این باشد که ای مردم هرکس من دوستدار اویم علی دوستدار اوست. یا معانی دیگر.

و در ثانی بر فرض بپذیریم که مولا در اینجا به معنای دوست باشد، باز هم می گوییم نمی شود مراد از دوستی در اینجا دوستی عادی و معمولی باشد، زیرا این نوع دوستی سفارش لازم ندارد، بلکه مقصود دوستی حقیقی است که لازمهاش اطاعت و فرمانبری از محبوب است. چنانچه در مباحث سابق گذشت.

حال اگر از آنان که می گویند مراد از این کلمه دوستی و محبّت و کمک به علی است، بپرسیم: چند نفر از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سفارش پیامبر را درباره علی و اولاد او رعایت کردند؟ آیا مگر خلیفه دوم نبود که برای گرفتن بیعت در خانه او را به آتش کشید؟! در کنزالعمّال نقل شده که: بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وقتی برای ابوبکر بیعت می گرفتند، علی و زبیر در خانه فاطمه با او مشورت می کردند. چون عمر از این امر آگاه شد نزد فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا، به خدا هیچ کسی پیش من محبوبتر از پدرت نیست. و بعد از او هیچ کسی محبوبتر از تو پیش ما نیست. ولی سوگند به خدا این دوستی مانع از این

ص: 339

نمی شود که اگر چند نفر نزد تو جمع شوند امر نکنم که در را بر آنها آتش نزنند. (1)

حال با وجود این حرکات و نظایر آن که فراوان است، آیا می شود آنان را به عنوان جانشین پیامبر و خلیفه مسلمین پذیرفت؟!

3) حدیث ثقلین

احمد بن حنبل در مسند خود از ابوسعید خدری نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود :

اِنّی أَوَشَکُ أَنْ أُدْعِی فَأُجیبُ وَ اِنّی تارکٌ فِیکُمُ الثِّقلینَ کِتابَ الله عَزَّوَجَلَّ وَ عِتَرتِی.کِتابَ الله حَبْلٌ مَمدُودٌ مِنَ السَّماءِ اِلَی الأَرض، وَ عِتَرتِی أهلُ بَیتی. وَ اِنَّ الطیفَ أَخْبَرنِی أَنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقَا حَتّی یَرِدَا عَلیَّ الحَوضَ فَانْظُرُونی بِمَ تَخلُفُونِی فِیهِما. (2)

همانا من نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم. و من در میان شما دو شیء گرانبها می گذارم؛ کتاب خدای تعالی و عترتم. کتاب خدا ریسمانی است که از آسمان تا زمین کشیده شده است و عترتم یعنی اهل بیتم. خداوند لطیف به من خبر داده که آن دو از هم جدا نمی شوند تا بر حوض بر من وارد شوند. پس بنگرید که بعد از من با آنها چگونه رفتار می کنید.

این روایت هم از جمله روایاتی است که علمای حدیث، شیعه و سنّی به صورت تواتر نقل کردهاند. در این حدیث پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم امّت خود را به کتاب و عترتش سفارش می کند و از آنها می خواهد برای نجات از گمراهی و ضلالت به این دو چنگ زنند.

این حدیث به روشنی دلالت می کند که اطاعت و پیروی از عترت واجب و لازم است. پس بر هر مسلمانی موافقت آنها در همه کارها لازم است. حال آنان شورای سقیفه تشکیل دادند و برای امت رهبر و خلیفه تعیین کردند، آیا عترت پیامبر هم با


1- . احراق بیت فاطمه/107، به نقل از کنزالعمّال 5/65.
2- . فضائل الخمسة3/47.

ص: 340

آنها در این کار موافق بود؟! با توجّه به آنچه تا به حال در این مختصر خواندیم به طور قطع و یقین می توان گفت که چنین توافقی وجود نداشت، بلکه آنان با این امر مخالف بودند.

روایات وارد شده در این زمینه همچون آیات قرآن کریم فراوان است. و در اینجا به همین مقدار کفایت می کنیم. از خداوند متعال خواستاریم ما را از مُوالیان اهل بیت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم قرار دهد. و به لطف و کرمش حبّ و دوستی و اطاعت و پیروی از آنها را به ما عطا فرماید و اعتقاد و ایمان ما را به آنها روز به روز محکمتر نماید و در فرج مولا و پیشوایمان حضرت حجّت بن الحسن العسکری تعجیل بفرماید.

الحمدلله الذی هدانا لهذا

و ما کنّا لنهتدی لولا ان هدانا اللّه.

قم - محمد بیابانی اسکویی

26/5/ 79

ص: 341

فهرست منابع

1.قرآن کریم.

2.نهجالبلاغه.

3.الصحیفة السجّادیّة الجامعة، مؤسسة الامام المهدی (عج)

4.ابن اثیر، محمد، النهایة، تحقیق طاهر احمد الزاوی و محمود محمد الطناحی اسماعیلیان، قم، 1364 ه_.ش.

5.ابن سعد، محمّد، الطبقات الکبری،دارصادر - بیروت.

6.ابن طاووس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، دارالکتب، طهران، 1390 ه_.ق.

7.ابن منظور، محمّد بن مکرم انصاری، لسان العرب، أدب الحوزة - قم، 1363 ه_. ش.

8.ابن هشام، عبداللّه بن یوسف، السیرة النبویّة، تحقیق عمر عبدالسلام، دارالکتاب العربی - بیروت، 1410 ه_.ق.

9.احمد بن فارس، ابوالحسن، معجم مقایس اللّغة، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، مکتب الاعلام الاسلامی ، قم، 1404 ه_.ق.

10.اصفهانی، الراغب، المفردات، تحقیق سیّد گیلانی، مطبعة مصطفی البابی الحلبی - مصر، 1381 ه_.ق.

11.اصفهانی، محمّد مهدی، ابوابالهدی، چاپ سنگی.

12.البخاری، محمّد بن اسماعیل، صحیح البخاری، دارالفکر، 1411 ه_.ق.

13.امینی، احمد الغدیر، دارالکتاب العربی، بیروت، 1403.

14.برقی، احمد بن محّمد، المحاسن، دارالکتب الاسلامیّة - ایران، قم.

15.بلاغی، محمّد جواد، آلاء الرحمن، مکتبه وجدانی - قم.

ص: 342

16.بیضاوی، عبدالله بن عمر، تفسیر بیضاوی، مکتبةالمصطفی البابی الحلبی، مصر.

17.تستری، قاضی نوراللّه، احقاق الحق، مطبعة خیّام - قم، 1403 ه_.ق

18.حائری قزوینی، سیّد مهدی، ترجمه «الاتقان فی علوم القرآن»، مؤسسه امیرکبیر - تهران.

19.حرّانی، حسن بن علی، تحفالعقول، تحقیق علیاکبر غفاری، جامعه مدرسین، قم، 1404 ه_.ق.

20.حرّعاملی، محمد بن حسن، وسائلالشیعة، مؤسسة آلالبیت علیهم السلام الاحیاء التراث، قم، 1414 ه_.ق. چاپ دوم.

21.حسینی بحرانی، سیّد هاشم، تفسیر برهان، مؤسسه اسماعیلیان - قم.

22.رازی، ابوالفتح، تفسیر کبیر تصحیح ابوالحسن شعرانی، کتاب فروشی - اسلامیّه - تهران 1356 ه_.ش.

23.رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، دارالکتب، تهران، چاپ دوم.

24.زرّین کوب، عبدالحسین، در قلمرو وجدان، انتشارات علمی ، 1369 ه_.ش.

25.زمخشری، محمودبن عمر، الکشاف، ادبالحوزة، قم.

26.شریعتی، محمّدتقی، تفسیر نوین، شرکت سهامی انتشار، بیتا - تهران.

27.شهرستانی، محمّد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق محمّد سیّد گیلانی، دارالمعرفة - بیروت، 1402 ه_.ق.

28.شهیدی، سیّد جعفر، تحلیلی از تاریخ اسلام، نهضت زنان مسلمان - تهران، 1359 ه_.ش.

29.شیخ طوسی، محمد بن حسن، الرسائلالعشر، تحقیق واعظزاده خراسانی، جامعه مدرسین، قم، 1404 ه_.ق.

30.صافی گلپایگانی، لطفاللّه، منتخبالاثر، مکتبه صدر، تهران. صحیفه کامله سجادیه.

31.صدوق، محمد بن علی، التوحید، تحقیق سید مهدی حسینی تهرانی، جامعه مدرسین، 1409 ه_.ق.

32.صدوق، محمّد بن علی، الخصال، تحقیق علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین - قم، 1409 ه_.ق.

ص: 343

33.صدوق، محمّد بن علی، الفقیه، تحقیق سیّد حسن موسوی خرسان، دارالکتب الاسلامیه - تهران، 1390 ه_.ق.

34.صدوق، محمدبن علی، ثوابالاعمال، تحقیق علی اکبر غفاری، مکتبه صدوق، قم.

35.صدوق، محمّد بن علی، عللالشرایع، مکتبه داوری - قم.

36.صدوق، محمّد بن علی، عیونالاخبار، تحقیق سیّد مهدی حسینی لاجوردی، رضا مشهدی - قم، 1363 ه_.ش.

37.صدوق، محمد بن علی، عیونالاخبار، تحقیق سید مهدی لاجوردی، رضا مشهدی، قم، 1363 ه_.ش.

38.صدوق، محمد بن علی، کمالالدین، تحقیق علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین قم.

39.صدوق، محمد بن علی، معانیالاخبار، تحقیق علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین، قم، 1361 ه_.ش.

40.طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری و محمد هادی به، انتشارات اسوه، قم، 1413 ه_.ق.

41.طبرسی، فضل بن حسن، مجمعالبیان، تصحیح، سیّد هاشم رسولی و فضل اللّه طباطبائی، داراحیاالتراث العربی - بیروت، 1379 ه_.ق.

42.طبری، محمد بن جریر، جامعالبیان فی تفسیرالقرآن، دارالمعرفة، بیروت.

43.عبدالمقصود، عبدالفتاح، خاستگاه خلافت، ترجمه دکتر سید حسن افتخارزاده، نشر آفاق، تهران، 1376 ه_.ش.

44.عسکری، سیدمرتضی، نقش ائمّه در احیاء دین مجمع علمی اسلامی ، تهران، 1371 ه_.ش.

45.علامه حلّی، حسن بن یوسف، نهجالحق و کشفالصدق، تحقیق عینالله حسنی ارموی، دارالهجرة، قم، 1407 ه_.ق.

46.عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیّاشی، تحقیق سیدهاشم رسولی، قم.

ص: 344

47.فیروزآبادی، سیدمرتضی، فضائلالخمسة من الصحاح الستة، دارالکتب، تهران، 1371 ه_.ش.

48.فیض کاشانی، محسن، الوافی، چاپ سنگی.

49.فیومی ، احمد بن محمد، المصباحالمنیر، دارالهجرة، قم، 1405 ه_.ق.

50.قرشی، سیّد علی اکبر، قاموسالقرآن، دارالکتاب الاسلامیّة - تهران.

51.قزوینی، مجتبی، بیانالفرقان، دارالکتبالاسلامیّه، تهران، 1371 ه_.ق.

52.قمی ، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی ، تحقیق سیّد طیب جزائری، دارالکتاب - قم، 1404 ه_.ق.

53.کلینی، محمّد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علیاکبر غفاری، دارالکتب الاسلامیّة - تهران.

54.مجلسی، محمّدباقر، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیّه - تهران.

55.مروارید، حسنعلی، تنبیهات حول المبدء و المعاد، آستان قدس رضوی، مشهد، 1416 ه_.ق.

56.مشهدی، محمدرضا، تفسیر کنزالدقائق، تحقیق حسین درگاهی، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، تهران، 1411 ه_.ق.

57.ملکی میانجی، محمد باقر، تفسیر مناهجالبیان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، تهران، 1417 ه_.ق.

58.نیشابوری، حسن بن محمد، تفسیر غرائبالقرآن، مطبوع با تفسیر طبری، دراالمعرفة،بیروت.

59.هندی، المتّقی، کنزالعمال، تحقیق الشیخ بکری حیانی و الشیخ صفوةالصفاء مؤسسةالرسالة، بیروت.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109